ژوئن 18
یکی از دوستان هست که هر وقت میرم منزلشون, در زمان رفتنم از من خداحافظی نمیکنه.
به نظر این دوستم خداحافظی کار جالبی نیست. دوستم از من خیلی بزرگتره و آدم کاملا منطقی و دنیا دیده ایه و ایده های بکر و جالبی درباره دنیا داره.
تا حالا بیشتر از این چند کلمه ای که گفتم از دلیل این نظریه از دوستم چیزی ازش نپرسیده ام..
همیشه به نظرم میرسید که احتمالا دلیل خاصی داره و باید سعی کنم که خودم کشفش کنم و فکر میکردم که زمانی که کشفش کنم از کشف خودم حس بهتری دارم تا گفتن خودش..
از اولین برخوردهای من با این دوستم سالها میگذره, حالا دیگه حس میکنم که خیلی از دلایل روشنتر شده و خیلی از تجربیات خودم باعث شده که منم همون مدلی فکر کنم.
اما واقعیتش رو بخواهید, باید بگم که بعد از مدتها به نتیجه رسیدم که این مسئله یک چیز کاملا شخصی و اختصاصیه, یعنی ممکنه که خیلی از آدمها هیچ وقت به این نتیجه نرسند و البته نمیرسند!!
این که آدم حس کنه که بهتره هیچ وقت از افرادی که دوستشون داره و براش مهم هستند خداحافظی نکنه و این حس رو داشته باشه که هنوز همه چیز مثل شرایط قبل از خداحافظیه, به نظرم ایده جالبی میرسه.
گاهی اوقات با خداحافظی خاطرات خوب و جاری مبدل میشه به یک آرشیو قدیمی و طی یک قاعده ناگفته خود به خود در موردشون به شکلی فکر میکنید که کاملا کهنه به نظر میرسند.
گاهی به نظر میرسه که خداحافظی یک نقطه پایان ایجاد میکنه و یک سرفصل جدید…
حالا بعد از رسیدن به این سن, سعی میکنم که از آغازها استقبال کنم و در عین حال دنبال پایانها نباشم.
تصور میکنم که موندن یک مبلغ ۱۰۰۰ تومنی در ته یک حساب قدیمی بهتر از بستن اون حساب برای همیشه است.
ممکنه این مسئله برای کسانی که این نوشته رو میخونند هیچ مزیتی به نظر نرسه, اما در من یک حس خوب ایجاد میکنه, حس این که یک ارتباط همچنان باقیه و یک جریان, همچنان جاری …
خداحافظی به درستی, میتونه باعث بشه که یک داستان در جریان برای همیشه در ذهنم تموم بشه, به همین خاطر داستانهایی رو دوست دارم که به نظر میرسه هیچ وقت تموم نمیشن و میشه براشون ادامه در نظر گرفت.
حالا بعد از این مدت, زمانی که به خونه این دوستم میرم و زمانی که به جایی میرسیم که قرار از منزلش خارج بشم, با همه افراد اون خونه خداحافظی میکنم.
اما نه به اتاق دوستم برای خداحافظی میرم و نه اون میاد بیرون!!
از دید اون من همیشه هستم و هنوز تو خونه رو مبل نشستم و از دید من هم من همچنان رو همون مبل همیشگی نشستم و هستم!!
به نظر من تنها چیزهایی که میشه ازشون خداحافظی کرد, خاطرات هستند, بخصوص وقتی که خاطرات بد باشند.
خاطرات بد همیشه حس جاری بودن رو تو وجودم به چالش میکشند, برای همین سعی میکنم کمتر بهشون فکر کنم و بیشتر از اونها دور بشم.
یاد یک شعر می افتم …
شما ای خاطرات کهنه و آشفته و درهم, خداحافظ…
شما ای قصه های تلخ و دردآور, خداحافظ…
شما ای کهنه های رفته از یادم, خداحافظ…
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (3 votes cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: خاطرات, خداحافظ, خداحافظی!!!
ژوئن 15
روشنگر : خوب این که راوی گفت، یعنی چی،اصلا …. هیچی به هیچی ؟
یک نفر دیگه : انگار دیگه با ما کار نداره روشنگر جان !!!
روشنگر : این FFKIA از اول هم معلوم بود که یک کاسه ای زیر نیمکاسه اش هست !!
یک نفر دیگه : اون دفعه دیدی … زن ذلیل تا چشمش به اون دخترا افتاد همه چی رو انکار کردااااااااا …
روشنگر : من تا دیدم شناختمش … حالشو میگیرم .
یک نفر دیگه : براش دارم .. فقط صبر کن .
روشنگر : ساکت … صبر کن ببینم .!!
یک نفر دیگه : چیه ؟ چی شده ؟
روشنگر : صدای پچ پچ میاد .. میشنوی ؟
یک نفر دیگه : آره اره … صدا اشناست هااااا.. ببیییییییییییین
روشنگر : چی رو ؟
یک نفر دیگه – هیییس … گوش کن ..
یک گفتگوی دو نفره !!
نفر اول – تو باید به حرف من گوش کنی، من تنها کسی ام که میدونم چی به چیه !!
نفر دوم – خووووب !!
نفر اول – تو مگه میدونی چی به چیه ؟
نفر دوم – اصلا مگه لازمه من بدونم چی به چیه ؟
نفر اول – معلومه که لازمه، تو خیلی مهمی !!
نفر دوم- من مهمم ؟ من مهمم ؟ مثل این که یادت رفته …؟!
نفر اول – نه یادم نرفته … اما تو باید برگردی …
نفر دوم- که چی بشه ، برگردم که چی کار کنم ؟
نفر اول- برگردی که کارارو، رو به راه کنی … بر گردی چون اونجا به تو نیاز داره !!
نفر دوم- ببین تو دیگه حنات پیش من رنگ نداره بهتره یکی دیگه رو پیدا کنی .
نفر اول – این کار رو تو باید انجام بدی تو انتخاب شدی … میفهمی …انتخاب .
نفر دوم – برو مرد مومن برو دائیتو بیچاره کن … مگه من احمقم .. کم از این حرفها پیش ما نزدی!!
نفر اول – تو باهوشی و تو بهترین انتخابی … همیشه قرار بوده که تو باشی .
نفر دوم – یادت رفته منو بیرون کرده، یادت رفته آبروی منو بردی ، اونم پیش او پسره احمق، به این زودی یادت رفت ؟
نفر اول – اینها همش مسیرش بود ، همه کارا شد تا تو باشی و تو برسی به اونجا ..
نفر دوم – نه آقا جون … نه داداشم … ما رو بی خیال شو … این همه آدم احمق تر از من هست .
نفر اول- تو کسی هستی که همیشه ۳ قدم از اون کسی که از تو ۳ قدم عقب تره جلویی !!!
نفر دوم- مرگ من !! راست میگی ؟
نفر اول – مگه من تا حالا به تو دروغ گفتم ؟ ادامه مطلب …»
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (2 votes cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: لاست ، لاست و طنز ، گمشده ، گمشدگان
ژوئن 15
همه چیز توطئه است !!!
همه چیز فریب است !!!
همه کس در صدد فریب ما هستند !!!
همه فضاها آلوده به ریا است !!!
همه آدمها مکارند !!!
همه نویسندگان خود فروخته اند !!! (نمیدانم به کی ، اما به هر حال خودشان را فروخته اند )
همه کارگردانان پلیدند !!!
همه پلیدها کارگردان لاست هستند !!!
لاست بد است !!!
لاست مکار است !!!
لاست پلید است !!!
لاست مبتذل است !!!
لاست مستهجن است !!!
لاست ابزاری در دست بیگانگان است تا ما را بفریبد و در دام شیطان لعین بیندازد !!!
لاست را نیبیند چون …. (ای داد بیداد)
همه بینندگان لاست روحشان را به شیطان فروخته اند !!!
همه روحهای شیطانی در میان بینندگان لاست پرسه میزنند !!!
هر چی آدم بد است در لاست است !!!
همه سازندگان لاست عوامل دست فریبکاران عالم هستند !!!
همه چیز از پیش تعیین شده است !!!
همه گروه نویسندگان از ابتدا میدانستند که هدفشان فریب دادن کاربران ساده دل تی وی شو است !!!
همه قسمتهای لاست در ابتدا اسم فریب داشت !!! (توضیح این که بعدا ری نام شد)
همه ما در صدد فریب همه شمائیم !!!
همه کلمات داستان در راستای فریب طراحی شده !!!
همه ساحل لاست به مکر و حیله آلوده است !!!
همه شیاطین در حین دیدن لاست دور و بر ما پرسه میزنند !!!
شیطان وقتی شما لاست را میبینید قهقهه میزند !!!
شیطان در زمان استارت سکانس اول به برو بچ گفت : چه خوب شد !!!
شیطان همان جیکوب است !!!
شیطان همان جک است !!!
شیطان همان شانون است !!! (با اون وضعیت مبتذل بیننده فریبش )
شیطان همان کیت است که علنا دو مرد را میفریبد و به مفسده می اندازد !!!
تا کی میخواهید با ما بازی کنید !!!
تا کی میخواهید ما را بفریبید !!!
تا کی ما را احمق فرض میکنید !!!
تا کی با ما بازی میکنید !!!
تا کی با این سریال ساختنتون میخواهید ایده های استکباری خود را به ما تحمیل کنید !!!
تا کی تا کی …
ای اهریمنان …ای خود…. ادامه مطلب …»
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (1 vote cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: لاست ، طنز ، طنز و لاست ، گمشده ، گمشدگان
ژوئن 15
یادمه که حدود دو سال و اندی پیش بود، همون موقعی که تازه فصل چهارم لاست تموم شده بود، من هنوز لاست رو ندیده بودم اما در موردش از خیلی از دوستان شنیده بودم. البته همه اونها از لاست تعریف نمیکردن، یکسری که اونو بهترین سریال و بهترین ساخته تصویری دست بشر میدونستن و یک عده دیگه هم اونو تخیلی و پرت و پلا میدونستن.
حقیقتش منم دیدم همون پرت و پلا بود.
یکروز یکی از دوستان که خیلی هم برام عزیزه و در رشت زندگی میکنه، بهم زنگ زد و گفت که اگه کسی رو میشناسم براش ۴ تا فصل لاست رو بخرم و بفرستم رشت.
منم که با بچه های اهل فیلم و سینما (فیلم فروشهای عزیز) زیاد دوست بودم به یکیشون گفتم که برام ۴ فصل رو بیاره.
این دوست ما هم فردا برداشت با خودش آورد محل کار من.
من – سلام منوچهر، آوردی این لاست رو؟
منوچهر – آره فرخ آوردم، اما فصل ۲ یکی از دیسکاش فکر کنم بد کپی شده .
من – یعنی نمیخونه؟
منوچهر- یکم شطرنجی میشه اونم آخرای دیسک ۲
من – اشکالی نداره بابا، میخوام واسه یکی از بچه ها بفرستم، حالا چند دقیقه هم شطرنجی بشه دنیا خراب نمیشه که …
منوچهر – حالا گفتم بهت بگم، اگه میخوای که صبر کن فردا برات سالمش رو بیارم، امروز ۵ سری همراهم بود همرو فروختم، اصلا یاد تو نبودم یکدفعه یادم افتاد تو هم میخواستی.
من – مرسی منوچهر، دمت گرم، همین رو هم لطف کردی.
منوچهر – نه بابا این چه حرفیه وظیفه بود.
آقا منوچهر تشریف بردن و بنده هم ۴ تا فصل ابتدایی رو برداشتم بردم خونه، اون روز سه شنبه بود و منم که آدم فراموشکاری هستم، لاست رو خونه گذاشتم و یادم رفت برای دوستم بفرستم.
چهارشنبه و پنج شنبه هم گذشت و رسیدیم به جمعه، دوستم ساعت ۲ بعد از ظهر جمعه تماس گرفت که حال من رو بپرسه و من با خوشحالی بهش گفتم که لاست رو براش گرفتم و شنبه براش میفرستم.
تماس رو قطع کردم و با خودم گفتم همین الان که یادمه اینها رو بذارم تو کیفم که فردا صبح یادم نره بفرستمشون. کل پکیج رو برداشتم و حقیقتش رو بخواهید تا دم کیف هم بردم. بعد به خودم گفتم، بذار یک نگاهی بکنم ببینم اصلا چیه این لاست.
باز مردد بودم که DVD ها رو بذارم تو کیف یا نذارم که بابام صدام کرد. ادامه مطلب …»
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (1 vote cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: لاست ، خاطرات لاست ، نمايش لاست ، ديدن لاست ، همه چيز درباره لاست
ژوئن 15
همه ما تغییر کردیم…
همه چیز یکروز دچار تغییر شد…
همه چیزهایی که فکر میکردیم خوب است، دیگر خوب نبود…
همه چیزهای سرگرم کننده، به یکباره قابلیت سرگرم کنندگی خود را از دست داد…
همه چیز دگرگون شده بود!!!
یکروز تصمیم گرفتیم که دیگر شبیه گذشته مان نباشیم…
یکروز تصمیم گرفتیم که همه چیز را تغییر بدهیم!!!
یکروز تصمیم گرفتیم که به جای دیگری برویم!!!
یکروز تصمیم گرفتیم که به یک مکان دورافتاده برویم…
یکروز تصمیم گرفتیم که از همه چیز این دنیا جدا شویم!!!
یکروز تصمیم گرفتیم که به جزیره برویم …
ابتدا نمیدانستیم که به کجا آمده ایم، کمی به دور خود چرخیدیم، همه جا پر بود از نی های بلند و سبز، کمی گذشت، ایده ای نداشتیم که چه چیزی برایمان رخداده است، اما حس کردیم که از جایی صدای بخصوصی به گوش میرسد، به سمت صدا دویدیم و به ساحل دریا رسیدیم، ما این جا را نمیشناختیم و از هیچ جهت برایمان آشنا نبود، اندکی به راست نگاه کردیم و پس از مدتی به چپ…
صدای شیون و ناله مردم به گوش میرسید، به آن سو نگریستیم، هواپیمایی در این جا سقوط کرده بود و مردمی که بروی زمین افتاده بودند و نیاز به کمک داشتند، به سمتشان دویدیم و به نجاتشان پرداختیم و …
هنوز هم با این که ۳ سال از آن زمان گذشته اما هر بار که به این صحنه ها نگاه میکنم دلم میخواهد بنشینم و یکبار دیگر تمام این وقایع را از ابتدا ببینم و لمس کنم.
وابستگی به لاست منحصر به محدوده سنی خاصی نیست، این مجموعه اصلا محدوده ای ندارد، همه کس میتوانستند بر اساس دریافتهای ذهنی خود به تماشای این مجموعه زیبا و پر افت و خیز بنشینند.
اکنون لاست به پایان رسیده است، اصلا قصد ندارم درباره آنچه در لاست گذشت صحبت کنم، هدف از این نوشته حسیست که از پایان یافتن یک مجموعه به من دست میدهد، مجموعه ای که دوستش داشتم، مجموعه ای که دوستش دارم و مجموعه ای که دوستش خواهم داشت. ادامه مطلب …»
VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (1 vote cast)
نوشته ای از Farrokh
\\ tags: خداحافظي با لاست ، لاست ، پايان لاست ، گمشدگان ، گمشده و پايان ، پايان فصل ششم لاست
آخرین دیدگاه های بلاگ