ممکن است برای هر کسی پیش آمده باشد که گاهی احساس تناقض کرده باشد!!
موضوع نوع واکنش آدمهاست به اتفاقات یکسان…
با خیلی از موارد زیر معمولا روبرو می شویم و ممکن که درک درستی از آنها نداشته باشیم.
مثلا :
گاهی اوقات آدمها خوب به نظر میرسند اما ذاتا بد هستند…!!
گاهی اوقات بد به نظر میرسند اما ذات خوبی دارند …!!
و گاهی اوقات نه خوب به نظر میرسند و نه بد…!!.
آدمها یکروز به نعل میزنند و یکروز به میخ، گاهی اوقات حس می کنند که حوصله هیچ کاری را ندارند اما در همان لحظات هم توانایی انجام برخی از کارها را در خود احساس می کنند بدون آنکه هیچ توجیهی برای انجام غیر متعارف آنها داشته باشند!!
گاهی اوقات آدمها با چیزی موافقند اما در همان زمان هم حس می کنند که با همان چیز می توانند مخالف باشند!!!
شاید درست باشد که بگوییم آنها نمی توانند تصمیم بگیرند که با چه چیز موافق و با چه چیز مخالف هستند!!
چیزهایی به نظر آنها قشنگ می آید که در شرایط دیگر همان چیزها ممکن است اسباب آزارشان بشود.
گاهی ارزشها به کمترین درجه اهمیتش می رسند و ضد ارزشها اهمیت پیدا می کنند!!
در این حالت تعریف هر آدم از مفاهیم و عناصر ثابت مختلف میشود و برداشتی چند گانه پیدا می کند.
دلیل آن هم به همین ترتیب می تواند موارد مختلفی باشد. گاهی آدمها دچار تغییر حالاتی بنیادین می شوند.
ممکن است که یکروز گرم تابستانی چنین حسی به شما دست بدهد و یا از شدت سرما به چنین ورطه ای بیفتید…
ممکن است کسی که دوستش دارید باعث بشود که دچار چنین حالتی شوید به شکلی که باعث ایجاد یک انقلاب در درون شما گردد …
گاهی اوقات ممکن است یک دشمن باعث این تحول در شما شود، گاهی ممکن است که در طی یکشب همان دشمن در ذهنتان مبدل به یک دوست شود!!
گاهی اوقات ممکن است که فکر کنید خودتان نیستید، برای همین است که چنین رفتارهایی از شما سر زده است!!
واقعیت این است که شما درست فکر کرده اید. شما در اغلب اوقات خودتان نیستید. دقیقا باید گفت که شما تعریف مشخصی از خود ندارید.
رفتار شما الگو گرفته از همه چیزهایی است که به نظر شما خوشایند بوده است.
البته اشتباه نکنید، کسی شما را متهم نمی کند. این خود شما هستید که باید خود را سنجیده و نتیجه بگیرید که چگونه آدمی هستید.
معمولا نتایج چنین سنجشی کاملا طرفدارانه است. یعنی شما معمولا همه حقوق را برای خودتان منظور می کنید و طرف مقابل را محکوم می کنید.
به همین دلیل است که سنجش ما از خود – به این شکل – بی فایده خواهد بود. همچنین سنجش بقیه افراد هم در ابعاد دیگری همین نتیجه را دارد، آنها هم به سرعت می خواهند خودشان را با شما تطبیق دهند و از این هماهنگی نتیجه مورد نظر خود را گرفته و نتیجتا حس بهتری از روابط خود بدست آورند.
مقوله سنجش در کل کار پیچیده ایست، آنهم زمانی که معیارهای سنجش میتواند اینقدر دچار ناهمگونی و تردید و تغیر باشد.
هیچ شده با خود فکر کرده باشید که هوش و ذکاوت شما چه فایده ای برایتان دارد ؟
یا مثلا فرق آدم با هوش با یک آدم بی هوش و ذکاوت چه می تواند باشد؟!!
برای درک بهتر این منظور مثالی برایتان میزنم :
دوران خدمت سربازی بود، سربازها اکثرا سعی میکردند که به هر شکل ممکن از زیر کارهایشان فرار کنند. بعد از ظهر ها غالبا همه دنبال فرار از پادگان و این قبیل کارها بودند. معمولا هم گرفتار می شدند و چیزی جز اضافه خدمت و جریمه نصیبشان نمی شد. خیلی از این سربازها احساس زرنگی و باهوشی می کردند به قول خودشان خدمت را می پیچاندند.
اما ملاک زرنگی چیز دیگری بود. یکی از افسرهای آن زمان ارتش حرف جالبی می زد. “زرنگ کسی نیست که همه جور کلکی می زند تا روزگارش بگذرد و در نهایت هم چند ماه اضافه خدمت را تحمل می کند، زرنگ کسیست که وقتی خدمتش تمام شد حتی یکروز هم اضافه تر داخل پادگان نماند و همان روز کارت پایان خدمت را بگیرد و به سراغ زندگی برود.
این بود تفاوت زرنگهایی که فکر می کردند روزگار را به کام خودشان تغییر داده اند و کسانی که به نظر میرسید زرنگ نیستند و دائم توسط بقیه متهم به “سرباز وطن بودن ” می شدند. اما همین افراد به ظاهر بی بهره از هوش وقتی دوران خدمتشان به پایان می رسید حتی یکروز هم اضافه خدمت و سنوات نداشتند.
اما وای به حال آنهایی که زرنگ بودند!!!
ماجرای اضافه سنوات خدمتی خود نشان دیگری از سرگشتگی افرادی بود که مدتهای زیادی را بی هیچ تکلیفی می گذراندند و نمی توانستند تصمیم بگیرند که به خدمت بروند یا نه و سرانجام هم بالاجبار می رفتند و خدمت را می گذراندند اما با چند ماه اضافه خدمت از بابت تاخیرشان!!
هوش ماجرای بسیار عجیبی دارد. آنهم در این روزگار که اکثر مردم به نظر با هوش می رسند و یا دلشان می خواهد که این گونه به نظر برسند.
سر به سر این افراد گذاشتن اغلب نتایج زیان باری در بر دارد… چون اکثرا از قاعده های رفتار طبیعی پیروی نمی کنند.
دلیلش حسیست که این قبیل ادمها با تصور هوشمند بودنشان دچار آن می شوند. به عبارت دیگر انها درست زمانی که ماجرا از محور حرفها خارج می شود و به محور عملکرد نزدیک میگردد، متوجه می شوند که دچار “تناقض” شده اند.
حس می کنند که هوش طبیعی شان دچار مشکلی اساسی شده است و در برابر خیلی از کنش های ساده نمی توانند واکنشی منطقی و در خور، نشان بدهند.
بلافاصله به فکر می افتند , آدمهایی که تا روزهای پیش جزء دسته ی خوبها بوده اند، دیگر به همان خوبی و یا با ارزشی سابق نیست.
از طرف دیگر آدمهایی که تا آن روز بی ارزش و بد به نظر می رسیدند، اکنون با ظرفیتهای فکری شان همسانی دارند … این بدان معناست که شما توانستید بدون این که رسما قصد سنجش خودتان را داشته باشید، امکانی برای آن بدست بیاورید، آنهم نه با ابزار عقلی خود، بلکه با ابزار تناقض!!
فرد متناقض همان فرد هوشمندی است که تناقضش بر هوشمندی اش مسلط شده است و شاید از همین مرحله است که متظاهر بودن نیز به شکل فراگیری، به این تناقض اضافه میگردد.
اکثر ما ممکن است افرادی معمولی باشیم، درصد بسیاری از مردم بهره مشخص و معمولی از هوش دارند، اما افراد هوشمند و با تسلط ذهنی، کسانی هستند که با استفاده از این بهره هوشی و توانایی های منحصر به فرد فکری میتوانند حواشی تناقض را در زندگی خود به حداقل برسانند.
اما افراد با هوش نیز در یک مسیر حرکت نمیکنند.
این افراد نیز دو دسته هستند. فقط بسته به این که چگونه با مسائل روبرو شوند نوع واکنششان فرق خواهد کرد و به همین ترتیب دو دسته کاملا مختلف از انسانهای هوشمند ایجاد می شود.
گروه اول کسانی هستند که هوششان در جهت رفع تناقضهای زندگیشان به کار می رود.
گروه دوم کسانی هستند که کاملا در وادی تناقض گرفتار شده و هوش این افراد فقط کمک به متناقض تر شدنشان می کند.
اگر فردی باشیم دچار تناقض، به سرعت خود را از دیگران مجزا حس می کنیم و فاصله ذهنیمان با دیگر انسانها زیاد و زیاد تر خواهد شد.
چون متفاوت فکر می کنیم پس متفاوت نتیجه می گیریم , البته به دور از منطق و برهان…
در نتیجه ممکن است اتفاقات خوب و بد در زمانهای مختلف کاملا متفاوت به نظرمان بیاید زیرا ما در شرایط مناسب برای پذیرش و یا عدم پذیرش آنها قرار نداریم.
هوش شما دقیقا زمانی به حداکثر کارایی نزدیک می شود که در حال نجات شما از شر مصائب تناقض باشد. شاید بگویید که این دیگر چه پدیده ایست؟ شاید تا کنون به چنین چیزی فکر نکرده باشید!!
اما اگر به سراغ آن رفته و به آن فکر کنید متوجه می شوید که در حال صحبت از چه موضوعی هستم. برای همین است که آدمهای باهوش که در گروه اول قرار دارند کمتر گرفتار مشکلات ناشی از تناقضهای ذهنشان می شوند، چرا که هوششان باعث می شود که به جای ماندن در وادی “تناقض” بتوانند هر چه سریعتر مسیر شان را انتخاب کرده و روزگار را برای خود قابل تحمل تر کنند.
تناقض هیچ وقت اسبابی برای پیشرفت نیست. شاید بتوان گفت که زیانبارترین آثار تنافض، تکثر منطق است. منطق افراد متناقض کاملا دچار تعدد و تکثر است، به این مفهوم که آنها تصور می کنند یک پرسش ثابت دارای چند پاسخ منطقی می باشد.
منطق نمیتواند متعدد باشد، یک مسئله مشخص همواره می تواند یک راه حل منطقی داشته باشد و نه چندین راه حل منطقی…
زمانی که چنین اتفاقی برای کسی رخ می دهد، به راحتی میتوان گفت که این فرد دارای روحی ناپایدار و ذهنی متناقض است.
این فرد نه تنها برای خود بلکه برای دیگران هم می تواند خطرناک و مشکل زا محسوب شود.
به همین خاطر ممکن است، دوستانمان به سادگی از اطرافمان پراکنده شوند.
فرد متناقض، توانایی درک قابلیتهای دیگران را ندارد، او نمی تواند دوستان خود را تشخیص بدهد. فرد متناقض از هوش خود بهره ای نمی برد، زیرا قبل از آنکه ذکاوتش بتواند او را از وادی تناقض های ذهنی اش نجات بخشد، تناقض توانسته بر صدر تا ذیل هوش و تفکرش احاطه یابد و او را به یک انسان سطح پایین بدل کند.
او نگران محبوبیت خویش است، محبوبیتی که او با توانایی های ذهنی اش میتوانست از آن برخوردار باشد!!
اما ذات متناقضش او را به پایین می کشد و در رده افراد معمولی جامعه قرار می دهد.
به همین خاطر فرد متناقض یکروز تنها خواهد ماند.
شاید اکنون هم تنها باشد.
چون او یک فرد متناقض است!!!
۳ دیدگاه برای “ در وادی تناقـــــــض!!!”
نوشتن دیدگاه
شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .
چهارشنبه 23 ژوئن, 2010 در ساعت 6:38 ب.ظ
مطلب منحصر به فردی بود.
آدم رو شگفت زده میکنه!
به فکر فرو رفتم وقتی اینو خوندم، شاید منم یک متناقض باشم.
موفق باشی
شنبه 26 ژوئن, 2010 در ساعت 4:51 ب.ظ
خیلی عالی بود… من خودم هم دچار این مشکل میشم گاهی… با خودم میگم من متفاوت فکر میکنم… من طرز فکرم مثل بقیه نیست من با اونا فرق میکنم
اما انقدر درگیر این قضیه میشم که یادم میره نباید از اونها عقب بمونم!!
اگه واقعاً معتقدم که باهوشم و یا متفاوتم پس باید این تفاوت رو نشون بدم و تو زندگی ازش استفاده کنم تا تفاوتم واسه دیگران هم مشهود باشه. وگرنه تو کار خودم هم میمونم
من این برداشت رو از نوشتت داشتم و خیلی خوشم اومد
ضمن اینکه مثال سربازی خیلی به درکش کمک کرد
ممنون
سهشنبه 29 ژوئن, 2010 در ساعت 9:14 ب.ظ
pas fekr konam manam ye adame motenaghezam chon hame ye in alaem ro daram gheir az inke khatarnako moshkel za nistam
nemidoonam…
shayadam moshkel za hastam
ba moshkel za movafegham vali khatarnak na