با سلام خدمت همه دوستداران و علاقمندان سریال زیبای لاست . با یک تحلیل دیگراز فصل ششم لاست در خدمت دوستان هستیم . اپیزود آخرین گزینش با یک خط پیمایش سریعتر از اپیزودهای قبلی تلاش کرد تا میانبری که با رسیدن افراد اوشینک به دودسیاه ایجاد شده بود را به آن سرانجامی برساند که برای آن در نظر گرفته شده بود.
طبق الگوی ثابت فصل ششم ما همچنان شاهد پیگیری اتفاقات اصلی در جزیره و ماجراهای سال ۲۰۰۴ در خارج از جزیره هستیم.
این اپیزود دارای ضرباهنگ بالایی بود که از همین حیث شاید در میان اپیزودهای فصل ششم دارای مقام برترین سرعت گذر اتفاقات باشد.
اما تحلیل این اپیزود…
ملاقات…
این ملاقات نتیجه حرکتی است که هوگو در اپیزود قبل شروع کرد.
دود سیاه و جک خیلی سریع به این نتیجه میرسند که باید با هم به گفتگو بنشینند و این حرکت غیر طبیعی نیست. با دیدن علاقه زیاد دودسیاه برای صحبت با جک و این که جک هم از گروه دیگر خود به خود آماده این دیدار است میتوان به این نتیجه رسید که با وجود همه صحبتهایی که جک در اپیزود گذشته درباره کناره گیری از تصمیم گیری های گروه کرده بود, بازهم چنانچه نیاز به تصمیم بزرگی باشد اوست که باید به میدان بشتابد.
دیدار و مذاکره دود سیاه با جک روشن کننده مسائلی بود که با این که برایمان معما نبودند, اما دوست داشتیم آنها را از زبان فردی مانند دودسیاه بشنویم تا ایده هایمان را کاملا تائید کند.
دود سیاه دوباره و به مانند ابتدای داستان در فصل ششم که به درد دل برای بنجامین پرداخت, روشن گریهایش درباره جان لاک را ادامه میدهد.
او جان لاک را به باور داشتن به حضور هدفمند در جزیره، فردی احمق میداند. او جان را نادان میداند چون فردی است که تا پای جان بر سر این اعتقاد ایستاده است.
به گفته دودسیاه با مرگ جان او توانسته به قالب او فرو برود. دود حتی دخالت جک را در برگرداندن جسد جان موثر میداند و باید گفت که در صورت عدم حضور جسد جان خیلی از امکانات برای دود ایجاد نمی شد.
سوالات جک در این بین بسیار راهگشاست و تقریبا همان چیزهایست که باید برای جک جای سوال باشد.
در میانه این صحبت است که متوجه تائید همان ایده قدیمی میشویم که جسد کریستین هم مورد سو استفاده دود واقع شده بوده و تمام دفعاتی که جک پدرش را در جزیره دید در واقع همان دود سیاه را دیده است.
دودسیاه همچنان از توضیح ماهیت خود پرهیز دارد و توضیح نمیدهد که چرا او برای یافتن آب به آنها کمک میکرده و در مواقعی هم آنها را می کشته است.
او توضیح نمیدهد که مثلا خلبان هواپیما در این بین چه مشکلی ایجاد میکرد که باید کشته میشد در حالی که دودسیاه حتی برای آب اوشینک ها هم نگران بوده است.
حرفهای دودسیاه درباره این که قصد کمک به خارج شدن جک داشته مسلما نمیتواند حقیقت داشته باشد, زیرا میدانیم که تا جیکوب زنده بود خروج هیچ کس از جزیره بدون دخالت او ممکن نمیشد و احتمالا اگر بار اول هم جک و بقیه توانستند جزیره را ترک کنند به این خاطر بود که جزیره منتقل شد و آنها در محور سابق جزیره باقی ماندند و در واقع جزیره آنها را ترک کرد.
دودسیاه قانع کننده به نظر نمیرسد و در واقع میتوان گفت که در پاسخ به جک جوابهایی میدهد که شاید بتواند جک را راضی به خروج گروهی از جزیره کند. کاری که مشخص نیست در انتها برای هیچ یک از افراد امنیتی داشته باشد یا نه، زیرا به نظر میرسد که دود سیاه فقط در پی ایجاد راهکارهایی برای خروج خود است و بعد از آن دیگر هر چه شود مهم نیست.
به گفته او اکنون که جیکوب مرده، میتوان از جزیره خارج شد.
تا این جای کار ماجرا به شکلی پیش میرود که شاید بتوان گفت دود سیاه در این حرکت توصیفی خود موفق شده است، اما جک فردی نیست که به این سادگی فریب بخورد.
او می داند که جان لاک تنها کسی بود که از ابتدا میگفت که آنها برای منظور خاصی در جزیره هستند . گفتگوی جان لاک و جک در اپیزود پنجم فصل اول داستان (خرگوش سفید) کاملا به همین نکته اشاره دارد .
جک اکنون پاسخ همه آن سوالات را میداند . همان سوالاتی که جان میدانست که دارای جوابهایی ماورایی هستند و البته در آن زمان پاسخشان را نمی دانست .
جان بارها گفته بود که همه آنها برای منظور خاصی به جزیره آمده اند و سرنوشت آنها این بوده که به جزیره برسند و بارها بر سر همین نظریه با جک مجادله کرده بود .
جک به خوبی میداند که هیچ کدام از این ادعاهای جان بی اساس نبوده و او بدون دانستن دلیل این اتفاقات, اعتقادی راسخ به همه چیزهایی داشته است که اکنون جک توانسته به عینه دلایل آنرا ببیند .
گفتگوی دودسیاه با جک فصل الخطابی برای همه اهدافی است که جان میدانست وجود دارد و هیچ گاه موفق به کشف آنها نشد .
جک به دود سیاه میگوید که جان تنها کسی بود که به جزیره باور داشت و تنها کسی که میخواست آنها از جزیره خارج نشوند…
دود سیاه در اینجا به خوبی نقطه ضعف های خود را درباره مسئله جان بروز میدهد . او حتی شنیدن این موضوع را نمی تواند تحمل کند .
کینه و عداوتی که دودسیاه در برابر جمله جک درباره جان بروز میدهد به خوبی گویای همه چیز است .
جان لاک که با وجود بی اطلاعی آنقدر به این جزیره و سرنوشت معین شده اش اعتقاد داشت, در صورتی که متوجه میشد همه اینها واقعیت داشته و او یکی از از داوطلبان جایگزینی جیکوب است, مسلما مانعی بسیار بزرگتر از چیزی که اکنون در برابر دود وجود دارد برایش ایجاد می کرد .
دود سیاه حتی حاضر به صحبت در مورد اعتقاد جان هم نیست و او را مزخرف و احمق میداند و ما را بیش از ابتدای داستان در این فکر فرو میبرد که آیا واقعا جان احمق بود؟
اما اکنون ماجرا تفاوت بسیاری کرده است . جک باتوجه به این که میداند برای چه چیزی در جزیره است فردی نیست که به گفته های دودسیاه دل بسپارد .
اگر جان معتقد به نادیده های این جزیره بود, جک همه هدایتها و سرنوشت سازی ها را دیده است. او فانوس دریایی را دیده و میداند که از ابتدای زندگی همه آنها، هدایت وجود داشته و ادامه همین هدایت به جزیره ختم شده است .
جک میداند که داوطلبین بسیاری بوده اند و جان لاک هم یکی از همین داوطلبین بوده و شاید یکی از هوشیار ترین آنها . جک همان طور که میگوید جان را تا به انتها معتقد یافته است .
جک هیچ گاه نمی تواند نامه خداحافظی جان را از خاطر ببرد .
” جک مطمئنم که یکروز حرف من را باور خواهی کرد ”
جک اکنون همه چیز را باور دارد . اما هنوز این باور به مفهوم وجود یک راه برای پایان دادن به حوادث ناخوشایند جزیره نیست .
دو مصدوم …
میدانیم که هم جان لاک و هم سان در قسمتهای قبل دچار سانحه شدند . سان توسط میکائیل گلوله خورد و جان لاک توسط دزموند زیر گرفته شد .
نکته جالب این است که هر گونه تغییر در زندگی این افراد توسط گروهی دیگر از همین افرادی اتفاق می افتد که پیش از این در گذشته قبل از تغییرشان با هم در ارتباط بوده اند .
گفتگوی بنجامین و پزشکیار در آمبولانس ما را به جای خاصی نمیرساند که قبلا آنرا ندانیم اما با رسیدن به بیمارستان است که متوجه میشویم که سان هم به جرگه کسانی پیوسته است که میتوانند اتفاقات قبل از تغییر را به یاد بیاورند .
البته این عجیب نیست . اما واکنش سان به گونه ایست که به شدت از دیدن جان لاک دچار هراس میشود و این واکنش او میتواند مفهوم خاصی داشته باشد .
دود سیاه در جزیره تا کنون حداقل با سان رفتاری نداشته که نیاز باشد سان از او بترسد . در زمانی هم که در کنار مزرعه اش به دیدار سان آمد , این خود سان بود که ترجیح داد وارد گروه او نشود و به کمپ برگردد .
اما با همین تفسیر میتوان در نظر گرفت که ترس سان در این جا میتواند از بابت اتفاقاتی باشد که در انتهای داستان رخ داده و در آن سان شاهد کشته شدن افراد بسیار و حتی خودش به دست دود سیاه بوده و همین باعث شده که چنین از او بهراسد .
این نیز مهر تائید دیگریست بر ماهیت تاریک دود سیاه و آنچه که جیکوب درباره او در اپیزود شمارش از بینهایت گفته بود . در صورتی که سان خاطرات خوشی از این فرد میداشت و میدانست که او فرد بر حق داستان است نیاز نبود که چنین از او بترسد و واکنش نشان دهد!!!
خواهر و برادر
دیدار جک و کلیر در این بخش از داستان خالی از لطف نیست . میدانیم که جک با بیرون رفتن از جزیره و ملاقات با خانم لیتلتون به این حقیقت که کلیر خواهر او بوده پی برده است .
اما این موضوع که با توجه به مردن کریستین و این که جسدش به جزیره رسیده بوده است , دود سیاه چطور توانسته اطلاعات ذهنی او را استخراج کند بحثیست که هنوز روشن نیست .
ما میدانیم که دود سیاه در کالبد کریستین و یا جان لاک فرو نرفته که بتواند از اطلاعات حاضر در مغز مرده آنها استفاده کند , او خود را تغییر داده و به شکل آنها در آورده است و جسد جان هم چنان که دیدیم به خاک سپرده شد و احتمالا کریستین هم باید جایی در جزیره تجزیه شده باشد .
مسئله انتقال داده های ذهنی این افراد به مغز دود سیاه مسئله ای لاینحل به نظر میرسد و باید آنرا به حساب اتفاقات عجیب و غریب داستان گذاشت .
با همین دیدگاه میدانیم که دودسیاه به کلیر گفته که ارتباطش با جک چیست . البته کلیر در ادامه متوجه این مسئله شده که این فرد پدر آنها نیست و البته در آن موقعیت اسف بار در جزیره و به مدت سه سال , کلیر کاری هم غیر از همراهی با دود نمیتوانسته انجام دهد .
اما سوال مهمتر داستان اصولا چیز دیگریست .
ما در فلاش های زمانی فصل پنجم دیدیم که کلیه افرادی که از هواپیمای اوشینک و کشتی ویدمور در جزیره پیاده شده بودند همراه هم در فلاشها جا به جا می شدند .
این که اصولا چطور چنین مسئله ای ممکن است که ساکنین دیگر جزیره همراه اینها جا به جا نمی شدند را نمی توان هیچ گاه مشخص کرد . ابتدا تصور می کردم که شاید این افراد به نوعی وصله ناجور جزیره محسوب می شوند و به همین دلیل نمی توانند در زمانی ثابت بمانند .
اما در این فصل متوجه میشویم که تقریبا وصله ای جور تر از داوطلبین برای جزیره وجود ندارد و اینها دعوت شدگان خود جزیره هستند .
باز سوال دیگری پیش می آید . چرا اگر افراد اوشینک در فلاشها جا به جا می شدند, افراد پیاده شده از کشتی ارسالی ویدمور هم دارای همین خاصیت بودند؟
از همه مهمتر, اگر همه اینها باید با هم جا به جا می شدند, چرا کلیر همراه اینها جا به جا نشد ؟
به نظر من برای سوالهایی از این دست, یک جواب بیشتر وجود ندارد . این که چون دود سیاه نخواسته و این که چون دود سیاه همراه کلیر بوده است .
میدانیم که رفتن افراد اوشینک و اشخاصی نظیر دانیل و شارلوت و مایلز به سال ۱۹۷۷, در کل نمی تواند به نفع دود سیاه بوده باشد . چرا که در نتیجه اقدامات آنها بوده که اکنون مسیر دیگری به نام اتفاقات غیر هم سطح سال ۲۰۰۴ وجود دارد و در این معادلات خبری از دود سیاه و دار و دسته جیکوب نیست .
پس هر اتفاقی که برای این نیروها در جزیره افتاده میتواند حاصل همان عملکرد هایی باشد که در سال ۱۹۷۷ انجام شده است .
اگر دود سیاه دارای قدرتیست که نگذارد کلیر در فلاشها جا به جا شود, چرا همین الگو را در باره بقیه افراد استفاده نکرد , تا نتوانند به گذشته بازگردند و همه چیز از جمله خروج خودش از جزیره را دستخوش هیجان و خطر کنند ؟
ملاقات کلیر و جک نکته دیگری هم دارد که به طور مستقیم با ماهیت افراد درگیر در داستان ارتباط پیدا میکند .
کلیر به جک میگوید که همه افراد با صحبت کردن با دود سیاه به او می پیوندند و کلیر با خیالی آسوده به جک می گوید که او نیز همراه بقیه از جزیره خارج خواهد شد .
این موضوع دقیقا بر میگردد به میزان مقاومت افراد در برابر منطق دود سیاه . آنچه تا کنون در داستان دیده ایم , ما را به این نتیجه می رساند که اصولا دونوع استدلال در جزیره وجود دارد .
در اپیزود شمارش از بینهایت ما برخورد این دو نوع استدلال را با هم شاهد بودیم و دیدیم که منطق جیکوب در حدی بود که با یک پرسش از ریچارد او را کاملا مغلوب کرد .
به همین خاطر بود که دودسیاه به او گفت که به جیکوب اجازه صحبت کردن ندهد , زیرا میدانست که در نتیجه صحبت با جیکوب , منطق اوست که برنده ماجرا میشود و دیدیم که همین هم شد .
با این تعریف , جک یکی از سرسخت ترین افراد در جزیره است که شاید مجبور کردن او به کاری که خلاف منطق ذهنی اش باشد کاری آسان نیست .
کلیر تا کنون آنچه دیده این بوده که افراد با صحبت کردن با دودسیاه در جرگه یاران او قرار گرفته اند و البته باید توضیح داد که خیلی از همین افراد هم مانند سویر و کیت , در انتظار فرصتی برای جدایی هستند و البته با منطقی سطح پایین تر از جک .
جک همان طور که خودش هم میگوید , بعید به نظر میرسد که با استدلال های آبکی دود سیاه قانع شده باشد و با همین تفسیر خارج کردن او به همراه بقیه کاریست بسیار سخت .
با روشن شدن هوا گروه آماده حرکتی جدید است .
سویر و کیت افراد تازه وارد را با چند و چون آنچه گذشته است آشنا می کنند و اکنون باید منتظر شد و دید که تصمیم دودسیاه برای ادامه مسیر چیست .
نکته ای که به نظرم رسید تا بار دیگر درباره آن صحبت کنم جمله هایست که بین سویر و هوگو رد و بدل میشود و از میان آن میتوان چنین نتیجه گرفت که سعید حتی از دید سویر هم دیگر یک آدم خارجی و وابسته به دارک ساید است . در اپیزود غروب آفتاب به اندازه کافی درباره دارک ساید و شباهتهای داستان با اپیزود انتقام سیت (قسمت سوم جنگ ستارگان) صحبت شد و فکر میکنم نیازی به توضیح بیشتر نیست .
بازجویی دلپذیر
بلاخره بعد از مدتها در این اپیزود شاهد حضور تاثیر گذار و فعالتری از کیت هستیم . در واقع باید بگویم که کیت آنچنان که برداشت من است به داستان برگردانده شد .
از این بابت بسیار خوشحالم و این را باید به فال نیک گرفت که کیت هم در ادامه داستان گرفتار تیر غیب نشد و مانند ایلانا به دیار مردگان نشتافت .
اصولا بازجویی کردن از خانم ها برای سویر کار دل پذیریست که البته اگر طرف مقابل هم شخصی مثل کیت باشد این بازجویی میتواند دلپذیر تر هم بشود .
اما این بار به نظر میرسد که سویر از متهم خود استنباط درستی ندارد و گرفتار یک بازی فکری با او میشود .
کیت هم البته با یک برداشت اعجاب انگیز از سفر استرالیای سویر , او را به همین وادی میکشاند .
کیت آنچنان که درباره پیشینه او میدانستیم , هیچ گاه نزد پلیس سعی نمی کرد که ماجرای کشتن پدرش را مخفی نگاه دارد . این دقیقا بر خلاف چیزیست که در اینجا شاهدش هستیم و کیت مشخصا میگوید که قاتل نیست و به نظر میرسد که این را با چنان تحکمی میگوید که باید حرفش را قبول کرد .
کیت شباهت زیادی با کیت گذشته از حیث اخلاق دارد , اما آنچه بر او گذشته صرفا همان چیزهایی نیست که در اولین بار که دیدیمش , بر او گذشته بود .
او به راحتی سویر را به بازی میگیرد و تا جایی پیش میرود که میتوان تصور کنیم در آخر مکالمه این دو سویر بیش از کیت متهم است و البته از امداد های نویسندگان در این بخش داستان به کیت نباید گذشت .
حتی بعید به نظر میرسید که به ذهن شرلوک هلمز هم چنین نکته ای برسد که سویر دقیقا با سفر به استرالیا مشکل داشته است و میخواسته آنرا پوشیده نگاه دارد .
هر چند که مایلز هم اکنون به طور کلی در جریان کلیه ماوقع هست .
با پایان یافتن گفتگوی کیت و سویر به سراغ مسئله گروه کیمی و جین و سان میرویم .
میبینیم که سرنوشتها بیش از پیش به هم نزدیک شده است . اکنون سویر و مایلز پیگیر پرونده سعید هم هستند و سعید هم مرتبط شده با جین و سان و گروه کیمی . از سویی شاهد حضور کیت هم در این معادله هستیم و سان و جین هم در بیمارستان به جان لاک برخورده اند که توسط دزموند زیرگرفته شده و البته پلیس باید به این مورد هم رسیدگی کند و از سویی دیگر بنجامین هم همراه جان لاک است .
با این روال هیچ بعید نیست که آخر سر همه این افراد را در جایی شبیه دادگاه ببینیم که تحت یک نوع خاص از رسیدگی قرار بگیرند .
پیش بینی سویر هم در اینجا جالب است که بدون دانستن هیچ چیز از سعید او را مرد بد داستان مینامد .
خارج از تحلیل …
در بخشی که گذشت شاهد نمایشی از یک دوربین نظارتی خودپرداز هستیم که توانسته از سوی دیگر خیابان سعید را در حال بیرون آمدن از آشپزخانه مارتین کیمی بگیرد و از او تصویر تهیه کند .
به عنوان کسی که متخصص سیستمهای حفاظتی و دوربین مداربسته و مدار باز است باید خدمتتان عرض کنم که اصولا دوربینهایی که در دستگاههای ATM مورد استفاده قرار میگیرند , دارای یک کاربرد مشخص هستند .
این دوربینها فقط بناست که تصویر افرادی که کارهای مالی با خودپرداز را انجام میدهند را ذخیره کنند تا در صورت سوءاستفاده یا سوءعملکرد دستگاه بتوان با استناد به آن واقعیت را مشخص کرد .
این دوربینها دارای لنزی پین هول هستند که به صورت پیش فرض در حالت واید قرار گرفته است و فاصله آنها از سطح زمین تا حدیست که بتوانند چهره مراجعه کننده را از کوتاهترین قد تا بلند ترین قد بگیرد که معمولا سطح دوربین نمی تواند بیشتر از یک و نیم تا دو متر باشد .
این دوربینها قادرند تا فاصله ای که حداکثر میتواند ۲ متر یا در حالت فوق العاده ۳ متر باشد را به وضوح نمایش دهند .
با توجه به اطلاعات فوق یک دوربین خودپرداز نمی تواند چنین تصویری از سعید گرفته باشد . چرا که نه چنین وضوحی دارد و نه امکان چنین دورنمایی و از همه مهمتر اگر امتداد دید دوربین را دنبال کنید قطعا متوجه خواهید شد که دوربین در سطحی بالاتر از دو متر نصب بوده و در این حالت اصولا از وظیفه اصلی اش که گرفتن تصویر مراجعه کنندگان به خودپرداز است بازخواهد ماند .
بهتر بود در توضیح این نمایش گفته میشد که این تصویر مربوط به دوربینهای نظارتی فروشگاهی و یا کنترل ترافیک است که در آن صورت منطقی تر به نظر می آمد .
تهدید دودسیاه !!!
در این بخش از داستان شاهد حضور زویی در اردوی دودسیاه هستیم . در تحلیل اپیزود قبل خدمت دوستان گفتم که با توجه به این که سعید زویی را زنده رها کرده بود و او میتوانست در دقایق کوتاهی خود را به افراد ویدمور برساند و آنها را از ربوده شدن دزموند آگاه کند, عجیب به نظر میرسد که چرا سعید را که حداکثر وسیله نقلیه اش میتوانسته یک قایق پارویی باشد را تعقیب نکرده اند .
حال آنکه به نظر میرسد گروه ویدمور به انواع و اقسام لوازم لازم مجهز هستند و این تعقیب نباید برای آنها مشکل خاصی ایجاد میکرد .
اما هیچ کدام از این اتفاقات نیفتاد و بعد از این که دزموند صحیح و سالم به جزیره اصلی رسید و بعد از این که جان لاک او را به داخل چاه انداخت تازه خواب زمستانی افراد ویدمور به پایان رسید و یکروز بعد تصمیم به بازگرداندن دزموند گرفتند .
زویی به تهدید دودسیاه می پردازد تا برای بازگرداندن دزموند هر چه سریعتر اقدام کند . زویی که انگار توسط رئیس خود ویدمور توجیه نشده که اصولا این مرد چه موجودیست , با خیال راحت به تهدیدهایش ادامه میدهد و آخر سر هم بخشی از توانایی های ویدمور را به او نشان میدهد .
گلوله توپ یا نوعی راکت به نزدیکی محل استقرار دودسیاه و افرادش برخورد میکند و به این وسیله او به قابلیتهای ویدمور و گروهش پی میبرد .
اما سوال اینجاست . آیا واقعا ویدمور تصور میکند که دود سیاه با این حرکت تهدید شده است ؟
میدانیم که دودسیاه با گلوله و ترکش و امثالهم قابل کشتن نیست . در اینجا یا باید ویدمور از ماهیت این موجود کاملا بی خبر باشد یا منظورش از این تهدید در واقع تهدید داوطلبانی است که همراه دودسیاه هستند .
مسئله را بازتر میکنم .
به طور کلی اگر ویدمور میداند که با مردن داوطلبین دود نخواهد توانست از جزیره خارج شود و اگر ویدمور میداند که خروج دود بزرگترین خطر برای مردم آزاد کره زمین است (رجوع به حرفهای ویدمور به جین) , چگونه است که زودتر اقدام به نابودی این افراد و همچنین هواپیمای آجیرا نمیکند تا تمام احتمالات خروج دود از جزیره از بین برود ؟
اگر ویدمور به دنبال کشتن افراد نیست که قتل عام مردم آجیرا خلاف این را ثابت میکند , پس تهدید اردوی دود سیاه که مهمترین آدمهایش داوطلبین هستند چه معنی میتواند داشته باشد ؟
از سویی دیگر شاهد دروغ گویی دود سیاه به افرادش هستیم که دزدیدن دزموند را تهمتی از طرف ویدمور میداند . جالب اینجاست که افراد همراه دودسیاه هنوز از ماهیت ویدمور بی خبر هستند و دودسیاه دلیلی برای این روشن گری حس نمیکند که به افرادش بگوید که اصولا این افراد که با تجهیزات نظامی در آن جزیره دیگر حضور دارند کیستند ؟؟!!
در رفتارهای ویدمور و دودسیاه آنقدر ضد و نقیض وجود دارد که نتوانیم آنها را طرف مثبت داستان بدانیم . هم ویدمور و هم دودسیاه آنقدر دچار سوء نیتهای خود هستند که از یاد میبرند که افرادی که در حال نظاره شان هستند دارای فهم شعور هستند و در راسشان جک به راحتی میتواند از این رفتار به نتیجه برسد که هر دو طرف دعوا در حال دروغ گویی و خلاف واقع نشان دادن حقایق هستند .
نگاه دودسیاه به زویی آنچنان خطرناک است که مسلم میدانم هر کس از دست او فرار کند , زویی این امکان را نخواهد داشت . دود سیاه به بیسیم زویی هم مانند کسی نگاه میکند که از اعماق اعصار در حال تماشای یک وسیله مدرن باشد و این البته عجیب نیست .
خارج از تحلیل …
خاطرمان هست که در فصل چهارم افراد ویدمور به نوعی بیسیم ماهواره ای با قابلیت مشخص کردن مکان مجهز بودند که اگر در نظر بگیریم که بیسیمی هم که در اختیار زویی است از همان قابلیت استفاده کرده باشد , با شکستن آن توسط دودسیاه دیگر امکان پیگیری وجود نخواهد داشت .
پس چگونه است که زویی به دود میگوید بار دیگر گلوله ما خطا نخواهد رفت ؟
آیا میتوان افراد ویدمور را مجهز به ماهواره ای جهت مشخص کردن چنین مکانهایی دانست ؟
اگر این طور است چرا تا کنون ماهیت جزیره از طریق هیچ ماهواره ای در جهان مشخص نشده ؟
فکر میکنم که یا ما بیش از اندازه اطلاعات درباره همه چیز داریم و یا افرادی که در آمریکا به دیدن این سریال مینشنند خیلی بی اطلاع هستند .
اگر خاطر دوستان باشد در فصل اول داستان و در اپیزود اول زمانی که جک و کیت به همراه چارلی به هواپیما رفتند و طی صحبتهای قبل و بعد از آن , میشد اینطور نتیجه گرفت که اسم وسیله ای به نام ترانسیور یا همان بیسیم تا کنون به گوش هیچ یک از این افراد نخورده است .
کیت و چارلی به عنوان آدمهای عامی تر در میان گروهی که شاید فقط سعید در میان آنها متخصص تر بود و با تعجب به جک میگویند که چطور آن همه اطلاعات دارد !!
حال اینکه در همین ایران خودمان بی سواد ترین افراد هم میتوانند برایمان توضیح دهند که بیسیم چیست و چه کار میکند .
از طرفی عجیب به نظر نمیرسد که از استدلال های فیزیکی دانیل فارادی هم در فصول گذشته کسی سر در نیاورده باشد و اکثریت غریب به اتفاق بینندگان همه آنها را بخشی از علم جاری در زمانه خود تلقی کرده باشند .
کلیر لیتلتون
پیگیری وضعیت کلیر در سال ۲۰۰۴ در حالی صورت میگیرد که او به آژانس حضانت رفته است .
کلیرکه برای واگذار کردن حضانت فرزندش به لوس آنجلس آمده است , اینک با دخالتهای دزموند در سرنوشت همه افراد اوشینک روبرو میشود .
دزموند این بار به نظر میرسد حتی خود هم نمی داند که در حال انجام چه کاریست . او کلیر را به دفتر وکالتی میبرد که ایلانا وکیل آنجاست .
نکته جالب اینجاست که تمام افراد روس تبار داستان مانند ایلانا و میکائیل سر از لوس آنجلس در آورده اند . البته به نظر میرسد که بیشتر این موضوع به این خاطر بوده باشد که بشود سرنوشت همه افراد را در همین محل پیگیری کرد و به این ترتیب از گستردگی مکانی داستان جلوگیری کرد .
ایلانا که مشخص میشود به دنبال کلیر میگشته , از دیدن او در این محل شگفت زده میشود و نکته ای دیگر در داستان ایجاد میکند .
به نظر من ایلانا در این مجموعه تنها کسی است که دزموند نمی تواند او را در گذشته به یاد بیاورد , اما خود به خود او هم در میان این حرکت برنامه ریزی شده دزموند قرار میگیرد و همین موضوع نشان میدهد که حتی بدون دخالتهای دزموند هم اراده ای برای رسیدن این افراد به همدیگر وجود دارد و در مورد سویر , کیت و مایلز هم شاهد همین اتفاق بودیم .
آنچه در اتفاقات سال ۲۰۰۴ اهمیت ویژه ای دارد این است که آیا میشود با توجه یادآوری های این افراد و اتفاقاتی که در فلش سایدها می افتد , ماهیت فلش سایدها را به موازات اتفاقات سال ۲۰۰۴ که در ابتدا دیدیم در نظر گرفت و به این ترتیب عنوان کرد که سازندگان در حال نمایش ویژه ای از جهانهای موازی در این فلش سایدها هستند ؟
با توجه به این که بحث جهانهای موازی در لاست دارای موافقین و مخالفین بسیاری است و البته برخی از دوستان ممکن است این سوال را داشته باشند که اصولا جهان موازی به چه مفهومیست , تصمیم گرفته ام که در پایان این تحلیل توضیح جامعی داشته باشیم از جهانهای موازی و هم چنین تحلیلی از آنچه ممکن است تحت این معنا در لاست وجود داشته باشد که توسط دوست عزیزم حسین انجام شده است و امیدوارم مورد توجه دوستان قرار بگیرد.
به پست بعد از شروع تاپیک مراجعه نمایید .
موجودی که میخواست شر باشد !!!
با توجه به تهدید گروه ویدمور بالاخره دودسیاه تصمیم گرفت تا حرکت عمومی خود را برای خروج از جزیره آغاز کند . همان طور که گفتم دودسیاه درباره این که افراد ویدمور او را به دروغ متهم به ربودن دزموند کرده اند، دروغ گفت ودر این جا همه را برای شروع حرکت خروج از جزیره آماده میکند .
البته مشخص است که برای عبور دادن این همه آدم از میان دریا او یا باید صاحب یک قایق بزرگ باشد و یا مانند حضرت موسی توانایی گشودن دریا را داشته باشد .
در این جا میبینیم که دود سیاه برای قایق برنامه ریزی خاصی کرده است . او از سویر میخواهد که این حرکت را انجام دهد و برود و قایق را به محلی که او مد نظرش است بیاورد .
بلاخره بعد از چند اپیزود بیکاری , سویر موقعیتی پیدا میکند تا ضمن کمتر کردن متلکهایش به کاری موثر در جهت منافع خود و البته دیگران بپردازد .
دودسیاه با توجه به این خودش هم میداند که سویر فریبکار ترین آدم داستان است اما باز هم برای انجام چنین کاری او را می فرستد .
این حرکت او میتواند معانی مختلفی داشته باشد که به بررسی آنها می پردازم .
اولین حالت ممکن است این باشد که دود واقعا متوجه این نیست که سویر چگونه آدمیست . البته به نظر من سازندگان هم به همین درد مبتلا هستند اما بهتر است ببینیم که سویر چقدر تا کنون برای دودسیاه مفید واقع شده است .
با اینکه تصور میکردم داستان حرفه ای تر از چیزی که دیدیم پیش برود ولی متاسفانه روال به گونه ای است که باید نوک پیکان انتقادات را به این سوی ماجرا چرخاند .
دودسیاه پس از آنکه به ظاهر توانست موافقت سویر را برای خروج از جزیره بگیرد و بعد از این که افراد معبد را قتل عام کرد , سویر را برای عملیات اکتشافی به هایدرا فرستاد .
آنچه که سویر انجام داد و آنچه که به دود سیاه گفت با هم تفاوتی نداشت . او به دود هر آنچه اتفاق افتاده بود گفت و در عین حال هم با ویدمور به معامله پرداخت . معامله ای که کمتر کسی فکر میکرد واقعا رنگ و بوی یک معامله را داشته باشد زیرا نه ویدمور آنقدر ساده بود که توسط سویر فریفته شود و نه سویر به نظر آنقدر احمق میرسید .
اما خوب این یک روی اتفاقات است .
درروی دیگر ماجرا هم سویر آنقدر احمق است که فریب ویدمور را خورده باشد و هم ویدمور آنقدر احمق است که فکر میکند دود سیاه فریب سویر را خواهد خورد .
سویر با تمام هوشی که سازندگان خواسته اند نشان دهد, فردیست که از پس جمع زدن دو با دو بر نمی آید . او متاسفانه در همه محاسباتش از بدو ورود به جزیره اشتباه کرده و شاید تنها دوران موثری که در زندگی داشت همان دورانی بود که سه سال در دارما مسئول امنیتی بود .
با توجه به راندمان کار سویر در دارما میتوان به این نتیجه رسید که سویر علی رغم این که میخواهد یک فرد فریبکار باشد و علی رغم اینکه در زندگی معمولی فردی کلاه بردار بوده است اما در پس همه اینها فردیست ساده لوح که اگر در یک کادر جدی و سالم خدمت کند درصد موفقیت بیشتری دارد .
از سویی دیگر میبینیم که دود سیاه عنان قایق را که آخرین راه او برای خروج از جزیره و رفتن به هایدراست به دست سویر می دهد , سویر هم به نوبه خود اولین کاری که میکند برنامه ریزی برای کلک زدن به دودسیاه است .
با توجه به این که دودسیاه از ماهیت سویر اطلاع دارد به نظر میرسد که زیاد نگران اتفاقی نیست که سویر رقم خواهد زد .
حال اگر این حرکت دود سیاه را به حساب فریب خوردن او از سویر بگذاریم , باید گفت که داستان بدون جیکوب و تاثیرات او مبدل به هجویه ای برای این آدمها شده است .
آدمهایی که تاکنون هم جیکوب کارهایشان را جمع و جور میکرد و اکنون که به خود واگذاشته شده اند نمی توانند قدم از قدم بردارند و هر حرکتشان ناقض حرکت قبلیشان است .
ویدمور , سویر و دودسیاه در حال رقم زدن ماجرایی هستند که باید آنرا بیش از هر وقت دیگر شبیه کارتون همینه دانست و البته با پخش آن موسیقی استثنایی این روال شکل کامل تری به خود میگرفت .
دومین حالت این است که دودسیاه با اطلاع کامل از ربوده شدن قایق توسط سویر , این ماموریت را به او سپرده باشد . در این حالت هم باید فکر کرد که او بدون این قایق چگونه از عرض کانال عبور خواهد کرد و اصولا از این کار چه هدفی داشته است ؟
آیا دود برنامه خاصی برای رسیدن به جزیره هایدرا دارد .
سویربعد از همراه کردن کیت با خود سعی میکند که ماجرا را برای جک هم جا بیاندازد . هرچند که جک مانند سویر در جریان اتفاقات حول و محور دودسیاه نیست . اما دریافتن شرایط هم کار سختی نیست .
نکته ای که سویر به آن اشاره ای نمی کند این است که مفاد این معامله با چارلز ویدمور چیست . اگر سویر میتوانست این معامله را توضیح دهد هم جک و هم ما بهتر متوجه میشدیم که این اصولا معامله ایست مشکل دار که سویر نه توانسته وجه مورد معامله را بپردازد و نه از ابتدا قرارداد را درست بسته است و نه ضمانتی برای متعهد بود ویدمور در آن قرار دارد .
اگر سویر معامله را شرح میداد , جک هم متوجه میشد که سویر باید دودسیاه را برای کشتن و یا هر چیز دیگری در اختیار ویدمور قرار دهد و با توجه به این که این کار را انجام نداده معامله خود به خود فسخ است و او تنها با رفتن به اردوی ویدمور کار خاصی برای او انجام نداده است .
طبق گفته سویر سعید و کلیر از این جریان خارج هستند و سویر آنها را به ترتیب روح از دست داده و دیوانه میداند .
با تند تر شدن ضرباهنگ داستان بلافاصله در جایی دیگر شاهد صحبت سعید و دودسیاه هستیم .
دود سیاه که در حال کلک خوردن از زمین و زمان است , باید زمانی را صرف کلک خوردن از سعید کند . او سعید را برای پایان دادن به کار نا تمامش به جایی میفرستد که دزموند در آنجا زندانیست .
این که اصولا چرا دودسیاه شب گذشته خودش این کار را نکرد هم از مسائل عجیب است . او میتوانست خودش هر بلایی که بخواهد بر سر دزموند بیاورد وباید احتمال هم میداد که ویدمور که هزاران کیلومتر دزموند را همراه خود به جزیره آورده به راحتی از خیر او نخواهد گذشت .
به هر حال دودسیاه دزموند را نکشته و اکنون از سعید میخواهد که این عمل را انجام دهد .
وعده ای که او به سعید داده بود همانیست که سالها قبل به ریچارد هم داده بود و به نوعی وعده سر خرمن به نظر میرسد , چرا که جیکوب به خوبی به ریچارد نشان داد که کسی که مرده است غیر قابل زنده شدن است .
سعید اما همچنان در این مالیخولیا به سر میبرد که تصور کند با انجام کارهای مد نظر دودسیاه میتواند نادیا را برگرداند .
دلیل استثنایی بودن دزموند !!
دزموند میتوانست با همان سقوط شب قبل در چاه جان به جان آفرین تسلیم کرده باشد . وقتی که ماهیت این چاه را میبینیم بیشتر این مسئله برایمان روشن میشود .
دزموند واقعا مردی استثناییست , فردی که در عمق یک چاه ده متری یا بیشتر سقوط کند , چاهی که در ته چند تخته سنگ بزرگ هم دیده میشود و روز بعد به راحتی روی آنها لمیده باشد و حتی قادر به صحبت کردن هم باشد , واقعا استثناییست .
همین ماه پیش بود که سریدار ساختمان ما از پله ششم نردبان بروی یک آجر افتاد و نه تنها پایش شکست که سه تا از دنده هایش هم دچار شکستگی شد و تا یکماه به سختی حرف میزد .
دزموند اما زیاد آسیب ندیده و زمانی که سعید را مشاهده میکند که با اسلحه ای پر به سمت او نشانه میگیرد با همان منطقی به سراغ او میرود که جیکوب توانست ریچارد را با آن خلع سلاح کند .
این که تمام اقدامات دودسیاه خود به خود زیر سوال است و فقط باید کسی باشد که به آن فکر کند . کسی که بتواند اندکی فکر کند مسلما فریفته او نخواهد شد .
این شاید تنها شباهتی باشد که دودسیاه با شر مطلق یا همان شیطان دارد . این که شیطان میفریبد و منطقی جلوه میکند و البته وعده هایی میدهد که محقق نمیشوند .
دزموند به خوبی نقاط ضعف دود سیاه را بدون این که به ماهیت او پی برده باشد مشخص میکند و همچنین ضربه محکمی به سعید میزند که تا پیش از آن به نظر میرسید که چیزی را حس نمیکند .
اما یک سوال دیگر هم همچنان مطرح است .
آیا سعید به واسطه قدرت دودسیاه زنده شد و یا به واسطه قابلیت چشمه و یا ترکیبی از هر دو آنها ؟!
اگر خاطر دوستان باشد هم ریچارد و هم بنجامین به این نکته تاکید داشتند که تا کنون در جزیره کسی زنده نشده است . به همین خاطر هم زنده شدن جان لاک مسئله ای بود عجیب .
اما زنده شدن سعید با همین تعریف چه مفهومی دارد ؟
این مسئله همان چیزیست که باعث شده سعید همچنان برای خدماتش به دودسیاه دلیل خاص خود را داشته باشد .
این که سعید دزموند را کشت یا نه مشخص نمیشود . البته فکر نمیکنم کسی در پاسخ این سوال تردیدی داشته باشد.
سعید دستگیر میشود
با بازگشت به اتفاقات سال ۲۰۰۴ , شاهد دستگیری سعید هستیم . او پس از این که گروه مارتین کیمی را به دیار باقی میفرستد, میداند که باید هر چه سریعتر لوس آنجلس را ترک کند تا از حواشی این ماجرای عجیب دور بماند .
اما او هیچ گاه تصور نمیکند که سرعت عمل پلیس لوس آنجلس آنقدر بالا باشد که همزمان با او به منزل نادیا رسیده باشد .
دیگر در این باب صحبت نمی کنم که چطور این مسئله ممکن شده . اما به هر حال سعید فرصت زیادی برای فرار ندارد و در میانه صحبت با نادیاست که پلیس سر میرسد .
معطل کردن نادیا هم کار ساز نمیشود زیرا در سوی دیگر خانه سویر به انتظار سعید نشسته است .
سعید هم که معمولا در این جور مواقع واکنش های خاصی نشان میداد در این جا کاملا تسلیم میشود و اجازه میدهد که سویر به او دستبند بزند .
به این ترتیب دایره ارتباطات داستان در سال ۲۰۰۴ به شکل کامل تری در می آید .
در مسیر قایق …
سویر و کیت قایق سابق دزموند را پیدا میکنند . تازه اینجاست که کیت متوجه میشود که آنها بناست دودسیاه را دور بزنند . سویر میداند که باید سعید و کلیر از این حرکت حذف شوند . اما کیت هم به گفته خودش فقط برای بازگرداندن کلیر به جزیره بازگشته است .
مجادله سویر و کیت برسر آوردن و یا نیاوردن کلیر به جایی نمیرسد زیرا سویر اینجا شرایط تعیین کننده ای را به عهده دارد . استدلال سویر در این جا قابل توجه است . با توجه به دیوانگی ادواری کلیر حضور او در کنار آرون هم خطرناک به نظر میرسد .
——————————————
سرعت رخ دادن اتفاقات داستان همچنان سریعتر میشود و به سرعت به سراغ وقایع گروه دودسیاه میرویم .
جک که مشخصا اعتمادی به دود سیاه ندارد , سعی میکند تا از کلیر در این باره اطلاعاتی استخراج کند .
این که در طی این سه سال او چه میکرده و چرا به دودسیاه اطمینان دارد در حالتی که میداند که او کیست .
کلیر البته پاسخ ساده ای برای این مسئله دارد . او که تا جایی که به خاطر داریم خودش رفت و آرون را به حال خود رها کرد , میگوید که دودسیاه تنها کسی بوده که او را رها نکرده است .
جک نمیتواند این استدلال را بپذیرد , زیرا او مانند کلیر به راحتی گفته های نامعقول دودسیاه را باور نمیکند و اصولا به جزیره نیامده تا از آن به این شکل خارج شود .
جک میداند که هدفی که در جزیره انتظار او را میکشد چیز دیگریست و مسلما آن هدف خارج شدن از جزیره با دود سیاه نیست . این هدف حتی خارج شدن با سویر هم نیست . اما جک هنوز تصمیم قطعی نگرفته و به همین خاطر بلافاصله بعد از این که دودسیاه گروه را به قصد یافتن سعید ترک میکند , جک هم افراد گروه خودش را جدا میکند و به دنبال اجرای نقشه سویر میرود .
نگاه کلیر در اینجا بسیار گویاست . او میداند که جک به عنوان برادرش و بقیه گروه این بار واقعا در حال جاگذاشتن او هستند .
گروه بازمانده از دیگران در این جا با وجود این که میبینند که جک و بقیه از گروه جدا میشوند , اما روزگاری سیاه تر از این دارند که بخواهد به چنین حرکاتی واکنش نشان دهند .
آنها مانند ارواحی سرگردان که تفاوت چندانی با مایکل و گروه ارواح زمزمه گر ندارند در جزیره به راه خود ادامه میدهند تا سر فرصت یک به یک به خدمت همه شان رسیده شود .
آنها دیگر حتی سایه ای هم از آن دیگران فصل دوم و سوم نیستند . آنها افرادی هستند که دیگر نه هدفی دارند و نه حرفی , حداقل تا زمانی که زنده اند…
——————————————
دودسیاه سعید را در جنگل پیدا میکند . اما نمیتوان از رفتار سعید چیز خاصی فهمید . سعید به دود می گوید که دزموند را کشته است و به نظر میرسد که سعید دارای حسیات جدیدی شده و حتی رنگ و رویش هم بهتر از گذشته است .
به نظر میرسد که او مثل گذشته مسخ شده نیست و اکنون تفکرات خاصی را در ذهن می گذراند . او سعی میکند که قانع کننده باشد و دود سیاه هم نمی تواند چیزی از ذهن او بخواند و در نتیجه با عجله ای که دارد تصمیم میگیرد که حرف او را قبول کند و زودتر خود را به قایق برساند .
دودسیاه برای چندمین بار است که در این اپیزود کلک میخورد .
سویر قایق را به جایی که او میخواسته نبرده و قصد هم ندارد ببرد .
جک در بین راه از گروه او جدا شده و در پی رفتن به دنبال برنامه سویر است .
سعید مشخص نیست که دزموند را کشته یا نه و احتمال نکشتنش به وضوح بیشتر به نظر میرسد .
آیا او واقعا اینقدر ساده فریب میخورد ؟
آیا این همان موجود شریست که جیکوب از آن سخن گفته بود ؟
آیا این همان موجودیست که بناست همه انسانها را بفریبد ؟
آیا او با این وضعش اصولا میتواند خطری برای جامعه بشری محسوب شود ؟
اینها سوالاتیست که با توجه به وضعیت دودسیاه به ذهن بیننده متبادر میشود . اما پاسخ آنها را نمیتوان به این راحتی داد و باید تا نتیجه گیری کامل تر صبر کرد .
——————————————
افراد جک هم بلاخره قایق را پیدا میکنند و از آن سو هم سویر و کیت منتظر آنها هستند .
لاپیدوس تصور میکند که با همین قایق میتوان از جزیره خارج شد و سویر میگوید که افراد دارما با زیردریایی خارج می شده اند .
اما موضوع فقط خروج نیست . با پیدا شدن کلیر که به تعقیب گروه جک پرداخته ماجرا کمی تغییر میکند .
کلیر سعی میکند جلوی گروه را بگیرد اما بلاخره بعد از مدتها این کیت است که سرنوشت ساز میشود . او کلیر را به حرف میگیرد و میدانیم که خودش هم میخواست که هر طور شده کلیر را همراه ببرد تا مسئولیت آرون را به او بسپارد . در اینجا کیت از این موقعیت حداکثر استفاده را میبرد و کلیر را قانع به همراهی با گروه میکند .
رفتار کیت در اینجا بسیار قانع کننده است , تشری که او به سویر میزند باعث میشود که کلیر نیمی از راه اعتماد به او را بپیماید و قول کیت در ادامه او را کاملا مجاب به همراهی با گروه کند .
رفتار کلیر در اینجا کاملا عاقلانه به نظر میرسد و تعجب میکنم که چرا دوگان او را اینقدر تیره می دید .
در هر حال اینجا دو ایده مطرح میشود . یکی این که کلیر واقعا مشکلی از لحاظ ذهنی ندارد و این تصور دیگران بوده که او بنده تیرگی شده که در این صورت میتوان رفتارهای او با کیت و آن مرد سیاه پوست را به خاطر مدتها تنها ماندن در جزیره دانست .
ایده دوم این است که کلیر واقعا بنده دودسیاه باشد و همانی باشد که دوگان به جک گفته بود که در این صورت حضور او در این جمع و جمع های دیگر میتواند بسیار خطرناک باشد .
آنچه مهم است این است که صرف نظر از این که کدام ایده صحیح باشد کلیر با این گروه همراه میشود و ساحل را به همراه آنان ترک میکند .
خارج از تحلیل …
در اینجا به نظر من داستان به بزرگترین باگی میرسد که تا کنون شاهدش بوده ایم .
ماجرای قایق دزموند و اتفاقاتی که در اینجا رخ میدهد بسیار جالب و قابل بررسی است . ابتدا باید خدمت دوستان عرض کنم که قایقها برای این که کار کنند و سالم بمانند نیاز به تعمیر و نگهداری دارند و اصولا قایقی مثل قایق درموند که هم از موتور و هم از بادبان استفاده میکند برای کار کردن نیار مبرم به تعمیر و نگهداری دارد و اصولا نمی تواند بعد از سه سال آنچنان که میبینیم نو و برق انداخته کنار ساحل مانده باشد و نه موتور آن مشکل پیدا کرده باشد و نه برزنت بادبان آن نپوسیده باشد , مگر این که کسی در این مدت از آن استفاده کرده باشد .
از سویی دیگر شاهد اتفاق عجیبتری هم هستیم .
میدانیم که بلاخره دزموند با همین قایق به جزیره رسیده و خارج شدن آنها از جزیره با همین قایق در صورتی که مختصات خروجی را داشته باشند غیر ممکن نیست .
در فصل چهارم دیدیم که این مختصات را لاپیدوس قبلا از دانیل گرفته و میداند که کشتی سابق ویدمور هم از همین مختصات وارد جزیره شد و خود لاپیدوس هم با همین عد ۳۲۵ بود که دوبار با هلیکوپتر به جزیره آمد و خارج شد .
چطور است که در اینجا لاپیدوس کاملا از این مختصات بیخبر است و این در حالیست که حتی قایق موتوری و کوچک مایکل و والت با همین رقم ۳۲۵ به راحتی از جزیره خارج شد ؟؟؟!!!
این مختصات را حتی سویر هم ممکن است با توجه به حضور در بخش امنیت دارما بداند و غیر از این هم در زمان خروج مایکل از جزیره بر روی اسکله بنجامین به وضوح و بلند این مختصات را تکرار کرد که شنیدن آن برای جک , سویر , کیت و هارلی که بر روی ساحل بسته شده بودند کار سختی نبود .
چطور میتوان تصور کرد که قایق موتوری کوچک مایکل بتواند از جزیره خارج شود ولی این قایق بزرگ و مجهز با امکاناتی به مراتب بیشتر نتواند .
فکر میکنم که این دیگر از آن مسائلی بود که صرفا به خاطر ادامه داستان و درگیری ما با حوادثی بیشتر طراحی شده است .
وارثان کریستین شپرد
با وارد شدن به سرگذشت جک و دیوید در سال ۲۰۰۴ اولین سوالی که در ذهن بیننده مطرح میشود همان سوالی است که وقتی برای اولین بار دیوید را دیدیم در ذهنمان مطرح شد . اینکه بالاخره مادر دیوید کیست ؟
شاید زمانی که این شخص به جک تلفن میزند این کنجکاوی ما بیشتر و بیشتر میشود اما همچنان جوابی برایش نداریم .
ماجرای برخورد کلیر و ایلانا در این بخش با اضافه شدن جک و دیوید کامل میشود . در این جاست که متوجه میشویم چرا ایلانا از حضور ناخوانده کلیر در دفترش متعجب شد .
در حقیقت احتمالا کلیر هم از کریستین صاحب ارثیه ای خواهد شد که دیگر نیاز نباشد حضانت فرزندش را به کسی دیگر واگذار کند .
دزموند دانسته و یا نادانسته سبب ساز سرنوشتی خوش آیند برای کلیر شد .
جک البته به سختی میتواند این موضوع را حلاجی کند و از طرفی هم به نظر میرسد که اوهم در حال به یادآوردن حوادثی از گذشته است .
کلیر اما تنها میتواند از این اتفاق خجسته شادمان باشد .
جک با یک تماس تلفنی باید به سراغ بزرگترین بخش سرنوشت سازی اش برود . بخشی که من از اپیزود اول این فصل به آن اشاره کردم که بلاخره شاهد آن خواهیم بود .
زمانی که جک خواهد توانست به جان لاک قدرت راه رفتن بدهد .
Last Recruit
باید گفت که اسم این اپیزود به این سکانس از داستان باز میگردد .
روشی که سویر برای خروج از جزیره برگزیده در واقه همان چرخاندن لقمه دور سر است . آنهم با وجود گروهی مثل ویدمور که به هیچ عنوان نمیتوان به آنها اطمینان کرد .
خوشبختانه در تائید گفته من شاهدیم که قایق آنچنان صحیح و سالم است و چنان مجهز که واقعا لحظه به لحظه از انتخاب چنین راه عجیبی برای خروج از جزیره بیشتر متجب میشوم .
این که سویر فرصتی برای گرفتن اسلحه به سمت کسی برای خروج از جزیره داشته باشد , حتی اگر هم ممکن شود بسیار پر خطر است و مسلما بدون هزینه نخواهد بود . حال آنکه میشد با چرخاندن سکان همین قایق به سمت مختصات ۳۲۵ از جزیره خارج شد .
افراد حاضر در کشتی کوچک دزموند برای صرف کنسروهایی که از زمان ورود دزموند به جزیره یعنی ۶ یا ۷ سال پیش در قایق است به بخش پا یینی میروند و سویر فرصتی پیدا میکند تا با جک به صحبت بنشیند .
همان طور که در ابتدای این تحلیل گفته شد , جک نمی توانست به آنچه در وجود دودسیاه میبیند اطمینان کند . جک قبل از این با راهنمایی های جیکوب و دیدن فانوس دریایی روش خود را در برخورد با مسائل جزیره تغییر داد و بلافاصله توانست خود را قانع کند که همه چیز بر اساس سرنوشت آنها اتفاق افتاده است .
ادامه حوادث با این که منجر به گوشه نشینی او شد اما نتوانست بحث تقدیری که جیکوب به دنبالش بوده را از ذهن بیرون کند .
شاید بیش از هر کسی جک بود که پیگیر ارتباطهای هوگو و جیکوب بود و به طوری که بارها به تصور این که هوگو با جیکوب حرف میزند از او سوال کرد تا شاید کمکی در پیدا کردن راهش باشد.
جک اما ادامه راه را تا زمانی پیش آمد که دودسیاه را در قالب جان لاک دید . شاید در این جا بود که ضربه اصلی به جک وارد شد و توانست به راز تمام اعتقادهای جان لاک پی ببرد .
او اکنون به تمام حقایق یکجا پی برده است . این که شاید حق با ریچارد بوده و باید به هر شکل شده مانع از خروج دود از جزیره شد و فعلا به هیچ چیز دیگر فکر نکرد .
جیکوب با آوردن داوطلبین به جزیره باید منتظر کسی میماند تا بیشترین اعتقاد را به اهداف و سازو کارهای او داشته باشد و تا زمانی که جان لاک کشته نشده بود شاید کسی بهتر از او برای این جایگزینی نبود , زیرا معتقد تر از او کسی در این بین نبود .
اما با مرگ جان لاک , دود سیاه توانست به قالب معتقدترین فرد به ماهیت سرنوشت ساز جزیره فرو برود . شاید تنها در این حالت بود که دود سیاه مجبور نبود هیچ گاه چهره بزرگترین دشمن آینده اش را ببیند .
دودسیاه برای مجاب کردن سویر , سان , کیت , جین و حتی هوگو راه سختی در برابر نداشت و دیدیم که اینها خود نیز خواهان خروج از جزیره هستند و سوای این که دود چه خوابی برایشان دیده است , مشکلی با خروج از جزیره ندارند .
اما مشکل بزرگ دودسیاه زمانی بود که جان لاک زنده باشد و او میدانست که هیچ گاه نمیتواند جان را قانع کند تا از جزیره خارج شود .
جک اکنون در جایگاهی قرار دارد که همه این مسائل را میداند و میداند که در صورت خروج او از جزیره , مرگ جان لاک و تمام تلاشهای او در راه اعتقادش بی ثمر بوده است .
جک میداند که دودسیاه موجودی فریب کار است که از ابتدای ورود آنها به جزیره به دنبال فریفتن بوده تا آنها هیچ گاه متوجه آنچه که دلیل اصلی حضورشان در جزیره بوده نشوند .
اما سویر به دنبال پیدا کردن راهی برای خروج از جزیره است و اینجاست که دیگر برای جک حضور در کنار بقیه مفهوم خود را از دست میدهد .
زمانی که خروج از جزیره را اشتباه میخواند و با واکنش سویر روبرو میشود میداند که قادر به تغییر دادن سویر نیست . جک حتی قادر به توضیح دادن تمام آنچیزهایی که در ذهنش میگذرد هم نیست .
اما او در یک لحظه مبدل به مردی میشود که سراپا اعتقاد است .
او همان واکنشی را نشان میدهد که جان لاک با خروج از جزیره به آن دست زد . از خاطرمان نرود که طرح کشتن جان لاک موضوعی بود که توسط دودسیاه طراحی شده بود .
دود سیاه جان را از جزیره به بیرون فرستاد و به او گفت که برای نجات سایرین باید فداکاری کند و به او گفت که خواهد مرد .
خبر مردن جان را هم کسی به او نداد جز دودسیاه و به واسطه ریچارد که نزدیکترین آدم به جیکوب بود . جان زمانی که هیچ راهی برای برگرداندن افراد خارج شده پیدا نکرد تصمیم گرفت که آخرین راه را بیازماید . راهی که با مرگ او میسر میشد .
بنجامین در راه قدرت خود مرتکب بزرگترین اشتباهات شد و نه تنها جایگزین بعد از جیکوب را کشت که در ادامه همین اشتباهش چنان فریفته شد که با حیله دودسیاه خود جیکوب را هم به قتل رساند .
جک اما نیاز به سه سال رنج و محنت داشت تا به جایی برسد که اینک رسیده است . او راه زیادی پیمود تا همان مرد معتقدی بشود که جان لاک بود .
ولی میان جک و جان هنوز تفاوت وجود دارد . جان معتقدی بود بدون دیدن دلایل و اعتقادی داشت که از ذات پاک او برمیخواست . اما جک با دیدن همه چیز معتقد شد .
جک توانست تمام معجزات جزیره را ببیند و با دیدن فانوس به راز سرنوشت خود و دیگر داوطلبان پی ببرد . جک دوگان را دید که از ماهیت دود سیاه و موجودات مسخ شده او برایش سخن گفت . جک به چشم خود دید که چگونه ممکن است فردی مرده در کنار چشمه حیات جزیره زنده شود و باز این جک بود که از زبان دود سیاه تنفرش را از جان لاک احساس کرد .
جک برای خروج از قایق سویر تردیدی به خود راه نمیدهد . شاید همین زمانی که از حرکت قایق تا به اینجای کار گذشت برای جک کافی بود تا متوجه شود که نه جایش در این قایق است و نه کارش خروج از جزیره …
جک با اعتقاد کامل خود را به درون آب میاندازد .
اگر دقت کنیم میتوانیم چشمان متعجب سویر را هم در پس این حرکت قاطع جک ببینیم .
جک باید به جزیره برگردد تا همان مسیری را طی کند که جیکوب گفته بود خودش باید آنرا پیدا کند .
مسیری که شاید آخر آن همان محافظت از جزیره در برابر خروج دود سیاه باشد . مسیری که شاید او را مبدل به فردی تنها در جزیره کند .
دست سرنوشت …
سان از مرگ نجات مییابد و به همین ترتیب فرزندش و با مرگ گروه کیمی میدانیم که جین و سان از دست پدر سان هم رهایی خواهند یافت و از طرفی سعید هم به عنوان عامل آن کشتار داخل رستوران شناخته خواهد شد و به این ترتیب کار جین و سان بدون دردسر پایان خواهد یافت .
در بخش دیگر همین بیمارستان جان لاک به انتظار عمل شدن توسط جک است .
جک همراه دیوید به بیمارستان میرسد و میبینیم که دیوید از این که همراه پدرش شده است خوشحال به نظر میرسد.
در تحلیل اپیزودهای اول این فصل گفتم که احتمال نجات جان لاک به دست جک بسیار بسیار بدیهی است .
اکنون داستان به جایی میرسد که باید ببینیم آیا جک موفق خواهد شد به جان قدرت راه رفتن ببخشد و البته این بار بدون جزیره و قدرت شفا بخشی آن؟
جان بارها سعی کرد که با جک تماس بگیرد اما هر بار به دلیلی این کار را نکرد و سرانجام هم کارت ویزیت او را هلن پاره کرد تا جان مجبور به انجام کاری بی سرانجام نشود .
اما دست سرنوشت عاقبت جان را به زیر تیغ جراحی جک کشانید .
جایی که دیگر حیات و مماتش به دست جک سپرده شده است . جک با دیدن چهره جان لاک او را به خاطر می آورد . در این جا مشخص نیست که آیا جک منظورش از به یاد آوردن حوادث داخل جزیره است و یا اتفاقات داخل فرودگاه در هنگام جستجویش به دنبال جسد پدرش .
در هر حال جک عمل را شروع میکند . یکی دیگر از ارتباطات فوق العاده فلش سایدها درست از همین جا شکل خواهد گرفت .
فرجام معامله با ویدمور
جک به ساحل میرسد و در آنجا کسی منتظرش نیست جز دود سیاه .
مشخص است که دودسیاه از همه چیز خبر دارد . او میداند که سویر با قایق به جزیره هایدرا گریخته است . اما بخش مهم داستان اینست که آیا سویر توانست از این معامله خود نتیجه بگیرد ؟
شاید تنها حسن معامله سویر با ویدمور این باشد که جین و سان سرانجام همدیگر را پیدا کردند .
وقتی که میبینیم که افراد ویدمور بلافاصله تغییر ماهیت داده و بر روی افراد سویر اسلحه میکشند , بیش از پیش به اشتباه سویر پی میبریم .
اصولا معامله با ویدمور کاری بود خبط که بعید به نظر میرسید سویر به آن دلبسته باشد . وقتی زویی میگوید که معامله ای در کار نیست , کاملا متوجه میشویم که ویدمورهم فردی نیست که بر روی حرفهایش بماند .
البته نباید از حق گذشت . سویر به ویدمور قول داده بود که دود سیاه را به ساحل او بیاورد و عجیب است که توقع دارد ویدمور به قولش وفادار مانده باشد .
اما این از شادی جین و سان که بعد از سه سال به همدیگر رسیده اند کم نمیکند .
افراد ویدمور موفق به مشاهده دودسیاه در ساحل جزیره اصلی شده اند و همین کافیست تا بدون توجه به حضور جک در آن جا , بلافاصله شاهد به توپ بستن ساحل جزیره اصلی باشیم .
همین مسئله به اندازه کافی اثبات کننده اینست که ویدمور نه برای جان آدمها ارزشی قائل است و نه برای جان داوطلبین . حداقل از این بابت دودسیاه نگران تر است . او جک را از معرکه بیرون میکشد و مشخص است که دیگر افراد دیگران سرانجام به مقصد نهایی خود میرسند و سرنوشتی جز به خاک و خون کشیده شدن و البته این بار به دست چارلز ویدمور ندارند .
نجات جک از میان بارش بمبها و توسط دودسیاه نمیتواند به علت علاقه او به جک صورت گرفته باشد . همان طور که گفتم دود هنوز با داوطلبین کارها دارد .
جک هم مسلما از این که دود با اوست خوشحال نخواهد شد .
نتیجه گیری
این اپیزود علی رغم تمام ضعفهایش یک اپیزود زیبا و پیامدار برای بینندگان لاست بود . به نظر من در این اپیزود تکلیف مهمترین موضوع داستان یعنی اعتقاد هم روشن شد که مفصلا در این باره صحبت کردم .
میتوان به صراحت گفت که ماهیت ویدمور و دودسیاه با این اپیزود در حد بسیار زیادی آشکار شد و اقدامات دودسیاه و جهت منفی آن بیشتر برای بینندگان مشخص گردید .
مشخص شد که ویدمور نیز ماهیتی منفی و چه بسا منفی تر از دودسیاه دارد و البته از اشتباهات هر دو طرف نیز نمی توان به راحتی گذشت .
سویر به عنوان فردی که در چند اپیزود گذشته نقشی جز زدن حرفهای بی سرو ته نداشت , در این اپیزود فعالتر شد و سعی کرد کاری در جهت نجات گروه همراهش انجام دهد . منتها همان طور که شرح داده شد به خاطر منطق غلط و حماقتهای ذاتی خودش این تلاشش بی ثمر ماند .
بازگشت موثر کیت به داستان بعد از اعتراض های همه دوستان به از بین رفتن نقش زنان در داستان بسیار هیجان انگیز و قابل تامل بود .
سعید پس از چندین اپیزود مسخ شدگی کامل علائمی از تفکر و حس در خود بروز داد و به احتمال زیاد دزموند را زنده نگاه داشت .
در فلش سایدها زندگی های افراد زیادی به هم گره خورد که در راس آنها سویر , کیت , مایلز , جک , کلیر , جان , سان , جین , سعید بودند .
اتفاقات بین این افراد شاید بیش از پیش مارا به فکر جهانهای موازی بیندازد که سعی شده در پستی که بلافاصله پس از این تاپیک زده خواهد شد به ماهیت آنها پرداخته شود .
اما بزرگترین دستاورد این اپیزود از دیدگاه من روشن شدن انتخاب نهایی فرد برگزیده بود . در این اپیزود جک توانست با توضیحاتی که داده شد راه خود را از کل افراد داستان جدا کند .
جک در نهایت به این باور رسید که او نیامده که از جزیره خارج شود . جک توانست انتخاب کند و در جزیره بودن را برگزیند . جک توانست در بین خصومت مشخص دودسیاه با جان لاک به این نتیجه برسد که او فردی بود که به ماهیت سرنوشت ساز جزیره معتقد بود و دود سیاه با این اعتقاد بنیادی او مشکلی بزرگ داشت .
دودسیاه هم در ابراز نفرت از جان لاک درنگ نمی کند و زمانی که جان را مزخرف و احمق میخواند کاملا موید همین نکته است که جان تا چه حد برای او دردسر ساز بوده است .
جک در بینابین همین تفکرات و ماجراهاست که موفق به تصمیم گیری میشود و شاید بزرگترین دستاورد این اپیزود زمانی باشد که جک در بین دریا و با عزمی راسخ تصمیم به برگشت میگیرد .
شاید اگر نجاتی هم برای افرادی باشد که در هایدرا به دست ویدمور اسیر شده اند این نجات به دست جک صورت گیرد . زیرا جزیره هنوز با آنها کارها دارد .
امیدوارم که این تحلیل نیز مورد توجه دوستان قرار گرفته باشد .
فرخ . ف
نوشتن دیدگاه
شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .
آخرین دیدگاه های بلاگ