جولای 05
همیشه همین طور تموم میشود!!!
آنهم درست وقتی که فکر میکنید همه چیز درست است و سر جای خودش قرار دارد!!
یکروز عباس منصوری، مرد بزرگ روزنامه اطلاعات و ایرانچاپ درگذشت.
همه فکر میکردند که بدون منصوری اطلاعات تعطیل خواهد شد و چرخش نخواهد چرخید.
منصوری حق بزرگی به گردن این روزنامه مهم کشور داشت. او مردی بود مدیر، دلسوز و محبوب.
کارهای او آنقدر اهمیت داشت که با درگذشتش، همه فکر کردند که سر رشته کارها از دست بازمانده ها بیرون خواهد رفت.
اما واقعیت همیشه چیز دیگریست!
اگر مدیری خوب کار کرده باشد و مجموعه تحت مدیریتش را خوب سازماندهی کرده باشد، هیچ گاه این مجموعه متوقف نخواهد شد.
سازماندهی اطلاعات در زمان منصوری چنین بود.
منصوری بنیادی را در ایرانچاپ نهاد که همچنان جوابگو و موفق است.
اطلاعات و ایرانچاپ به راه خود ادامه دادند و خوب هم ادامه دادند.
ایرانچاپ اکنون یکی از سه چاپخانه برزگ ایران است و روزنامه اطلاعات نقلش مشخص…
و اما بعد…
مدتی را در یک مجموعه فرهنگی و جذاب گذراندم….
نزدیک به یک سال با غمها و شادی های این مجموعه همراه بودم و از این گذران خوشدل .
تمام حرکات در این جا، محور یک سریال تلویزیونی زیبا و تکرار نشدنی بود که عامل اصلی کشش افراد به این مجموعه محسوب میشد.
اما موفقیت یک مجموعه همیشه متاثر از نوع مدیریت آن است. اجزای مجموعه زمانی میتوانند خوب و مثبت کار کنند که حضور و تاثیر یک مدیر دلسوز را بالای سر خود ببینند.
همه افراد با وجود چنین مدیری است که تلاش میکنند و سعی میکنند که سطح کار خود بالا ببرند و هر روز بیشتر و بهتر از روز قبل به کار ادامه دهند.
در سایه چنین مدیریتی است که میتوان پیشرفت کرد و میتوان موفق شد، چنان که مجموعه ای که من در آن فعالیت کردم در سایه حضور چنین مدیری به شرایطی مناسب برای کار و آرامش کاربرانش دست پیدا کرده بود.
تصور میکنم که این مجموعه چنان چیده شده است که حتی در نبود مدیر ارشدش هم همه چیز روال منطقی خود را طی خواهد کرد و مشکل خاصی ایجاد نخواهد شد.
و این به خودی خود از قابلیتهای یک مدیر برتر است که روال را طوری قرار دهد که همه چیز همواره شناور و در جریان باشد. حتی بدون حضور خود او…
نقش مدیر در واقع حل شده در تک تک اعضای مجموعه است و موفقیت تک تک اجزای و به هم پیوستگی آنها وابسته به قابلیتهای ذهنی مدیر و توان برنامه ریزی اوست…
اما همیشه بی مهری ها و کارشکنی ها دلایلیست برای کنار رفتن چنین مدیرانی.
همیشه یادمان لاشد که عدالتمان در مورد این طور افراد به بیراهه نرود و همیشه یادمان باشد که این ما هستیم که نیارمند وجود چنین مدیرانی هستیم و نه ایشان نیازمند ما…
برای یک مدیر موفق و دلسوز همیشه خواستار فراوان است، اما در این بین ضرر را کسی میکند که نمی تواند چنین شخصی را در راس مجموعه اش حفظ کند.
دلیل نگارش این مطلب، ادای احترامیست به یک نوع مدیریت و یک مدیر و البته تشکریست از زحمات او …
به یاد یک جمله مشهور می افتم…
مدیر فرزانه ای است که راه را نشان می دهد، بدون این که سدمعبر کند. می درخشد، بدون این که خیره کند. تیز است، بدون این که ببرد. رازدار است و با محرکی کوچک از کوره درنمی رود. مدیریت مساوی اختیار است، نه قدرتمندی و جبار بودن …
مدیر فرزانه ای است که میدرخشد…
باید بگویم که مدیریت ایشان واقعا چنین بود.
خسته نباشی سرپرست عزیز…
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (2 votes cast)
نوشته ای از Farrokh
ژوئن 23
ممکن است برای هر کسی پیش آمده باشد که گاهی احساس تناقض کرده باشد!!
موضوع نوع واکنش آدمهاست به اتفاقات یکسان…
با خیلی از موارد زیر معمولا روبرو می شویم و ممکن که درک درستی از آنها نداشته باشیم.
مثلا :
گاهی اوقات آدمها خوب به نظر میرسند اما ذاتا بد هستند…!!
گاهی اوقات بد به نظر میرسند اما ذات خوبی دارند …!!
و گاهی اوقات نه خوب به نظر میرسند و نه بد…!!.
آدمها یکروز به نعل میزنند و یکروز به میخ، گاهی اوقات حس می کنند که حوصله هیچ کاری را ندارند اما در همان لحظات هم توانایی انجام برخی از کارها را در خود احساس می کنند بدون آنکه هیچ توجیهی برای انجام غیر متعارف آنها داشته باشند!!
گاهی اوقات آدمها با چیزی موافقند اما در همان زمان هم حس می کنند که با همان چیز می توانند مخالف باشند!!!
شاید درست باشد که بگوییم آنها نمی توانند تصمیم بگیرند که با چه چیز موافق و با چه چیز مخالف هستند!!
چیزهایی به نظر آنها قشنگ می آید که در شرایط دیگر همان چیزها ممکن است اسباب آزارشان بشود.
گاهی ارزشها به کمترین درجه اهمیتش می رسند و ضد ارزشها اهمیت پیدا می کنند!!
در این حالت تعریف هر آدم از مفاهیم و عناصر ثابت مختلف میشود و برداشتی چند گانه پیدا می کند.
دلیل آن هم به همین ترتیب می تواند موارد مختلفی باشد. گاهی آدمها دچار تغییر حالاتی بنیادین می شوند.
ممکن است که یکروز گرم تابستانی چنین حسی به شما دست بدهد و یا از شدت سرما به چنین ورطه ای بیفتید…
ممکن است کسی که دوستش دارید باعث بشود که دچار چنین حالتی شوید به شکلی که باعث ایجاد یک انقلاب در درون شما گردد …
گاهی اوقات ممکن است یک دشمن باعث این تحول در شما شود، گاهی ممکن است که در طی یکشب همان دشمن در ذهنتان مبدل به یک دوست شود!!
گاهی اوقات ممکن است که فکر کنید خودتان نیستید، برای همین است که چنین رفتارهایی از شما سر زده است!!
واقعیت این است که شما درست فکر کرده اید. شما در اغلب اوقات خودتان نیستید. دقیقا باید گفت که شما تعریف مشخصی از خود ندارید.
رفتار شما الگو گرفته از همه چیزهایی است که به نظر شما خوشایند بوده است.
البته اشتباه نکنید، کسی شما را متهم نمی کند. این خود شما هستید که باید خود را سنجیده و نتیجه بگیرید که چگونه آدمی هستید.
معمولا نتایج چنین سنجشی کاملا طرفدارانه است. یعنی شما معمولا همه حقوق را برای خودتان منظور می کنید و طرف مقابل را محکوم می کنید.
به همین دلیل است که سنجش ما از خود – به این شکل – بی فایده خواهد بود. همچنین سنجش بقیه افراد هم در ابعاد دیگری همین نتیجه را دارد، آنها هم به سرعت می خواهند خودشان را با شما تطبیق دهند و از این هماهنگی نتیجه مورد نظر خود را گرفته و نتیجتا حس بهتری از روابط خود بدست آورند.
مقوله سنجش در کل کار پیچیده ایست، آنهم زمانی که معیارهای سنجش میتواند اینقدر دچار ناهمگونی و تردید و تغیر باشد.
هیچ شده با خود فکر کرده باشید که هوش و ذکاوت شما چه فایده ای برایتان دارد ؟
یا مثلا فرق آدم با هوش با یک آدم بی هوش و ذکاوت چه می تواند باشد؟!!
ادامه مطلب …»
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (3 votes cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: تناقض ، Paradox ، در وادي تناقض ، متناقض ، آدم متناقض ، همه افكار متناقض من ...
ژوئن 18
یکی از دوستان هست که هر وقت میرم منزلشون, در زمان رفتنم از من خداحافظی نمیکنه.
به نظر این دوستم خداحافظی کار جالبی نیست. دوستم از من خیلی بزرگتره و آدم کاملا منطقی و دنیا دیده ایه و ایده های بکر و جالبی درباره دنیا داره.
تا حالا بیشتر از این چند کلمه ای که گفتم از دلیل این نظریه از دوستم چیزی ازش نپرسیده ام..
همیشه به نظرم میرسید که احتمالا دلیل خاصی داره و باید سعی کنم که خودم کشفش کنم و فکر میکردم که زمانی که کشفش کنم از کشف خودم حس بهتری دارم تا گفتن خودش..
از اولین برخوردهای من با این دوستم سالها میگذره, حالا دیگه حس میکنم که خیلی از دلایل روشنتر شده و خیلی از تجربیات خودم باعث شده که منم همون مدلی فکر کنم.
اما واقعیتش رو بخواهید, باید بگم که بعد از مدتها به نتیجه رسیدم که این مسئله یک چیز کاملا شخصی و اختصاصیه, یعنی ممکنه که خیلی از آدمها هیچ وقت به این نتیجه نرسند و البته نمیرسند!!
این که آدم حس کنه که بهتره هیچ وقت از افرادی که دوستشون داره و براش مهم هستند خداحافظی نکنه و این حس رو داشته باشه که هنوز همه چیز مثل شرایط قبل از خداحافظیه, به نظرم ایده جالبی میرسه.
گاهی اوقات با خداحافظی خاطرات خوب و جاری مبدل میشه به یک آرشیو قدیمی و طی یک قاعده ناگفته خود به خود در موردشون به شکلی فکر میکنید که کاملا کهنه به نظر میرسند.
گاهی به نظر میرسه که خداحافظی یک نقطه پایان ایجاد میکنه و یک سرفصل جدید…
حالا بعد از رسیدن به این سن, سعی میکنم که از آغازها استقبال کنم و در عین حال دنبال پایانها نباشم.
تصور میکنم که موندن یک مبلغ ۱۰۰۰ تومنی در ته یک حساب قدیمی بهتر از بستن اون حساب برای همیشه است.
ممکنه این مسئله برای کسانی که این نوشته رو میخونند هیچ مزیتی به نظر نرسه, اما در من یک حس خوب ایجاد میکنه, حس این که یک ارتباط همچنان باقیه و یک جریان, همچنان جاری …
خداحافظی به درستی, میتونه باعث بشه که یک داستان در جریان برای همیشه در ذهنم تموم بشه, به همین خاطر داستانهایی رو دوست دارم که به نظر میرسه هیچ وقت تموم نمیشن و میشه براشون ادامه در نظر گرفت.
حالا بعد از این مدت, زمانی که به خونه این دوستم میرم و زمانی که به جایی میرسیم که قرار از منزلش خارج بشم, با همه افراد اون خونه خداحافظی میکنم.
اما نه به اتاق دوستم برای خداحافظی میرم و نه اون میاد بیرون!!
از دید اون من همیشه هستم و هنوز تو خونه رو مبل نشستم و از دید من هم من همچنان رو همون مبل همیشگی نشستم و هستم!!
به نظر من تنها چیزهایی که میشه ازشون خداحافظی کرد, خاطرات هستند, بخصوص وقتی که خاطرات بد باشند.
خاطرات بد همیشه حس جاری بودن رو تو وجودم به چالش میکشند, برای همین سعی میکنم کمتر بهشون فکر کنم و بیشتر از اونها دور بشم.
یاد یک شعر می افتم …
شما ای خاطرات کهنه و آشفته و درهم, خداحافظ…
شما ای قصه های تلخ و دردآور, خداحافظ…
شما ای کهنه های رفته از یادم, خداحافظ…
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (3 votes cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: خاطرات, خداحافظ, خداحافظی!!!
ژوئن 15
روشنگر : خوب این که راوی گفت، یعنی چی،اصلا …. هیچی به هیچی ؟
یک نفر دیگه : انگار دیگه با ما کار نداره روشنگر جان !!!
روشنگر : این FFKIA از اول هم معلوم بود که یک کاسه ای زیر نیمکاسه اش هست !!
یک نفر دیگه : اون دفعه دیدی … زن ذلیل تا چشمش به اون دخترا افتاد همه چی رو انکار کردااااااااا …
روشنگر : من تا دیدم شناختمش … حالشو میگیرم .
یک نفر دیگه : براش دارم .. فقط صبر کن .
روشنگر : ساکت … صبر کن ببینم .!!
یک نفر دیگه : چیه ؟ چی شده ؟
روشنگر : صدای پچ پچ میاد .. میشنوی ؟
یک نفر دیگه : آره اره … صدا اشناست هااااا.. ببیییییییییییین
روشنگر : چی رو ؟
یک نفر دیگه – هیییس … گوش کن ..
یک گفتگوی دو نفره !!
نفر اول – تو باید به حرف من گوش کنی، من تنها کسی ام که میدونم چی به چیه !!
نفر دوم – خووووب !!
نفر اول – تو مگه میدونی چی به چیه ؟
نفر دوم – اصلا مگه لازمه من بدونم چی به چیه ؟
نفر اول – معلومه که لازمه، تو خیلی مهمی !!
نفر دوم- من مهمم ؟ من مهمم ؟ مثل این که یادت رفته …؟!
نفر اول – نه یادم نرفته … اما تو باید برگردی …
نفر دوم- که چی بشه ، برگردم که چی کار کنم ؟
نفر اول- برگردی که کارارو، رو به راه کنی … بر گردی چون اونجا به تو نیاز داره !!
نفر دوم- ببین تو دیگه حنات پیش من رنگ نداره بهتره یکی دیگه رو پیدا کنی .
نفر اول – این کار رو تو باید انجام بدی تو انتخاب شدی … میفهمی …انتخاب .
نفر دوم – برو مرد مومن برو دائیتو بیچاره کن … مگه من احمقم .. کم از این حرفها پیش ما نزدی!!
نفر اول – تو باهوشی و تو بهترین انتخابی … همیشه قرار بوده که تو باشی .
نفر دوم – یادت رفته منو بیرون کرده، یادت رفته آبروی منو بردی ، اونم پیش او پسره احمق، به این زودی یادت رفت ؟
نفر اول – اینها همش مسیرش بود ، همه کارا شد تا تو باشی و تو برسی به اونجا ..
نفر دوم – نه آقا جون … نه داداشم … ما رو بی خیال شو … این همه آدم احمق تر از من هست .
نفر اول- تو کسی هستی که همیشه ۳ قدم از اون کسی که از تو ۳ قدم عقب تره جلویی !!!
نفر دوم- مرگ من !! راست میگی ؟
نفر اول – مگه من تا حالا به تو دروغ گفتم ؟ ادامه مطلب …»
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (2 votes cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: لاست ، لاست و طنز ، گمشده ، گمشدگان
ژوئن 15
همه چیز توطئه است !!!
همه چیز فریب است !!!
همه کس در صدد فریب ما هستند !!!
همه فضاها آلوده به ریا است !!!
همه آدمها مکارند !!!
همه نویسندگان خود فروخته اند !!! (نمیدانم به کی ، اما به هر حال خودشان را فروخته اند )
همه کارگردانان پلیدند !!!
همه پلیدها کارگردان لاست هستند !!!
لاست بد است !!!
لاست مکار است !!!
لاست پلید است !!!
لاست مبتذل است !!!
لاست مستهجن است !!!
لاست ابزاری در دست بیگانگان است تا ما را بفریبد و در دام شیطان لعین بیندازد !!!
لاست را نیبیند چون …. (ای داد بیداد)
همه بینندگان لاست روحشان را به شیطان فروخته اند !!!
همه روحهای شیطانی در میان بینندگان لاست پرسه میزنند !!!
هر چی آدم بد است در لاست است !!!
همه سازندگان لاست عوامل دست فریبکاران عالم هستند !!!
همه چیز از پیش تعیین شده است !!!
همه گروه نویسندگان از ابتدا میدانستند که هدفشان فریب دادن کاربران ساده دل تی وی شو است !!!
همه قسمتهای لاست در ابتدا اسم فریب داشت !!! (توضیح این که بعدا ری نام شد)
همه ما در صدد فریب همه شمائیم !!!
همه کلمات داستان در راستای فریب طراحی شده !!!
همه ساحل لاست به مکر و حیله آلوده است !!!
همه شیاطین در حین دیدن لاست دور و بر ما پرسه میزنند !!!
شیطان وقتی شما لاست را میبینید قهقهه میزند !!!
شیطان در زمان استارت سکانس اول به برو بچ گفت : چه خوب شد !!!
شیطان همان جیکوب است !!!
شیطان همان جک است !!!
شیطان همان شانون است !!! (با اون وضعیت مبتذل بیننده فریبش )
شیطان همان کیت است که علنا دو مرد را میفریبد و به مفسده می اندازد !!!
تا کی میخواهید با ما بازی کنید !!!
تا کی میخواهید ما را بفریبید !!!
تا کی ما را احمق فرض میکنید !!!
تا کی با ما بازی میکنید !!!
تا کی با این سریال ساختنتون میخواهید ایده های استکباری خود را به ما تحمیل کنید !!!
تا کی تا کی …
ای اهریمنان …ای خود…. ادامه مطلب …»
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (1 vote cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: لاست ، طنز ، طنز و لاست ، گمشده ، گمشدگان
آخرین دیدگاه های بلاگ