ژوئن 14
گروه نقد و بررسی فیلم و سریال تقدیم میکند.

با سلام خدمت همه دوستداران و علاقمندان سریال زیبای لاست . اپیزود شانزدهم و یا اپیزود ماقبل پایانی لاست نیز به نمایش درآمد و تقریبا از زمان ارائه این تحلیل ۳ روز فرصت هست تا لاست با تمام زیبایی ها و مسائلش به پایان برسد.
اپیزود “آنها برای چه مردند” یک اپیزود پر مفهوم است و پر پاسخ. با توجه به معماهایی که در این اپیزود پاسخ داده شد میتوان گفت که شاهد یکی از اپیزودهای پیش تاز در این زمینه بوده ایم .
در این اپیزود بخش بزرگی از برآوردهایی که در تحلیل های گذشته انجام شده بود, محقق شد و البته در مواردی هم مانند مسئله ماهیت دودسیاه, پاسخ داده شده با برآورد من مطابق نبود که در جای خود توضیح داده خواهد شد.
این اپیزود یک پیش درآمد برای پایان بندی کلی لاست محسوب میشود و از این حیث باید به آن دقت ویژه ای نمود.
و اما تحلیل این اپیزود …

خانواده شپرد …

ماجرا در این اپیزود دوباره به روال سابق باز میگردد, داستان سال ۲۰۰۴ و همزمان داستان سال ۲۰۰۷ .
یکبار دیگر در این اپیزود به مسئله خون روی گلوی جک و آینه ها اشاره میشود. این که چه مفهومی در این باره بناست به بیننده منتقل شود هنوز مشخص نیست و حدسها هم در این باره چیزی را به قطعیت مشخص نکرده است.
اما این مسئله من را به یاد یک اعتقاد خرافی میندازد که سنبلی از یک انسان را دارای قابلیتهای کامل همان انسان میکند و در نتیجه هر آسیبی که سنبل فرد میبیند, برای فرد مورد نظر هم همان مشکل به وجود می آید.
البته قصد ندارم که بگویم این مسئله ممکنست چنین دلیلی داشته باشد, اما از حیث شباهت ماجرا بود که به این فکر افتادم.
آنچه که با شروع این اپیزود و اتفاقات سال ۲۰۰۴ خیلی سریع به آن پی میبریم, مسئله کنسرت است. دیوید پسر جک قرارست نوازنده پیانو در یک اجرای بخصوص باشد, آنچه مشخص است به احتمال زیاد این اجرا بناست مبدل به همان گردهمایی مورد نظر دزموند باشد, گردهمایی که دزموند با پیدا کردن همه افراد اوشینک قصد ایجاد آنرا دارد. مادر دیوید را نیز در همین کنسرت خواهیم دید. با توجه به این که تنها شخصیتی که در بین کاراکترهای اصلی هنوز دیده نشده است ژولیت است, میتوان تصور کرد که مادر دیوید ممکن است ژولیت باشد.
با اضافه شدن کلیر به جمع دو نفره جک و دیوید, متوجه میشویم که کلیر هم سرانجام قبول کرده است که به صورت موقت یا دائم در کنار جک زندگی کند.
مسئولیت جیکوب وار دزموند در این فصل میرود که به مراحل پایانی اش برسد. او را حتی در مسئله کریسشن نیز دخیل میبینیم و البته معلوم نیست که دلیل تماس ویژه او با جک در این باره چیست.
آیا دزموند از پیش در جریان مسئله گم شدن تابوت کریسشن بوده و یا با ذهنیت جدیدش درباره وقایع اوشینک, اقدام به این تماس کرده است. نکته ای که در این بین به نظر میرسد این است که دزموند چه هدفی را در این باره دنبال میکند. مسلما تابوت کریسشن نمی تواند در اختیار او باشد, مگر این که آن را دزدیده باشد و یا برنامه ای برای بیرون آوردن آن داشته باشد که در هر دو صورت برای او بدون فایده خواهد بود, چون در هر صورت جسد کریسشن با دزموند و یا بی دزموند به دست جک میرسید.

آنچه در این بین کاملا به چشم می آید بحث سرنوشت سازی است که دزموند در حال انجام آن است. چیزی که در این بین بسیار مهم است این است که ما در اتفاقات سال ۲۰۰۷ هنوز تا پایان ماجرا را نمی دانیم, اما دزموند دست به اعمالی میزند که نوعی وابستگی به پایان ماجرا در آن حس میشود. هر آنچه در این وضعیت انجام میدهد با اطلاعات کاملی است که درباره پایان اتفاقات ۲۰۰۷ دارد و ما دراپیزودهای دیگر از آنها با خبر میشویم.
خون ریزی گردن جک هم کاملا با همین مسئله در ارتباط است. اما این که با وجود همردیف نبودن وقایع چطور تاثیراتی لحظه ای را در این بین شاهد هستیم, سوالیست که در اپیزود پایانی پاسخ آنرا خواهیم یافت .

بازماندگان …

به ادامه اتفاقات جزیره بازمیگردیم, جایی که جک همچنان در پی نجات افراد است و این بار در حال بخیه زدن محل گلوله ای است که به کیت اصابت کرده است.
افراد بازمانده اکنون به ۴ نفر تقلیل پیدا کرده اند. دود سیاه توانست با یک ترفند ساده و در عین حال پیچیده ۴ نفر دیگر را از میدان کاری خودش خارج کند, هر چند که برنامه ریزی او برای همه افراد بود, اما فداکاری سعید باعث شد که ۴ نفر همچنان زنده بمانند.
عقیده کیت درباره کشتن دودسیاه, تفکر سهل انگارانه ای به نظر میرسد که بیان آن توسط کیت زیاد عجیب به نظر نمیرسد. با این که میدانیم در نهایت ممکن است شاهد نابودی دودسیاه باشیم اما مسلما این عملیات دارای پیچشهایی است که انجام آن از عهده کیت بر نخواهد آمد.
ما تا کنون راه کشتن همه آدمهای داستان را فهمیده ایم, الا دودسیاه. آنچه در ادامه داستان مانده است پاسخ همین سوال بزرگ است که دود سیاه چگونه نابود خواهد شد؟! سویر تصور میکرد با افتادن دود سیاه در آب این اتفاق خواهد افتاد. سعید خیال میکرد که با فرو بردن خنجری که دوگان به او داده در قلب دود میتواند او را بکشد. جیکوب تصور میکرد چشمه محلی برای نابودی اوست. افراد ویدمور تصور میکردند این کار با حفاظ صوتی میسر است و اکنون کیت هم میگوید باید او را نابود کرد و البته باز هم پاسخی برای این سوال نیست.
آنچه مسلم است این است که دود در هر حال باید نابود گردد, زیرا به نظر میرسد که خطر او در هر حالت بیشتر از زمانی است که مبدا او را انسانی نمی دانستیم. جک هم با این مسئله موافق است که سرانجام باید دودسیاه را نابود کرد. اما همچنان پاسخی برای این سوال نیست.
در این جا تنها گزینه ای که به ذهن میرسد, گفته های آخرین دقایق عمر سعید است, جک میداند که با توجه به هدفمند بودن تمام اتفاقات جزیره, برای حضور دزموند در این محل باید دلایل بزرگی وجود داشته باشد. جک نمیداند که این دلایل چه چیزهایی هستند, اما میداند که وجود دارند و برای همین هم باید به دنبال دزموند بود. با توجه به این که دود سیاه قصد نابودی دزموند را داشته است, تنها فکری که به ذهن میرسد این است که دزموند مهمتر از چیزی است که به نظر میرسد.
این درواقع سوالیست که پاسخ آنرا تا همین اپیزود، دود سیاه هم نمیداند. همین مسئله در ادامه نشان میدهد که نوعی حماقت خاص نیز در وجود دودسیاه نهفته است که باعث میشود گاهگاه کارهایی انجام دهد که خود به آنها فکر نکرده و این اطرافیان هستند که باید به فکر باشند و کارها را درست کنند.
نکته ای که از زیبایی های این بخش از داستان است, نگاه کردن ۴ داوطلب باقی مانده به دریا و همزمان پخش موسیقی اپیزود پایلوت در این زمان است. حال و هوایی که از این صحنه به بیننده منتقل میشود, دل تنگی برای داستانیست که از ۶ سال پیش با آن درگیر بوده ایم و حس جدایی از مجموعه ای با تمام قوت ها و ضعفهایش…
اما زیبا بود و جذاب.
هنوز هم نمیتوانم باور کنم که لاست در حال پایان است !!!!

سرنوشت ساز !!!

اتفاقات جالبی در این بخش از داستان می افتد. خدمت دوستان عرض کردم که دزموند در حال انجام چیزی شبیه کاریست که سابق بر این جیکوب آنرا انجا میداد. حال هدف از این اقدامات چیست, مسئله ایست که هنوز مشخص نیست, اما به نظر میرسد که دزموند در این مسئله هم بی دقت و هم پرشتاب است و اگر کمی دقت نکند هیچ بعید نیست که در پایان شاهد تلی از کشته های اوشینک باشیم که در اثر سرنوشت سازی دزموند هیوم به این روز افتاده اند.
با شروع این بخش جان لاک را میبینم که از اتوموبیل پیداه میشود.
بگذارید یکبار دیگر سیر حوادث را در این مورد بررسی کنیم و مبنای بررسی را هم اعتراف دزموند در اداره پلیس قرار دهیم.
دزموند چند روز پیش مردی را زیر گرفت که به جهت آسیب وارده مجبوربه انجام یک عمل اضطراری بر روی کمر و ستون فقراتش شد!!!
این مرد بعد از تنها چند روز به محل کارش برگشته است… !!!!
با پی بردن بنجامین لاینوس به حضور مجدد سوءقصد کننده به جان لاک, شاهد واکنش او هستیم, اما واکنش دزموند در این باره انفجاری و منکوب کننده است. او بنجامین را به باد کتک میگیرد و در همان حال میگوید که او قصد آسیب رساندن به جان لاک را نداشته است !!!
البته در این باره در تحلیلها صحبتهای مختلفی شد, اما شدت کار دزموند در حدی بود که واقعا نمیشد آنرا به حساب نوع سرنوشت سازی اش گذاشت. در این صحنه به راحتی ممکن بود که جان لاک سر ضرب کشته شود. اگر فکر میکنید که این نظر اشتباه است, سری به بیمارستانها بزنید تا متوجه شوید که افراد در تصادف به دلایل خیلی ساده تر از این میمیرند.
روش یادآوری وقایع به بنجامین لاینوس هم در نوع خود بسیار جالب است و در ساده انگارانه ترین حالت ممکن است به شکستن گونه و بینی او منجر شده باشد. البته روش استثنایی دزموند موجب میشود که بنجامین وقایع را به یاد بیاورد و در شوک حاصل از این مسئله فرو برود, اما باز هم نمیتوان به راحتی از نوع اجرای این صحنه گذشت و نوع کمک دزموند را قابل قبول دانست.

خارج از تحلیل ۱…. (رجوع به پست خارج از تحلیل)

گروه ۳ + ۲

گروه سه نفره بنجامین, ریچارد و مایلز به سمت دهکده دارما پیش میروند.
این سکانس از داستان آنقدر ضعف دارد که شاید بهتر بود که به طور کامل در خارج از تحلیل به آن میپرداختم.
بنجامین از یک راه میان بر گروه را به دهکده میرساند, حال برای اینکه متوجه شوید گاف بزرگ این صحنه کجاست, دقت کنید که ریچارد چه زمانی راه خود را از گروه جک جدا کرد. تقریبا از آن زمان نزدیک به سه روز گذشته است و میبینیم که در حالی که در سمت دیگر جزیره ۳ روز پر ماجرا پشت سر گذاشته شده است, در این سو گروه بنجامین و ریچارد با استفاده از میان بر اختصاصی بن ۳ روز در راه بوده اند.
با رسیدن به دهکده دارما, بار دیگر مایلز دچار احساس بر قراری ارتباط با ارواح میشود. خاطرم هست که مایلز یکبار گفت که من میتوانم در فاصله زمانی نزدیک با مرگ یک نفر با جسدش ارتباط برقرار کنم .
این حس مایلز در جزیره به پیشرفتهای محسوسی نائل شده و اکنون میتواند مرده های ۳ سال پیش را هم در زیر خاک حس کند و با آنها ارتباط برقرار کند.
این صحنه اصولا در داستان لازم نبود, اما هدف آن توجیه رفتارهای بعدی بنجامین است. با توجه به کارهایی که بنجامین باید انجام دهد و بلافاصله با آنها آشنا خواهیم شد, او باید یک انگیزه قوی برای کارهایش داشته باشد. مواجه شدن مجدد با مرگ الکس میتواند در این زمان عامل مناسبی برای توجیه رفتارهای بعدی بنجامین لاینوس باشد.
بنجامین در این جا بازگشتی نمادین دارد به همان بنجامین خونسرد و غیر قابل پیش بینی گذشته, همان بنجامینی که برای هر کاری راهی داشت و البته شاید فقط پوسته ای از آن مرد متفکر و قدرتمند بر جای مانده باشد.
با رسیدن به منزل قدیمی بنجامین مشخص میشود که هدف درواقع اسلحه خانه دارما نیست و بنجامین موارد منفجره را در کمد مخفی منزل خود قرار داده است.
سوال بزرگی که در اینجا شکل میگیرد, زمانی است که مایلز درباره ماهیت محل احضار دود سیاه از بنجامین میپرسد.
این سوال در واقع مسئله خیلی از بیننده های لاست بوده و هست . اینکه این محل چگونه جایی است. ما در اپیزودهای ۹ فصل ۴ و ۱۲ فصل ۵ با ماهیت این محل بیشتر آشنا شدیم, اما ما با این ذهنیت بودیم که بنجامین مشغول احضار موجودی است که برآن تسلط دارد.
اما در پایان فصل ۵ متوجه شدیم که بنجامین خود بازیچه دست این موجود بوده است. اکنون که پایان لاست نزدیک است, سوالهای متعددی در این زمینه در ذهن بیننده ایجاد میشود که همچنان لاینحل مانده است.
۱- با توجه به این که این خانه ها را دارمایی ها ساختند, چطور ممکن است که توانسته باشند راهی هم برای احضار دود در زیر یکی از منازل آن تعبیه کنند؟
۲- با توجه به این که ما ماهیت دود را شناخته ایم, بناهایی که در جزیره با محوریت دود ساخته شده اند, مانند قسمت زیرین معبد و آن بخش صافی شکل که در زمان محاکمه بنجامین دود از آن بیرون آمد توسط چه کسانی ساخته شده است؟
۳- چه کسی به بنجامین گفته بود که دود میتواند درباره افراد جزیره قضاوت کند, که او تصمیم گرفت خود را در جریان قضاوت دودسیاه قرار دارد؟
۴- اصولا مگر بنجامین منبع ارتباطی دیگری جز جیکوب و نماینده او ریچارد میتوانسته داشته باشد؟
۵- آیا جیکوب ترتیب ساخت چنین محلی را برای دسترسی به دودسیاه توسط ساکنینی که او خودش برخلاف میل دودسیاه به جزیره می آورده, داده است؟
۶- چنانچه بنجامین تا زمان کشتن جیکوب او را ندیده بود و تا آن زمان دستورات را از ریچارد میگرفت و از طرفی هم میگوید به من گفته بودند که از این طریق میتوانم هیولا را احضار کنم, کسی که این حرف را به او زده چه شخصی بوده است؟
۷- اگر این فرد ریچارد بوده است و میدانیم که ریچارد دودسیاه را کاملا میشناسد, سوال اینجاست که چرا ریچارد بدین ترتیب اسباب گمراهی بنجامین را به عنوان رهبر افراد جزیره فراهم آورده است؟
۸- آیا باید فکر کنیم که بر خلاف توافق ریچارد و جیکوب در اپیزود شمارش از بی نهایت, ریچارد در همه این سالها در حال گمراه کردن رهبران جزیره بوده است؟
۹- با توجه به تنفر دود سیاه از جیکوب و آدمهای او, چطور ممکن است که او به احضار خود از طرف رهبر برگزیده جیکوب, جواب دهد و برای او کاری در جهت منافع جیکوب انجام دهد؟
۱۰- آیا اینها سوالاتی است که در پایان پاسخ آنها را خواهیم فهمید؟ امیدوارم!!!

زمانی در داستان نمی گذرد که شاهد حضور گروه دو نفره زویی و چارلز ویدمور در دهکده دارما هستیم. تقریبا با این حضور یک سری از سوالات دیگر داستان پاسخ داده میشود که بخش عمده آن مربوط است به دلیل حضور ویدمور در جزیره.
ویدمور دلیل حضور خود را در جزیره خواست جیکوب میداند و میگوید که جیکوب او را دیده و اشباهاتش را به او گوشزد کرده و در عین حال او را برای تحقق یک هدف بخصوص یه جزیره فرستاده است. ویدمور مشخصا میگوید که اگر او کشته شود شانس نجات بقیه نیز از دست خواهد رفت.
با این حساب میتوان به این نتیجه رسید که جیکوب با توجه به خطری که از بابت دودسیاه احساس کرده و اقدامات مختلف او, لازم دیده که ویدمور را جهت محکم کاری به جزیره بکشاند.
اما در این بین مشخص نمیشود که اگر ویدمور برای کمک آمده بود, چرا موجب مرگ مسافران آجیرا شده است؟
یا این که اگر او برای کمک آمده بود, چرا مانع سوار شدن افراد اوشینک به زیردریایی نشد و برعکس با تیر اندازی به سمت زیر دریایی و داوطلبین اسباب مرگ آنها را فراهم کرد؟
ویدمور توضیح نمیدهد که با توجه به اطلاعاتی که جیکوب به او داده چطور فکر میکرده که میتواند دودسیاه را با بمباران از بین ببرد؟!!

البته ویدمور اعتراف میکند که بمب گذاری هواپیما کار او بوده و از این بابت از بنجامین جلوتر است, او همچنان اشاره ای به شیشه شکسته هواپیما نمیکند که از این بابت یکماه از همه آنها جلوتر است!!!
فرستادن زویی به ساحل برای آوردن وسایل و غرق کردن قایق در حالی که قبل از آمدن به دهکده خودش و زویی میتوانستند این کار را انجام دهند از نکات جالب ماجراست.
اما این اشتباه منجر به حرکت اشتباه دیگری در کل ماجرا میشود. که من مدتها بود منتظرش بودم و در خارج از تحلیل به طور کامل به آن خواهم پرداخت.
با رسیدن زویی به ساحل، در حین صحبت ویدمور با بنجامین است که متوجه رسیدن دودسیاه به جزیره میشویم.
با توجه به شرایطی که باعث شده ویدمور به جزیره بیاید؛ اهمیت حضورش در جزیره اصلی و خطری که از طرف دود سیاه احساس میشود, ویدمور میگوید که باید همه مخفی شود!!

خارج از تحلیل ۲ …. (رجوع به پست خارج از تحلیل)
خارج از تحلیل ۳…. (رجوع به پست خارج از تحلیل)

رهبران دیروز, مضروبان امروز!!

بنجامین همچنان در شوک مضروب شدن توسط دزموند است, او به آینه نگاه میکند و با دیدن خودش در آینه, ماجرای مرموز آینه همچنان ادامه پیدا میکند. میشود گفت که بعد از تاریخ پرواز اوشینک افراد مرتبط با این پرواز و آن جزیره دچار حسی خاص شده اند که این حس مرحله به مرحله در حال تکمیل شدن است. بنجامین هم از این مسئله جدا نیست و با مضروب شدن توسط دزموند بیشتر در این وادی افتاده است.
اما با ورود جان لاک ماجرا تغییر میکند.
زمانی که جان میخواهد با پلیس تماس بگیرد, توسط بن متوجه جمله عجیب دزموند میشود. این که او نمیخواسته به جان آسیب برساند و قصدش این بوده که جان به زندگی اش ادامه دهد و از این توقفی که در ذهنش گرفتار آن است رهایی پیدا کند.
جان هم آمادگی جدا شدن از این معلولیت را دارد و همان طور که حدس زده شده بود, عناصر مختلفی در کار است تا جان زیر تیغ جراحی جک برود.
بنجامین با توجه به دیدن صحنه هایی از اتفاقات گذشته و در حالی که معلوم نیست چیزی هم از جان به خاطر آورده یا نه, به جان پیشنهاد میکند که دست از تماس با پلیس بردارد و زمانی که علت را برای جان توضیح میدهد میبینیم که او هم خود به خود دچار دگرگونی میشود.

اما در اداره پلیس اتفاق جالب دیگری در جریان است. دزموند با پای خود به همان اداره ای میرود که جان با آن تماس گرفته بود. در اینجا مشخص میشود که مایلز و سویر هم به همان کنسرتی خواهند رفت که به احتمال قوی در آن شاهد حضور بقیه افراد خواهیم بود.
دزموند در برابر سویر و مایلز اعتراف میکند که عامل جرمی بوده که در چند روز قبل اتفاق افتاده و همچنین عامل کتک زدن بنجامین لاینوس بوده است.
مشخص است که دزموند در مسیر سرنوشت سازی, میبایست به زندان بیاید و این مسئله، در حالی که میدانیم کیت و سعید هم توسط سویر و مایلز دستگیر شده اند چندان عجیب به نظر نمیرسد.
دزموند به همان سلولهایی برده میشود که کیت و سعید در آنجا هستند و البته این دو هنوز چیزی از دزموند به خاطر ندارند.

خارج از تحلیل ۴…. (رجوع به پست خارج از تحلیل)

خاکستر جیکوب !!

جک و گروه بازمانده از زیردریایی در مسیر رفتن به چاهی هستند که خودشان هم به درستی نمیدانند کجاست. با توجه به اصرار سویر در رفتن با زیردریایی و سرازیر کردن افراد گروه به قتلگاه دودسیاه, میبینیم که سویر دچار عذاب وجدان شده است. البته گفته جک در این باره کاملا صحیح به نظر میرسد, در واقع قاتل همه افراد زیر دریایی کسی نبود جز دودسیاه و البته به نظر من ویدمور هم این میان بی گناه نیست.
سوالی که سویر از جک درباره دلیل کشته نشدن دزموند توسط دودسیاه میپرسد را دقیقا باید به حساب بی اطلاعی دودسیاه از قابلیتهای دزموند گذاشت.
این که دود اگر میدانست که باید به هر ترتیب دزموند را بکشد, هیچ گاه برای این کار سعید را نمی فرستاد.

داستان از این جا به مجرایی جدید می افتد. جیکوب خود را به شکل دوران کودکی اش به هوگو نشان میدهد و ضمن گرفتن خاکسترش از هوگو, او را به دنبال خود به درون جنگل میکشد.
جیکوب در جنگل منتظر هوگوست و او را از فرا رسیدن آخرین لحظات این بازی بزرگ آگاه میکند.
رازهایی که در همین چند لحظه بر ملا میشود مهم و بسیار زیاد است. در اینجاست که متوجه میشویم که چرا دودسیاه اقدام به سوزاندن جیکوب کرد. متوجه میشویم که ایلانا چرا باید خاکستر جیکوب را جمع میکرد و همراه میبرد.
جیکوب دقیقا به این دلیل هنوز زنده است که هنوز خاکسترش باقیست. البته این ایده درجای خود دارای مشکلاتی است, اما به هر حال روال داستانی چنین است.
ایلانا یکی از ماموریتهایش جمع آوری خاکسترهای جیکوب بوده تا بدین ترتیب, جیکوب فرصتی برای مراسم انتقال جایگاه خود به نفر بعد داشته باشد.
در صورتی که اگر دقت کرده باشید با توجه به این که جیکوب مرده بود, دیگر نمیتوانست محافظت را به داوطلب مورد نظر انتقال دهد و سازنده با توسل به این نکته سعی کرده به این جریان پوشش لازم را بدهد.
جیکوب ماموریتی جدید به هوگو میدهد, جمع کردن همه داوطلبان باقی مانده, زیرا پایان نزدیک است.

پایان مرد فناناپذیر!!!

دودسیاه به جزیره اصلی میرسد, او همان طور که گفت قصدی جز تسویه حساب با همه آنهایی که در مقابل او هستند ندارد و این نکته ای است که ویدمور از آن مطلع است.
اما بین این گروه ۵ نفری توافقی بر سر نوع واکنش در برابر دود سیاه وجود ندارد و همین تشتت آرا باعث واکنش چندگانه افراد میشود.
مایلز به جنگل فرار میکند و ویدمور به همراه زویی به اطاقک مخفی بنجامین پناه میبرند. بنجامین و ریچارد با اطلاع از همه خطرات این عمل ترجیح میدهند تا بیرون خانه به ملاقات دودسیاه بروند.
این که بنجامین بیسیم چارلز را میگیرد و به مایلز میدهد, احتمالا باید به این دلیل باشد که در ادامه نیاز به تماس با مایلز پیدا میکند.
ریچارد هنوز تصور میکند که دودسیاه به دنبال جذب او در میان طرفداران خود است, حال آنکه دیگر طرفداری برای دودسیاه نمانده و هر آنچه آدم در جزیره وجود دارد جملگی به دشمنی او با خود واقفند و از همین بابت ریچارد آخرین اشتباده خود را انجام میدهد و با شجاعت به دیدار موجودی میرود که دیگر جز خشم چیزی نمی شناسد.
ریچارد مردی که در طول ۴ فصل با داستان همراه بود و توسط جیکوب عمر جاویدان یافته بود, مورد حمله خشمگینانه دود سیاه واقع میشود و چندین متر به آسمان پرتاب میشود. ریچارد یا با مرگ جیکوب خاصیت خود را از دست داده که در نتیجه این صحنه را شاهد بوده ایم و یا هنوز دارای آن خاصیت است که در این صورت, باید از این حمله جان سالم به در برده باشد.
ریچارد چه زنده باشد و چه مرده, دیگر برای دود سیاه ارزشی نداشت که آنچنان او را مورد حمله قرار داد.
البته با توجه به این که بناست قهرمانان داستان یک به یک حذف شوند حس میکنم که نباید ریچارد زنده باشد, چون به نظر نمیرسد که کاری مانده باشد که برای انجام آن به ریچارد نیاز باشد.
بنجامین اما ماجرای متفاوتی دارد, همان طور که در اپیزود دکتر لاینوس هم گفتم بنجامین دارای خواصی است که حضورش در هر گروهی برای آن گروه مفید واقع میشود.
اما در این اپیزود داستان بعد از عبور او از محل خاکسپاری الکس متفاوت شد. اگر امکان داشت که بنجامین گامی در جهت منافع جیکوب بردارد، با مرگ ایلانا _که قرار بود هوای او را داشته باشد_ و همچنین یادآوری ماجرا الکس کلا تصمیم به تغییر رویه گرفت.
انگار قرارست داستان با نابودی همه به دست بنجامین تمام شود.
کشتن جان و جیکوب به دست بنجامین او را کاملا دچار استحاله کرد و البته در اپیزود دکتر لاینوس این امیدواری ایجاد شد که این بار گروه طرفداران جیکوب بتوانند از خدمات او بهرمند شوند, اما بنجامین در کل این مدت آدمی بود که در حال فکر کردن به نظر میرسید و زمانی که به جک گفت که چه خواهد شد اگر کار جزیره با ما تمام شود, نشان داد که هنوز نتوانسته با حقیقتی که در اطرافش وجود دارد کنار بیاید.
جالب اینجاست که بنجامین با هر قاعده ای مرد انتخابهای خودش بوده است. همان طور که در اپیزود دکتر لاینوس هم گفته شد, انگار که جزیره برای بنجامین نوعی حالت اختیار در نظر گرفته است که از این حیث او را با دیگران متفاوت میکند.
حتی میبینیم که جیکوب در زمان مرگش، و دودسیاه هم این اختیار را برای او قائل هستند و با آن کنار آمده اند.
دود سیاه در اینجا هم اقدام به کشتن بنجامین نمیکند.
او میداند که هنوز کارهایی است که بنجامین با توجه به حس برتری طلبی اش میتواند آنها را به پایان برساند.
بنجامین لاینوس هم با وجود حس ترس از دودسیاه، آدمی متفکر در برابر او به نظر میرسد. نکته بسیار جالبی که در این جا نظرم را جلب کرد, این بود که اگر دقت کنید بنجامین زمانی که ابزار است, ابزاری در جهت منافع خودش است.
زمانی که او جان را میکشد در راستای اهداف خود این کار را میکند و حتی زمانی که جیکوب را میکشد با این که فریب خورده اما متاسف نیست. بنجامین همه جا کاری را انجام میدهد که منافع خودش هم در آن در نظر گرفته شده است.
در این جا هم ماجرا دقیقا به همین ترتیب پیش میرود. دودسیاه و بنجامین در حال استفاده از یکدیگر هستند. دودسیاه مشخصا نیاز به بنجامین دارد که او را نمیکشد و بنجامین هم نیاز دارد که خود اقدام به نابودی ویدمور نکند. البته تقریبا آن قانون قدیمی کاربرد خود را از دست داده و همه میتوانند به هم آسیب برسانند.
در این جا بنجامین حتی در استفاده از دودسیاه پیشتاز است. او برخلاف زمانی که میگوید دودسیاه او را احضار میکرده, روالی کاملا متفاوت در پیش گرفته و به انجام کارهایی میپردازد که به نام دودسیاه است و به کام بنجامین لاینوس.
بر همین مبنا او در نشان دادن محل مخفی شدن ویدمور درنگ نمیکند, چون فرصتی به دست آورده تا ویدمور را برای همیشه نابود کند و انتقام الکس را از او بگیرد.

خانواده روسو

بنجامین لاینوس در ادامه اتفاقات چند گانه سال ۲۰۰۴ در طی یک برخورد با الکس و مادرش دانیل, توسط آنان برای صرف نهار دعوت میشود.
در اینجا پرداخت داستان در همان چیزیست که در اپیزود دکتر لاینوس بود. رفتارهای پدرانه بنجامین لاینوس باعث شده تا الکس هم به همچون پدرش نگاه کند. دانیل که در این اپیزود بار دیگر شاهد حضورش هستیم, از ۲ سالگی به بعد الکس را به تنهایی بزرگ کرده و شرایط مناسبی از لحاظ زندگی برایش فراهم نموده است. با این وجود الکس کمبود پدرش را توسط ارتباط با دکتر لاینوس جبران کرده و بنجامین هم در صحبت با دانیل بیش از پیش متوجه حس عمیق الکس نسبت به خود میشود.
بنجامین به شدت از این مسئله متاثر میشود, اما نگاه لحظه پایانی او به دانیل به نظر من همان لحظه ایست که بنجامین توانسته روسو را به خاطر بیاورد و البته زندگی تغییر یافته اش را …

ویدمور زدایی !!!

داستان در این جا به یکی از بخشهای بسیار تعیین کننده اش میرسد. جایی که بنجامین دودسیاه را به مخفی گاه ویدمور و زویی راهنمایی میکند.
زویی که هیچ گاه مشخص نشد دلیل سر پر بادش چیست, قبل از آنکه فرصت خاصی برای کاری داشته باشد کشته میشود و از داستان حذف میگردد.
اما داستان ویدمور فرق میکند, دودسیاه باید بداند که دلیل آمدن ویدمور و آوردن دزموند به جزیره چیست. دزموندی که در اپیزود Package ویدمور به جین گفت که خروج این مرد مساوی با نابودی همه مردم و همه آنهایست که دوستشان داریم. ویدمور اما اکنون تنها با یک قول ساده از طرف دود مجاب میشود.
قولی که دود سیاه به ویدمور میدهد در حد آبنباتی است که به دست کودکی بدهیم و از او سوالی که دلمان بخواهد را بپرسیم. ویدمور آنچنان به سرعت اطلاعات را به دود منتقل میکند که بیننده را متعجب میکند.
کاملا مشخص است که گفته های دودسیاه در مورد این که ویدمور از مرگ نمیترسد کاملا غیر قابل قبول است . جیکوب با فرستادن ویدمور به جزیره بیش از همه خود را فریب داد, زیرا این مرد تفاوت بنیادی با شخصی معتقد مثل جان لاک دارد. اصولا رهبران جزیره و افراد منتخب جیکوب کسانی هستند که مانند آب خوردن آدم میفروشند و مانند آب خوردن به اهدافشان پشت میکنند. عملکرد ویدمور در این صحنه بیننده را به خنده می اندازد. او حتی برای بروز دادن اطلاعات فکر هم نمیکند و حتی مشخص نیست که چگونه به دودسیاه میتوان اطمینان کرد.
صحنه در گوشی ویدمور با دودسیاه در نوع خود بسیار هیجان انگیز است, مشخص است که دود آنقدر به بنجامین نیاز دارد که نمی تواند او را وادار به کاری کند و بنجامین هم به خوبی این مسئله را فهمیده است.
دلیل آوردن دزموند هم همان طور که مشخص بود و در تحلیل قبلی و پستهای دوستان ذکر شده بود به همان دلیل خاصیت الکترو مغناطیس است و البته نوع واکنشی که او میتواند در برابر نیروی فوق العاده جزیره از خود نشان دهد.
ویدمور آنقدر فرصت پیدا میکند تا راز اصلی را به دودسیاه بگوید, اما این بار این بنجامین است که دیگر تحمل حضور زنده ویدمور را در این صحنه ندارد و او را با سه گلوله به دیار باقی میفرستد.
با مرگ ویدمور یکی دیگر از رهبران جزیره و یکی از بخصوص ترین آنها هم به دست بنجامین کشته می شود. شاید از این حیث بتوان به بنجامین لقب Leader Killer داد. چرا که انگار بناست بعد از ویدمور او به سراغ محافظ بعدی هم برود.
بنجامین شاید از حیث کشتار در جزیره از خود دود سیاه هم جلو افتاده باشد, کاملا مشخص است که او در راه تفکراتش حتی با دود سیاه هم شوخی ندارد. دود سیاه هم شانس می آورد که ویدمور فرصت کافی برای گفتن راز پیدا میکند وگرنه کار خاصی از دست دود بر نمی آمد.
بنجامین حتی دود سیاه را هم متحیر میکند !!!
بنجامین به این ترتیب انتقام الکس را از ویدمور گرفت و سعی داشت تا کاری کند که پنی هم در بیرون جزیره به دست دود به قتل برسد. خاطرتان هست که در زمانی که میخواست به داخل معبد به ملاقات دود برود به سان گفت که به دزموند هیوم بگوید که متاسف است.
بنجامین از هیچ کدام از کارهایش متاسف نیست و متاسف هم نخواهد شد. او همان طور که میگوید آماده برای کشتن دیگر افرادی است که سر راه قرار دارند.

اما چند نکته درباره ویدمور…

۱- دلیل آمدن ویدمور از هایدرا به جزیره اصلی چه بود؟
۲- آیا در کل هایدرا یک کمد پیدا نمیشد که ویدمور و زویی در آن مخفی شوند؟
۳- ویدمور در جزیره اصلی چه کرد؟
۴- چرا ویدمور جین را از اردوی دودسیاه ربود؟
۵- آیا ویدمور فقط برای مردن به جزیره اصلی آمده بود؟
۶- چرا ویدمور فکر کرد که میتواند به بنجامین اطمینان کند؟

با مرگ ویدمور همه این سوالات بی پاسخ خواهد ماند. اما یک پاسخ کلی میتوان به همه آنها داد . داستان دیگر به ویدمور نیاز نداشت .

چرا آنها مردند ؟؟

آخرین بازماندگان توسط هوگو به نزد جیکوب آورده میشود. هنوز آتش روشن است و زمانی مانده تا جیکوب بتواند کارهایش را به اتمام برساند. این برای اولین بار است که جک, کیت و سویر میتوانند در داخل جزیره جیکوب را ملاقات کنند. البته همه اینها در خارج از جزیره موفق به دیدن جیکوب شده اند و او را میشناسند.
با توجه به این که کودکی جیکوب را نیز سویر و دزموند هم قبلا دیده بودند, میتوان گفت که تا زمان نابودی کامل خاکستر جیکوب همچنان فردی است که دیده میشود.
کیت اما به عنوان پرسشگر ترین فرد گروه از جیکوب سوالات زیادی دارد. این که چرا همه آنها را به جزیره آورده و باعث نابودیشان شده است.
چرا باید جین, سان و سعید میمردند و جان بر سر این انتخاب عجیب میگذاشتند.
جیکوب مانند همیشه خونسرد است, او این بار بنا دارد همه چیز را بگوید. زیرا با خاموش شدن آتش آخرین شعله از وجود جیکوب هم به افول میگراید و داستان او برای همیشه تمام میشود و زمینه برای انتخاب محافظی از آن جمع چهار نفره فراهم میگردد.

شاید دلیلی برای همه چیز وجود دارد !!!

جان لاک سر انجام تصمیم گرفته که برای بهبودی به سراغ جک برود. شوک اولیه را جک در بیمارستان به او وارد کرده بود, زمانی که گفت “کاش مرا باور داشتی” اما شوک محکم تر را دزموند به او وارد کرد. شوکی که باعث شد جان دوباره به سراغ جک برود و این بار از او درخواست کمک داشت.
با این که بارها گفته ام اما بار دیگر تاکید میکنم که نجات جان لاک توسط جک میتواند تمام معنایی که اکنون داستان از آن بی بهره است را به داستان بدهد.
جان همچنان همه را با سرنوشت آمیخته میبیند و جک از طرف دیگر همه چیز را بی ارتباط با سرنوشت میداند .
وارد این بحث نمیشویم, چون پاسخ این سوال از پیش مشخص است.
اما هم جک و جان به خوبی میدانند که که این کاریست که باید انجام شود, حال به قول جان هر اسمی که بخواهیم میتوانیم برای آن در نظر بگیریم.
جان سرانجام دست از تنبیه خود برداشته و جک هم آمادگی کامل برای مداوای او دارد.

چوپـــــــان

درست از زمانی که آچارا در فوکت به جک گفت که تو ذاتا رهبر هستی و این باعث خواهد شد که تنها بمانی و خواهی ترسید, در انتظار رسیدن به این زمان بودم. زمانی که سرانجام جک عنان همه چیز را به دست خواهد گرفت و یکسره مسئول همه اتفاقات جزیره خواهد شد.
با رسیدن به فصل ششم داستان و مطرح شدن مسئله داوطلبین؛ بلافاصله خدمت دوستان عرض کردم که این محافظ کسی نخواهد بود جز جک, با این که دوستان این مسئله را خیلی کلیشه ای و ساده میدانستند, اما واقعیت این است که این داستان, نه داستان جان بود و نه داستان سعید و نه حتی داستان دودسیاه , داستان لاست بیشتر از هرچیز داستان اعتقاد بود و استحاله یک انسان علم گرا و مبدل شدنش به یک مرد معتقد.
داستان لاست با شش فصل طول و ماجراهای مختلف سرانجام جک را از مردی که تا ۴ فصل ابتدایی به هیچ سرنوشتی اعتقاد نداشت به یک مرد محکم در راه سرنوشت مبدل کرد.

جیکوب بلاخره به کلیت داستانی پرداخت که شش فصل در انتظارش بودیم. این که مبدل شدن MIB به دود سیاه نتیجه اشتباه او بوده و او با این کار انسانیت او را از او سلب کرده است.
جیکوب تمام شرایط را برای داوطلبین مشخص کرد, اینکه آنها از ابتدا هم زندگی خوشی نداشتند و او آنها را از یک زندگی موفق بیرون نیاورده و وارد جزیره نکرده است.
سوالات بی پایانی برای تک تک کلمات جیکوب در این سکانس است, اما آنچه که مهم است این است که برای هیچ کدام از این سوالات در سریال جوابی طراحی نشده و نخواهد شد, آنچه باید برای پایان بندی داستان از آن اطلاع داشته باشیم, همین چیزهایی بود که جیکوب گفت و اینها رقم زننده پایان بندی بزرگ در آخر داستان هستند.
آنچه برای محافظت در جزیره وجود دارد همان نوریست که مادر جیکوب هم سالهای سال از آن حفاظت کرده بود و جیکوب هم صدها بلکه هزاران سال دیگر به همین ترتیب از آن محافظت کرده است و اکنون زمان آن رسیده که فردی دیگر این کار را انجام دهد و یا به پایان برساند.

جیکوب میگوید که سالهای زیادی طول کشید تا دودسیاه متوجه شود که چه باید بکند و زمانی که فهمید در کشتن جیکوب درنگ نکرد. دود سیاه در مورد دیگر افراد داوطلب هم همین کار را خواهد کرد. او تا آخرین نفر آنها را باید بکشد و سپس به بیرون جزیره خواهد رفت و تمام آدمهای بیرون را به همین سرنوشت دچار خواهد کرد.
از دید جیکوب مسئله از شر هم فراتر رفته است, با توجه به واکنشهایی که از دود سیاه در جزیره میبینیم, دیگر برای او نوع بشر مهم نیست. او که در ابتدا قصد داشت به بیرون جزیره برود تا با دیگر مکانهای دنیا و دیگر آدمها آشنا شود, در اثر اشتباه جیکوب به موجودی مبدل شده که جز نابودی بشر فکر دیگری در سر ندارد.
این که چرا مسئله از شر هم فراتر رفته دلایل مختلفی دارد. از دید فلسفی دیگر مهم نیست که چرا MIB به این روز افتاده است, در این جا باید از فلسفه وجودی این موجود فاصله بگیریم و به سراغ فلسفه فرجامی ماجرا برویم. آن چه که در این بخش به خوبی میتوان به آن اشاره کرد این است که دودسیاه یک موجود شر نیست, او نمیتواند به ماهیت اصلی اش بازگردد و راهی برای برون رفت از این ماجرای ناخواسته وجود ندارد.
عناصری هم که باید در این بین تنبیه می شده اند تا به حال تنبیه و بیشتر از تنبیه شده اند و هر آنکه باید میمرده مرده است.
حال مانده ماجرای دودسیاهی که مفوم شر ندارد, او یک نابودگر مطلق است و معنی او دیگر شیطان نیست بلکه نابودی است, او دیگر اهریمن داستان نیست بلکه مفهوم کامل تباهی را به دنبال میکشد.
دیگر چاره جویی برای این موجود کار بی فایده ایست. راهی که جیکوب پیش پای داوطلبین میگذارد پایان دادن به سرگذشت بی انتهای دودسیاه است.
جیکوب نکته ای را در این معادله فرموش میکند و آن مسئله سرنوشت سازی از بدو تولد است. او مشخصا میگوید که شما در یک زندگی شاد نبودید و من شما را از یک دنیای شاد به اینجا نیاوردم. اما جیکوب از خاطرش میرود که خیلی از این ناشادی ها به خاطر وجود خود جیکوب بوده و بحث داوطلبی, به عنوان مثال میبینیم که بدون وجود جزیره فردی مثل هوگو میتوانست بدون تاثیر شماره ها خوشحال باشد و یا جک و همه افراد سقوط کرده در این جزیره …
جیکوب توضیح نمیدهد که دلیل مرگ همه آدمهایی که داوطلب نبودند در این جزیره چه بوده ؟ جیکوب فراموش میکند که بگوید که شما حتی قبل از تولد هم انتخاب شده بودید و این از جبر هم جبر تر است.
داستان پاسخی به سوالات نمیتواند بدهد. چرا که نباید هم بتواند بدهد, شما در یک دنیای جبری یک مقدار بیشتر نیستید که تکلیفتان هم از قبل مشخص است و نتیجه هم مشخص .
در یک معادله شما نمی توانید جواب را تغییر دهید, میتوان نوع سوال را تغییر داد اما پاسخ همیشه ثابت است, شما حتی بیش از یک مسیر درست و مشخص شده ندارید. ممکن است بتوانید راه حل دیگری پیدا کنید اما به پاسخ صحیح دیگری نخواهید رسید.
داستان لاست هم تا همین نقطه به یک شکل مشخص پیش رفته وابر و باد و مه و خورشید در کار بوده اند تا داستان به همین جایی که میبینیم برسد و اینجا ۴ گزینه وجود دارد.
شاید اگر فضا برای جیکوب هم جبری نبود او هیچ گاه این سمت را قبول نمیکرد. اما خاطره تلخ اجبار خودش, او را وادار کرد که برای جانشینانش حق انتخابی قائل شود, هر چند که آنها هم ناگزیر از پذیرش هستند اما باز شرایط بهتر از زمانی است که جیکوب محافظ شد.

نکته بسیارمهم مسئله داوطلبی کیت است. بر خلاف نظر من جیکوب نظر سویر را تائید میکند که اسم کیت در بین نوشته های داخل غار بوده است, جیکوب در این باره سوال دیگری به معماهای لاینحل قبل اضافه میکند. او میگوید که کیت چون مادر شده از لیست خط خورده است. البته مشخص هم نمیکند که منظور از مادر شدن همان حس مادری او برای آرون است و یا این که کیت در حال حاضر باردار است !!!
اما سوال اصلی اینجا نیست. سوال این است که با توجه به این که ما در زمان دارما هم این شماره ها را در جزیره حاکم میبینیم و آن زمان هنوز کیت به دنیا هم نیامده بود, چطور شده که شماره کیت در بین شماره ها نبوده است؟؟!!!
این سوال و بحث شماره ها بار دیگر به وضوح گفته جیکوب را زیر سوال میبرد که آنها را افرادی در یک زندگی ناشاد خوانده بود.
به نظر من مسئله کیت بعد از اپیزود Substitute به ماجرا اضافه شد و به همین جهت فرصتی برای سازندگان ایجاد نشد تا اسم کیت را هم به نوشته های دیوار Add کنند. منطق داستانی که تا این جا چندین بار خودش را نقض کرده درباره کیت هم نوعی بن بست آفرینی میکند و در عین حال جواب را هم از قبل برای همه مشخص کرده است .
در میان این کاندیداها فردی نشسته که از اول همین فصل وچه بسا از اول داستان بنا بوده کاندیدای نهایی باشد, پس جای نگرانی نیست, مطمئنیم که هیچ گاه کیت دعوت جیکوب را لبیک نخواهد گفت و مبدل به محافظ نهایی نخواهد شد.
اما از نوع رنگ پریدگی کیت در این صحنه میتوانم به این نتیجه برسم که ممکن است کیت واقعا باردار باشد و منظور جیکوب هم همین بوده باشد. برای این پاسخ هنوز باید صبر کرد.
از گفته های جیکوب چنین بر می آید که صورت مسئله نسبت به قدیم تفاوت کرده است. اگر مادر جیکوب به او گفت که چشمه را باید در برابر آدمها محافظت کند, اکنون محافظ باید چشمه را در برابر دود سیاه محافظت کند و اجازه خاموش شدن نور را ندهد. این به خودی خود نشان میدهد که حتی قوانین جبر واختیار هم میتوانند در اثر وقایع عجیبی تغییر کنند. گاهی اختیاراست که جبر می آفریند و یا جبر که از نتیجه آن اختیار پدید می آید.
جیکوب میداند که ماجرای محافظ بعدی با ماجرای او متفاوت خواهد بود. به زبان ساده باید گفت که قوانین با او به پایان خواهند رسید و فرد محافظ این قدرت را خواهد داشت که دود سیاه را به شکلی که هنوز نامشخص است نابود کند.
همچنین ممکن است دود سیاه هم با فارغ شدن از قوانین دست و پا گیر مادر جیکوب بتواند محافظ را نابود کند و این هم سوالیست که هنوز بی جواب است.
اکنون زمان انتخاب رسیده است, زمانی که یکی از افراد باید برای این پایان بندی شگرف آماده شود.
با این که هم جیکوب و هم جک و هم ما میدانیم که انتخاب اصلی کیست, اما بار هم این صحنه بار معنوی خاصی دارد. جیکوب پایان بدون محافظ را پایانی بد میداند و داستان نمی تواند بدون محافظ به آخر برسد.

سرانجام چوپــان به پا میخیزد. جک که مدتها در ذهنش خود را آماده این کار کرده از جای بلند میشود و اعلام آمادگی میکند. جیکوب میداند که از زمان انتخاب او توسط مادر همیشه قرار بوده که جک باشد.
اما جیکوب باز هم از او میپرسد تا باز هم محکم تر این کار را انجام دهد.
پاسخ جک همچنان استحکام در این انتخاب است.

جیکوب و جک به کنار نهر آب میروند در فاصله ای دورتر از چشمه نور، و این بار جیکوب است که باید به زبان لاتین زمزمه کند و پیاله ای از نوشیدنی ای که باید توسط محافظ قبلی لمس و تبرک شده باشد را برای نوشیدن به جک بدهد.
در سوی دیگر نهر سه داوطلب دیگر به این صحنه چشم دوخته اند. در لاست صحنه های مختلفی بود که باعث تاثر من شد, اما به جرات میتوانم بگویم هیچ صحنه ای تاکنون به اندازه انتخاب جک در این شرایط نتوانست مرا مغبون و متاثر کند. جک را بسیار محکم در این راه دیدم, راهی که به نظر میرسد با زوال همه چیز به پایان خواهد رسید ویا تنهایی مطلق جک را در پی خواهد داشت.
جک همان سوالی را از جیکوب می پرسد که جیکوب هم از مادرش پرسیده بود.
تا کی باید این کار را انجام دهم ؟
پاسخ جیکوب هم همان است که مادرش به او گفته بود.
تا زمانی که بتوانی !

نکته زیبایی که در این میان شکل میگیرد, بازگشتی است به اپیزود اول داستان, جایی که جک نزدیکترین آدم به چشمه نور بود, جک در زمان سقوط هم به نظر میرسد که به سمت چشمه جذب شده بود. جایی که او اگر معتقد بود میتوانست همان جا محافظت را قبول کند و نیاز به ۳ سال زمان نباشد.
جایی که شاید اگر جان لاک آنرا دیده بود, قلبش از میان سینه پر میکشید. جایی که جان نادانسته به نورش جذب میشد و زمانی که با مشت بر روی دریچه می کوفت تصور میکرد که این نور همان قدرتیست که او را به جزیره آورده است.
جان در ماهیت نور اشتباه نکرده بود, او مرد و هیچ گاه نفهمید که بنیاد جزیره تماما بر روی همان نوریست که او تصور میکرده, همان نوری که او با اشتیاق ازآن برای اکو صحبت کرد و گفت : من یک نور خیلی روشن دیدم و آنزمان این برای هیچ کس معنی نداشت.
چشمه نور شاید برای جان در دم مفهوم بهشت میداد, اما مسئله این است که اینجا بهشت نیست.

جک پیاله آب جاری در جزیره را تا به آخر مینوشد, جیکوب او را لمس میکند… “دیگر تو هم مثل من هستی”

جک محافظ جزیره شده است.

جک با عنوان چوپــان در داستان به محافظت از همه چیزهایی برخواهد خواست که در ابتدا به هیچ کدام از آنها اعتقادی نداشت و این خاصیت جک است, او یک رهبر, یک محافظ و یک چوپان به تمام معناست…

زندانیان !!!

دزموند, کیت و سعید باید به زندان دیگری منتقل شوند. کیت تصور میکند که سویر با او راه خواهد آمد اما سویر قصد چنین کاری را ندارد.
در ماشین زندان است که تازه متوجه میشویم که دزموند برای این افراد هم برنامه ای جداگانه تنظیم کرده است.
او در عین ناباوری سعید وکیت از آنها برای کاری که میخواهد قول میگیرد و در همین لحظه است که اتوموبیل متوقف میشود و راننده که کسی نیست جز آنالوسیا کورتز درب اتوموبیل حمل زندانیان را می گشاید.
با رسیدن هوگو و پرداخت ۱۲۵ هزاردلار به آنالوسیا, او پی کار خود میرود و هر سه زندانی آزاد میشوند.
واقعا ایده ای ندارم که چنین چیزی چطور ممکن است, اما سرنوشت سازی دزموند در این جا ماجرا را تغییر میدهد و هوگو هم در این راه از ثروت چند صد میلیون دلاری اش کم نمیگذارد تا همه چیز برای رسیدن به کنسرتی که بناست همه اتفاقها آنجا رخ دهد, آماده شود.
دزموند حتی برای لباس کیت هم برنامه داشته و هوگو هم آن کامارو قدیمی خود را برای استفاده او به آنجا آورده است.
در این میان سعید و کیت راهی ندارند جز این که با دزموند همراه شوند.
البته سعید با هوگو و کیت با دزموند.

نابودگر و شکست ناپذیر!!

همان طور که انتظار میرفت, با رسیدن دودسیاه و بنجامین به چاهی که دزموند در آن انداخته شده بود, میبینیم که خبری از دزموند نیست.
دودسیاه هم انتظار نداشت که دزموند آنجا باشد و در ادامه متوجه میشویم که خوشحال است از این که دزموند زنده مانده است.
دلیلی که دود برای این مسئله عنوان میکند همان پاسخ نهایی ای است که باد برای نابودی جزیره داشته باشیم و البته در مورد آن در تحلیل قبل هم صحبت شد.
دزموند با توجه به خواصی که او را در برابر الکترومغناطیس مقاوم کرده است, تنها گزینه برای برون رفت از بن بست ایجاد شده در جزیره محسوب میشود.
اما سوال اصلی این است که با توجه به شکست ناپذیر بودن او در میان جاذبه وحشتناک جزیره, چگونه دزموند یک راه حل دو سویه است؟؟
دقت داشته باشید که جیکوب از ویدمور خواسته تا دزموند را به جزیره بیاورد تا در نهایت اگر هیچ راهی به نتیجه نرسید دزموند را در یک حرکت خاص برای نجات همه چیز به کار ببرند.
از طرفی به نظر میرسد که دود سیاه هم همین ایده را دنبال میکند. او هم میخواهد با توجه به همین خاصیت دزموند از او برای نابودی جزیره استفاده کند.
حال اگر در نظر بگیریم که دزموند تنها کسی است که میتواند به داخل نور برود و در آنجا قادر به انجام دادن کاری باشد بدون این که نابود شود و یا تبدیل به دودسیاه دیگری شود, باید گفت گه این یک راه حل ثابت برای دو طرف است.
دود سیاه اگر نتواند با ماهیت نابود گری اش از جزیره بیرون برود میخواهد جزیره را نابود کند و از طرفی هم محافظ جزیره اگر نتواند جلوی دود سیاه را بگیرد باید به وسیله دزموند جزیره را نابود کند.
حال باید در نظر گرفت که با این منوال در صورتی که محافظ موفق به نابودی دود سیاه نشود, نابودی جزیره در هر حال بدیهی است.
چهره بنجامین لاینوس هم زمانی که متوجه این حقیقت میشود که جزیره در هر حال ممکن است نابود شود دیدنی است.
آیا جزیره نابود خواهد شد؟
آیا جزیره غرق شده ای که در ابتدا دیدیم, همان جزیره نابودشده است؟

نتیجه گیری …

اپیزود “آنها چرا مردند” یک پیش درآمد خوب برای اپیزود نهایی محسوب میشود. در این اپیزود تکلیف خیلی از مسائل روشن میشود که مهمترین آنها بسته شدن پرونده انتخاب محافظ است.
در این اپیزود چارلز ویدمور به عنوان یکی از پایه های اصلی داستان با حیله بنجامین کشته شد و ریچارد هم توسط دود مورد حمله قرار گرفت که این حمله ممکن است به مرگ او منجر شده باشد. اما به نظر میرسد که با توجه به این که جیکوب او را نامیرا کرده بود و خاکستر جیکوب هنوز از میان نرفته بود, ممکن است بتوانیم شانسی دیگر برای ریچارد در نظر بگیریم.
با مرگ ویدمور توسط بنجامین, این سومین رهبری بود که توسط بنجامین به قتل رسید, از طرفی دیدیم که دلیل آمدن ویدمور آوردن دزموند به جزیره بوده است, دزموندی که در برابر الکترو مغناطیس شکست ناپذیر است و هم دود و هم محافظ باید از او به عنوان راه حل نهایی استفاده کنند. راه حلی که قطعا در صورت استفاده جزیره را نابود خواهد کرد.
در این اپیزود تکلیف شر هم در داستان مشخص شد و متوجه شدیم که جیکوب عمل خود را در به چشمه انداختن MIB عامل از دست رفتن انسانیت او و مبدل شدنش به هیولا میداند.
حال آنکه چرا این چشمه نور هیولا آفرین هم هست, سوالیست که بعید میدانم برای آن پاسخی باشد. من از دید خودم هرگز به این نوع پاسخ برای مسئله دود سیاه قائل نبودم, زیرا که دلایل بسیاری برای رد آنچه که نشان داده شد وجود داشت که در تحلیل قبلی و همچنین پستهای آن تاپیک کاملا به آن پرداختم و همچنان معتقدم که اگر داستان به مستندات خود وفادار بود این مسئله میتوانست پاسخی دیگر و البته زیبا تر داشته باشد.
ما اکنون ناچار از این هستیم که دود سیاه را شر بدانیم در حالی که همه میدانیم که MIB ذاتا شر نبود و شاید هوشمند ترین آدم داستان محسوب میشد. MIB با آن ضریب هوشی و دریافتهای ذهنی قاعدتا خیلی زودتر از اینها باید متوجه جوابها میشد و برای نابودی جیکوب اقدام میکرد , حال آنکه میبینیم او در حال حاضر به هیچ عنوان از ابتکار عمل MIB قبل از بدل شدن به دود سیاه برخوردار نیست.
مسئله ای دیگر که در این میان مطرح بود, این است که ما هیچ گاه ندیدیم دودسیاه در وجود آدم زنده ای فرو رفته باشد, او به کالبدهایی که وارد شد که قبلا مرده بودند، حال چرا باید تصور کنیم که در ابتدا، ماجرا چیزی غیر از این بوده است؟؟!!

بالاخره در این اپیزود جک به عنوان محافظ قطعی جزیره انتخاب گردید و دیدیم که در این راه قاطع بود و شرایط هم او را طوری ساخته و پرداخته کرده بود که بتواند با اعتقاد کامل در این راه گام بردارد. جک همانند چوپانی خواهد بود که با قبول این محافظت، یا خود و کلیت جزیره را برای نجات دنیا نابود خواهد کرد و یا در نهایت با نابودی دود سیاه به تنهایی در جزیره خواهد ماند و به محافظ بعدی فکر خواهد کرد.
ماجرای تنهایی جک در این راه میتواند یک تراژدی زیبا و نفس گیر را در پایان ماجرا خلق کند.

در اتفاقات سال ۲۰۰۴ نیز شاهد سرعت گرفتن وقایع بودیم. نوع سرنوشت سازی جیکوب وار دزموند در راه رساندن همه افراد داستان به یکدیگر در یک کنسرت میتواند اوج این سرنوشت سازی ها باشد.
حال آنکه جیکوب همه را در ابعادی بزرگ تر به یک جزیره برد و دزموند در ابعادی کوچکتر به یک کنسرت .
ماجرای جان و انگیزه ای که او در همین مسیر تعیین شده توسط دزموند پیدا میکند هم در نوع خود جالب بود. جان با توجه به آنچه از ابتدای داستان هم گفته شد روالی را میپیماید که در نهایت با شفا یافتنش به دست جک پایان خواهد پذیرفت.
ماجرای بنجامین و خانواده روسو نیز از همین مسائل است و با هر گامی که طی میشود، این افراد بیشتر به هم نزدیک میشوند.

در پایان با توجه به این که ما جزیره را در ابتدای داستان غرق شده دیدیم و اگر فکر کنیم که هیچ جهان موازی ای وجود نخواهد داشت باید به نظریه فرو ریزی در زمان و مکان فکر کنیم, نظریه ای که میتواند در این داستان پاسخ گوی سوالات باشد.
امیدوارم که این تحلیل رضایت خاطر دوستان و کاربران عزیز را فراهم آورده باشد.
فرخ


خارج از تحلیل ۱….
فکر میکنم که سازندگان این بارهم خارج و داخل جزیره را با هم اشتباه گرفتند. چطور ممکن است که فردی که چند روز پیش عمل ستون فقرات انجام داده بتواند ۳ روز بعد به سر کار برگردد و به راحتی کار کند.
این مسئله در داخل جزیره هم به این سرعت انجام نمیشد, اگر خاطر دوستان باشد همان باری که جان لاک زیر درب ایستگاه سوان ماند و آسیب دید, حداقل با قابلیتهای بهبودی سریع در جزیره باز هم بیش از یک هفته دوران نقاهتش به طول انجامید.
متاسفانه تعجیل در به پایان رسانیدن داستان در این اپیزود موجب ضعفهای عجیب و غریبی شده که یک به یک به آنها خواهم پرداخت.

خارج از تحلیل ۲ ….

زمان جدا شدن گروه ریچارد از گروه جک زمانی بود در میانه یک روز, بعد از این جدایی, گروه جک به اردوی دود سیاه رفتند و ضمن ملاقات با او در روز بعد عازم جزیره هایدرا شدند, جک به جزیره اصلی بازگشت و همراه دود سیاه در تاریکی شب به جزیره هایدرا رسید, در همین شب اتفاقات حول قفسها رخ داد و گروه سویر آزاد شدند و در روز بعد به همراه دود سیاه به زیردریایی حمله کردند. با انفجار زیر دریایی افراد باقی مانده به ساحل آمدند و باز در تاریکی شب به ساحل رسیدند.
از سوی دیگر دود سیاه هم در همین زمان تصمیم به بازگشت به جزیره اصلی گرفت. با رسیدن به روز بعد یعنی سومین روز بعد از جدایی ریچارد از گروه جک, در حالی که افراد گروههای مختلف دو بار تا هایدرا رفته اند و بازگشته اند, افراد گروه ریچارد از میان بر بنجامین هنوز در راه رسیدن به دهکده دارما هستند که با توجه به نقشه های جزیره یک لاک پشت هم میتوانست این فاصله را در کمتر از یک روز طی کند.
به نظر میرسد که مسئله فواصل و زمانها در داستان در حال تبدیل شدن به یک باگ بزرگ است.

خارج از تحلیل ۳….

همان طور که گفتم رفتن زویی به ساحل و تماسش با ویدمور در عرض کمتر از ۱ دقیقه باعث شد که موضوعی که مدتها فکر من را مشغول کرده بود, دوباره برام مطرح بشه.
در این باره لازم است که یکبار دیگر نگاهی به نقشه جزیره بیاندازیم .

با توجه به مقیاس مشخص شده بر روی نقشه حداقل فاصله میان دهکده و نزدیکترین ساحل نزدیک به دو مایل است. یعنی ۳ کیلومتر.
حال دقت کنید که با توجه به جهت نقشه , شمال دهکده دامنه و در نهایت دریاست و هیچ کوهی دیگری در این میان نیست.

حال به عکس جزیره در زمان سقوط اوشینک در افتتاحیه فصل سوم دقت نمائید.

به نظر میرسد که در این عکس دهکده دارما کاملا در حصار کوهستانی قرار دارد.
این عکس با نقشه کاملا متفاوت است و از طرفی هم با اتفاقات این اپیزود در تضاد کامل است. زویی از هر طرف بخواهد به ساحل برسد به راحتی بیش از چند ساعت راه در پیش دارد. از طرفی هم اگر مانند گروه بنجامین راه برود این مسیر ممکن است بیش از یکروز به طول بیانجامد یا شاید ۳ روز !!!
البته مشخص است که سازندگان کاملا این تصویر و نقشه فرضی ارائه شده توسط سایت را از خاطر برده باشند؛ زیرا ما در مقاطع مختلف میبینیم که از دهکده دارما تا ساحل ظرف مدت بسیار کوتاهی پیموده میشود.
برای نمونه میتوان به رسیدن سان و لاپیدوس به اسکله و رسیدنشان به دهکده در فصل پنجم و یا فاصله ای که سویر در اپیزود ۳ طی کرد تا به ساحل رسید را مد نظر قرار داد.

خارج از تحلیل ۴….

در همه جهان مجرمین قبل از برده شدن به سلول مورد تفتیش بدنی قرار میگیرند و هر جسمی که به غیر از لباس همراه آنها باشد از آنها گرفته میشود. همه اشیا از جمله ساعت و غیره شامل این مسئله است.
موضوعی که به آن اشاره میکنم شاید به نظر زیاده روی من در مسئله دقت در جریانات به حساب بیاید, اما در هر حال این حقیقتی است که این جریان نمی تواند حساب شده بوده باشد و قطعا یک بی توجهی دیگر است.
با توجه به گفته بالا به عکس زیر دقت فرمائید.

امیدوارم که این خارج از تحلیل نیز مورد توجه دوستان قرار گرفته باشد.

با تشکر ویژه از Rashno عزیز بایت ویراستاری این تحلیل .

قوانین : با توجه به عدم رعایت کپی رایت توسط برخی افراد , هر گونه کپی از این مطالب منوط به کسب اجازه مستقیم از نویسنده خواهد بود .

VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 10.0/10 (1 vote cast)
تحلیل وقایع اپیزود پانزدهم فصل ششم لاست (What They Died For) , 10.0 out of 10 based on 1 rating

نوشته ای از Farrokh \\ tags:

نوشتن دیدگاه

شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .

1 visitors online now
0 guests, 1 bots, 0 members
Max visitors today: 3 at 03:47 am IRDT
This month: 17 at 04-04-2024 02:35 am IRDT
This year: 76 at 02-01-2024 11:45 am IRST
All time: 194 at 01-11-2023 01:11 pm IRST