آوریل 25

با سلام خدمت همه دوستان عزیز, قبل از اینکه تحلیل اپیزود Sundown را آغاز کنیم باید نکته ای رو خدمت همه عزیزان بگم . متاسفانه متوجه شدم که تحلیل هایی که در این سایت انجام میدم بدون قید منبع انتشار و نویسنده در سایتهای متعددی استفاده شده و بعضی از دوستان کم لطفی کردند و حتی مطلب رو به اسم خودشون منتشر کردند .
نمیدونم چه اسمی روی این کار میشه گذاشت . امیدوارم که این عمل تکرار نشه و اگر در سایت دیگه ای از این نوشته استفاده میشه , حداقل لطفی که بنده میتوانند بکنند این باشد که مشخصات منبع نوشته را هم ذکر کنند .
متشکرم

اپیزود ششم فصل جدید لاست به نمایش درآمد و همان طور که در تحلیل قبلی نوشته بودم , روال داستان از اپیزود چهارم روندی رو به بالا داشت و این روند در اپیزود پنجم بی نقص تر و بهتر شد . توقع این بود که اپیزود ششم به نوعی قله این حرکت باشد و یا تکمیل کننده مسیر طی شده در ۲ اپیزود ۴ و ۵ .
اکنون بررسی میکنیم که در این اپیزود چه گذشت .

زندگی سعید

همان طور که دراپیزودهای قبلی مشاهده کردید در هر بخش از سری جدید لاست مانند فصل اول به زندگی یکی از افراد داستان پرداخته میشه . البته این نمایشها رو دیگه نه میتوان فلاش بک و نه فلاش فوروارد نامید . چون اینها نه گذشته کسی هستند و نه آینده کسی .
زندگی سعید در سالی که احتمالا همان ۲۰۰۴ باشد در حالی سپری میشود که سعید صاحب هیچ یک از چیزهایی که باید باشد نیست .
سعید همچنان بدون خانواده , بدون کار مشخص و حتی بدون زن مورد علاقه اش در حال گذران زندگی است . بر عکس بار گذشته برای پیدا کردن نادیا به لوس آنجلس نیامده , در واقع اصلا نادیا را گم نکرده که بخواهد پیدایش کند .
اتفاقی که برای سعید افتاده چیزی بیشتر از یک اتفاق است . او زن رویاهایش و کسی را که در تمام عمر دوستش داشته را به سمت فرد دیگری فرستاده . این فرد که در واقع همان عمر برادر اوست مدتهاست که با نادیا زندگی تشکیل داده و صاحب فرزندانی نیز شده است .
سرنوشت سعید چیزی محتوم تر از آنچه قبلا به او گذشته بود به نظر میرسد , زیرا سعید در زندگی اگر هر چه بود لااقل عشق به نادیا را داشت . اما اکنون این عشق متعلق به شخص دیگریست . شخصی که با این که برادر اوست اما در هر صورت جسماء و روحاء صاحب همان زندگی ای است که سعید باید صاحبش باشد .
در این بخش از داستان کیفیات زندگی گذشته سعید را نمی دانیم . آنچه خود او میگوید اینست که به کار ترجمه متونی که مربوط به قرار دادهای نفتی است مشغول است .
اما ما کیفیات بیشتری از این کار او میدانیم . کیفیاتی که هر چند معنی خاصی برایمان ندارد اما وجودش قطعیست . فرض را بر آن بگیریم که موضوع پاسپورت ایرانی سعید یک گاف نبوده و سعید به دلایلی پاسپورت ایرانی دارد . این احتمال که اصلا تا این جای داستان قابل رد نیست , میتواند ما را از کاری که سعید انجام میدهد بیشتر مطلع کند .
عمر برادر سعید و همان پسرکی که حاضر به کشتن مرغی در کودکی خود نبود اکنون صاحب مغازه ای ایست و به تازگی مغازه دومی را هم افتتاح کرده واز این حیث آدم متمولی به نظر میرسد .
چیزی که در این بخش از داستان نمود کاملی دارد , عشقیست که بعد از ازدواج نادیا و عمر همچنان میان سعید و نادیا وجود دارد و این را میتوان از عکس نادیا که در ساک سعید است و یا نامه هایی که نادیا به سعید نوشته است متوجه شد .
نگاههایی که عمر بعد از پیدا شدن عکس به سعید می اندازد در ظاهر میتواند به نوعی تعصب عمر تعبیر شود , اما در عمق این نگاهها مفاهیم دیگری غیر از تعصب هم قابل تشخیص است .

شکنجه گران

سعید در ادامه وقایع جزیره به سراغ دوگان میرود . دلیل آن مشخص است , سوالی که در ذهن سعید برای فهمیدن دلایل شکنجه شدن توسط دوگان وجود دارد به راحتی از بین نخواهد رفت .
سوال و جوابی که میان دوگان و سعید برقرار میگیرد در واقع مسیریست که آخر آن را همه میدانیم . یک زد و خورد از نوع درجه اول که نشان از پرداخت خوب کارگردان و طراحان این صحنه دارد .
قبل از زد و خورد اما دوگان ماهیت آن دستگاه عجیب را مشخص میکند .
دستگاهی که اکنون میدانیم وسیله ای برای سنجش شرارت آدمهاست . واقعا نمی توانم بگویم که انسان شرور چطور توسط این دستگاه میتواند میزان شرور بودنش مشخص شود و یا میزان خیر بودنش ، اما در هر حال این دستگاه با تمام پرداخت ساده لوحانه ای که داشته کارش اینست که برآورد خیر و شر کند .
با این که میدانیم برنده این نزاع کسی نباید باشد جز دوگان , اما به انتظار پایان کاری میمانیم که به زنده ماندن سعید و در حقیقت رحم کردن دوگان به او میانجامد .
چیزی که باعث نجات سعید میشود همان توپ بیسبالی است که قبلا در دست دوگان دیده بودیم . زمین خوردن توپ , حسی را در دوگان بیدار میکند که باعث میشود تا دست از سعید بدارد وفقط او را از اردوی پناهندگان معبد اخراج کند .
این که چه رمزی در این توپ بیسبال نهفته است را نمیدانیم . اما میدانیم که به هر دلیل دوگان ترجیح داد که سعید را نکشد . دیگر نمی دانم باید از زنده ماندن سعید خوشحال باشیم ویا ناراحت . سعید که زمانی در میان سه نفر آدم محبوب و مثبت این سریال بود اکنون روال منفی بودن را به خوبی پیموده و هر لحظه نسبت به لحظه قبل بیشتر به داخل ساید نیروی تاریک جزیره میخزد .
به یاد گفته بن میافتم که به سعید میگفت : تو یک قاتل بلفطره هستی .

Dark Side

– آماده هستی ؟
– چرا من باید این کار را انجام بدم ؟
اینها اولین جملات گفتگویی دونفره هستند, دو فرد از سوی تاریک داستان , این دو را به خوبی میشناسیم . یکی از این دو دودسیاه و دیگری سرسپرده اش است . در واقع همان کلیر .
کلیر به عنوان کسی که در طی ۳ سال تحت سیطره دودسیاه بودن, بیشترین میزان شرارت را در میان آدمهای دیگری که روح خود را به دود فروخته اند داراست , باید به عنوان نماینده او به میان مردمی برود که محکوم به نابودی هستند . “دیگران”
مردمی که میدانیم چکیده تمام آدمهایی هستند که جیکوب به جزیره آورده و یا به نحوی دیگر به جزیره آمده اند .
مردمی که زمانی به گفته بن توسط همین نیرو مورد قضاوت قرار میگرفتند .
واقعا به جمله بالا فکر کنید . بن برای کشتن دخترش گفت که باید به دیدن هیولا برود و در آنجا مورد قضاوت قرار گیرد . شاید این همچنان معمای بزرگی باشد که در فصل پنجم طرح شد و همچنان لاینحل مانده . اگر مردم دیگران دود سیاه را به قضاوت قبول داشتند , پس جیکوب در جزیره چه میکرد ؟
دودسیاه شاید مسئول عذاب باشد اما قضاوت و محاکمه , هرگز .
تقریبا میبینیم که نیروهای تاریکی به هم میپیوندند و دسته ای بزرگ را برای نابود کردن باقی مانده لشگر شکست خورده جیکوب تجهیز میکنند .
کلیر از دودسیاه میپرسد که چرا به جای او سویر و جین را نفرستاده است . این خود به اندازه کافی قضایا را روشن میکند . میدانیم که سویر با تائید خودش به دسته دودسیاه پیوست و جین هم بدون تائید خودش در همین مسیر قرار گرفته است .
اینها خواه و ناخواه آدمهای نیروی تاریک جزیره هستند . دودسیاه توانسته همان آدمهایی را به خود جلب کند که شاید در ذات خودشان هم میشد به پایه های سست عنصری و گناه رسید .
دودسیاه درست در پشت خط خاکسر ایستاده . پشت خطی که مشخصا نمی تواند از آن عبور کند . دلیل این عدم توانایی مشخص نیست . اما با وجود مرگ جیکوب هم همچنان خاکستر آبی رنگ خاصیت خود را دارد . این خاکستر که دورتا دور معبد را کاملا پوشش داده مانعیست که مانع بودن آنرا حضور یک شخص در میان معبد تضمین میکند . در این باره بیشتر خواهم گفت .
آخرین جملات دودسیاه همان چیزیست که از اپیزود اول منتظرش هستیم . تسویه حساب های دودسیاه تمام نشده و شاید مهمترین آن معبد باشد .

ماجرای یک بدهکار..

زندگی سعید را در حالی ادامه میدهیم که هنوز خیلی از سوالاتمان پیرامون نحوه زندگی او در حدود سال ۲۰۰۴ به همان وضعیت سابق باقی است .
اما با اتفاقی که می افتد امکانی برای سنجش سعید میابیم . سعید در خانه نادیا و عمر در خواب است که توسط عمر بیدار میشود . رفلکس سریعی که حتی در خواب دارد بیش از این که باعث تعجب عمر شود بیننده را متعجب میکند ..
چرا یک مترجم متون نفتی با هر نوع پیشینه نظامی باید اینچنین حاضر به درگیری باشد و بتواند حتی در خواب هم از خود اینچنین واکنش نشان دهد ؟
پاسخ این سوال شاید در میان همان پاسپورت ایرانی او باشد . سعید مسلما آنچه نمایش میدهد نیست . کما این که هیچ وقت هم نبوده . سعید ذاتا یک قاتل و تبه کار است و در هر زمانی هم که باشد نمی تواند ذات خود را عوض کند , حتی اگر که تاثیرات جیکوب وجود نداشته باشد .
چیزی که در این صحنه جالب توجه است این است که سعید به شکل عجیبی از زمان دقیق در همان لحظه با خبر است و بعد از آن واکنش استثنایی به عمر میگوید که در چه ساعتی قرار دارند .
برادر سعید هم ظاهرا موافق ما فکر میکند . او هم نمی تواند سعید را یک مترجم تصور کند و توقعی که از او دارد مانند چیزیست که بوناسه را درپدرخوانده از دون کورلئونه میخواست .
برادر سعید فردیست که با یک آدم شرور درگیرست و دامنه شرارت این فرد در حال فرا گرفتن کل زندگی اوست . انتظاری که از سعید دارد بسیار جالب است ، او از سعید میخواهد که با پیشینه ای که در بازپرسی در گارد عراق دارد به قانع کردن طلبکار بپردازد . چیزی که در واقع کار سعید نیست . احتمالا منظور عمر همان است که سعید اقدام به محو این آدمها کند و یا چیزی نظیر این .
عمر حتی در این بین از علاقه سعید به نادیا هم مایه میگذارد و این خود به اندازه کافی نشانگر فشاریست که به او وارد شده است .
رد کردن خواسته عمر توسط سعید شاید برای عمر قابل باور باشد ، اما مسلما بینندگان مثل عمر فکر نمی کنند .

اخراج شده..

سعید از اردوگاه اخراج شده است . با این که خودش همچنان در دودلی به سر میبرد که آیا واقعا شرارت در او از خوبی سبقت گرفته یا نه ..
این سوال که چرا دیگران او را نجات دادند در وجودش همچنان شعله میکشد . با گفته های مایلز حتی این دو دلی بیشتر میشود . مایلز مشخصا او را در جریان هرآنچه گذشته میگذارد . اکنون همه میدانیم که چیزی که باعث نجات جان سعید شد دیگران نبودند . درست است که تاثیرات چشمه شفا بخش در این میان تاثیر گذار بوده . ولی این چشمه هم مانند دو نیروی متخاصم جزیره تاثیراتی خوب و بد دارد .
میدانیم که بن هم از این چشمه معصوم خارج نشد و شاید بهتر باشد که بگوییم شرور خارج شد . بن به همان وضعی به زندگی برگشت که اکنون سعید برگشته . انسانی متقلب و ناراست . فردی که اینقدر فریب میدهد که سمت خیر و شر داستان را گم میکنید .
سعید هم در چنین وضعی به نظر میرسد . هر چند که شرارت در او هنوز غالب نشده ، اما دلیل بر این نیست که غالب هم نخواهد شد .
با وارد شدت کلیر به داخل معبد وقایع رنگی جدید به خود میگیرد . دودسیاه دوگان را به بیرون از معبد فرا خوانده و همین نشان از ضعفی دارد که دود همچنان به آن دچار است . در بخش Dark Side خدمت دوستان عرض کردم که خاکستر آبی رنگ مانعیست که ماهیت مانع بودنش به نوعی به وجود یک شخص وابسته است . با مرگ جیکوب مسلما این شخص جیکوب نیست .
اکنون با پیامی که دودسیاه برای دوگان فرستاده متوجه میشویم که دود سیاه در حال برنامه ریزی برای نابودی همان مانعیست که عرض شد .
این مانع کسی غیر از خود دوگان نمیتواند باشد و در واقع باید گفت که کسی دیگر با اهمیتی بیشتر از دوگان زنده نمانده که بتواند در برابر دود مانعی باشد . داخل معبد غیر از عده ای مردم بی دفاع و مسلح به تفنگهایی غیر کارا ، فرد دیگری وجود ندارد . هوگو و جک که توسط جیکوب از مهلکه گریختند و دیگر داوطلبان که به اردوی دود سیاه پیوسته اند .
دوگان با مشکل جدیدی روبروست . جستجوی او برای یافتن جک و هوگو بی فایده است . آنها مایلها از این مکان فاصله گرفته اند و دیگر برای هیچ کس در معبد کمکی نیستند .
دوگان اندیشناک است و مضطرب از آینده ای که پیش روی خودش و مردم معبد قرار دارد .اگر دوگان بیرون خط خاکستر برود توسط دودسیاه کشته خواهد شد و در عین حال میداند که دود سیاه دیر یا زود مفر خود را خواهد یافت ، همان طور که درباره جیکوب یافته بود .کلیر در این بین راه حلی پیش پای او میگذارد .
– چطور است کسی را بفرستی که او نتواند بکشد .
دوگان راه حلهای زیادی پیش رو ندارد . به دستور او کلیر به سیاه چال میرود ، اما این هم مشکلی را از دوگان حل نخواهد کرد .
دوگان را شاید بتوان بهترین مدیری دانست که تا کنون در لاست دیده ایم . بیخود نیست که جیکوب او را به رهبری آخرین نقطه امن جزیره گمارده است . دوگان سریع العمل است و متفکر . کمترین میزان تاثیر گیری را در بین مدیران جزیره دارد . درک صحیحی از شرایط پیرامون خود دارد و هدفی که در ذهن دارد در جایگاهی محکم تر از هر کس دیگر است . شاید این که جیکوب او را در معبد نگاه داشته اشتباهی بزرگ بوده ، شاید باید از دوگان در راس افراد خارج از معبد استفاده میکرد و شاید در این حالت هیچ وقت شاهد به پا خیزی دود سیاه نبودیم .

دوگان در این برهه هم مجبور به گرفتن تصمیمی سریع است و ناچار به استفاده از تمام پتانسیلی که در اطرافش وجود دارد و با این تفاضیل سعید بهترین گزینه است .
داستان دود سیاه را برای بار چندم است که این بار از زبان دوگان میشنویم . مردی که زندانی بوده و در منتها الیه شر قرار دارد . شیطانی تغییر یافته و در تلاش برای رهایی .
رفتار دوگان را در این بخش از داستان یکی از زیباترین حرکات فریبنده داستان دیدم . او با رفتاری سامورایی وار شمشیر کوتاهی را از داخل یک گلدان قدیمی بیرون می آورد و در همان حال از دودسیاه برای سعید میگوید . رفتار دوگان کاملا قانع کننده است ، او از نابودی احتمالی تمام موجودات زنده جزیره به دست دودسیاه سخن می گوید و در همین حال با نگاههای نافذش سعی میکند تا سعید را از لحاظ ذهنی آماده این ماموریت بزرگ کند .
کشتن دود سیاه .
در این راه دوگان با دادن مشخصات حال حاضر دودسیاه به سعید او را از هر حیث به مرز آمادگی میرساند .
سوالی که ما سعید در ذهن داریم همانست که چرا بعد از این همه شکنجه و عذاب و اقدام برای کشتن ، سعید باید کاری برای دوگان و دیگران انجام دهد ؟
دوگان جواب این سوال را هم از پیش آماده کرده : گفتی که در وجودت هنوز خوبی هست … پس ثابت کن

حادثه ای برای شروع

سعید مجددا در حالت بحرانی قرار میگیرد .
رفتار او با برادر زاده هایش و بهتر بگویم فرزندان نادیا به خوبی از علاقه خاص او به آنها حکایت میکند .
لحظاتی نمی گذرد که به حادثه ای که برای عمر اتفاق افتاده پی میبریم .
این حادثه که در واقع همان چیزیست که قبلا عمر درباره آن صحبت کرده بود ، به مانند همان کبریتیست که در انبار باروت افکنده باشند .
سعید که شاید عمق ماجرا را در این حد تصور نمیکرد ، اکنون خود به خود حالت جنگی گرفته است .
نادیا اما مانع از افروختن این آتش است . سعید که حتی مشخص نیست با آن عصبانیت اولیه به کجا میخواهد برود توسط نادیا بازداشته میشود .
سعید خود به خود هیچ وقت کاری را انجام نمیدهد . اما در میان امواج به خوبی موج سواری میکند . فقط باید کسی او را در این وادی بیندازد .
خواه این فرد دوگان باشد ، خواه دودسیاه و خواه عمر برادرش ..

ارباب تاریکی

سعید خود را برای کشتن دودسیاه آماده میکند . او میخواهد ثابت کند که هنوز اهریمن کامل نیست و میتواند از قدرت نیمه خوبش استفاده کند . قدم در راه میگذارد و در اولین حرکت با کیت روبرو میشود . کیت که دیگر مبدل به فردی شده که هیچ کس جدی اش نمی گیرد ، این بار هم توسط سعید جدی گرفته نمی شود و سعید به سرعت او را از سر خود باز میکند . ادامه این صحنه بسیار جالب است . بعد از گذشت یکی دو روز از آغاز وقایع و جنگل گردی بی جهت کیت او به معبد باز میگردد و نکته جالب را در همین جا باید جستجو کرد .
مایلز که معمولا روال خوبی در رک گویی دارد در اولین برخورد حرفی را به کیت میزند که شاید خود کیت خیلی به آن فکر نکرده بوده .
گفتن این حقیقت که سویر، کیت را به راحتی رها کرده شاید برای کیت خوشایند نباشد . اما حقیقتیست که او باید با آن کنار بیاید و البته باز این کل حقیقت ماجرا نیست . سویر دیگر به گروه تاریک ماجرا پیوسته و اکنون کیت برای این که با سویر در یک اردو باشد چاره ای ندارد جز پیوستن به نیروی تاریکی و یا همان دود سیاه .
مایلز اما حقیقتی دیگر را برای کیت روشن میکند ، حقیقتی که به باور خود کیت دلیل اصلی آمدن او به جزیره است .
کلیر برگشته ، این موضوعی نیست که کیت بتواند از کنار آن به راحتی بگذرد .
………………………………………….. ………………………..
میدانیم که سرعت وقایع در حال تندتر شدن است و همین باعث میشود که هر لحظه منتظر حضور دود سیاه در اطراف سعید باشیم .
انتظار ما به درازا نمی انجامد و دودسیاه این بار شاید هیجان انگیز تر از بارهای قبل به دیدن سعید میرود .
بیچاره سعید برای آخرین بار در زندگیش می خواهد نیمه خوب خود را تست کند و اتفاقا این بار موفق هم میشود . او فرصت صحبت هم به دودسیاه نمی دهد و شمشیری را که دوگان به او داده بود را به قلب دودسیاه میزند .
حتی برای خود من نیز جالب بود که ببینم نتیجه چه میشود . دوگان به حدی نقش خود را خوب ایفا کرده است که حتی بیننده هم باور میکند که این شمشیر یک شمشیر سحر شکن است و عنقریب است که دودسیاه را نقش زمین ببینیم .
با این حرکت ، سعید از آخرین آزمون برای خوب بودن موفق بیرون می آید ، اما با نمردن دودسیاه حتی موفقیت هم برای سعید طعم موفقیت ندارد . شمشیر سلاحی نیست که بتواند دود سیاه را از میدان به در کند . حرکت دوربین بر روی تیغه ای که حتی خون آلود نیست ، نشان از این دارد که این موجود چیزیست ورای تصور و غیر قابل نابودی توسط یک سلاح سرد ساده ..
دود که باور نمیکرد این دست پرورده از راه دورش اینچنین قصد جانش را کرده باشد و از طرفی دلیلی برای این کار نمیبیند ، سعی میکند که در جملاتی ضمن این که سعید را منکوب خویش کرده است ، منطق کار او را به باد استهزا بگیرد .
سعید بار دیگر و شاید برای هزارمین بار در زندگیش فریب خورده و البته این بار فریب کسی را خورده که میخواسته بزرگترین خدمت را به او بکند و برای همیشه او را به دیار باقی بفرستد .
دوگان با اجرای پرده آخر هنر خود ، تمام تلاشش را کرد که اگر شده حتی یک نفر و شاید خطرناکترین نفر اردوی آینده دودسیاه را نابود کند . اما خوب دوگان تنها آدم باهوش و با صعه صدرماجرا نیست . دودسیاه صبری بیش از ایوب پیامبر دارد و خود استاد برنامه ریزیست .
به صحنه مهمی از داستان رسیده ایم . صحنه ای که در آن استاد و شاگرد با هم دیدار میکنند . سعید از جمله افرادیست که کمتر با خود دود سیاه برخورد داشته ، اما برای اولین بار است که میتواند مبنای شرارت خود را ببیند . به نظر بنده در هر حال مبنای تیرگی در سعید سرمنشایی از دود سیاه دارد . حتی اگر این تیرگی از سوی بنجامین لاینوس و دیگر اشخاص به سعید رسیده باشد . اما بازهم منشا از خود دودسیاه است .
گفتم که دودسیاه سعید را به استهزا گرفت . به قول او شرم بر تو که همچنان فریب همه را میخوری و واقعا هم شرم . سعید در کلیت داستان همان طور که بارها هم گفتم مانند نهالیست که با هر بادی به سمتی متمایل میشود .
کسی نیاز ندارد که سعید را قانع کند ، او بدون این که در اعماق وجودش از چیزی قانع شده باشد به سادگی به وادی اجرا میرود . سعید از این حیث سطحی ترین است ، چرا که اعمالی که در این مسیر انجام میدهد که هر بار تعدادی را به کشتن داده و هربار مردمانی را به خاک و خون کشیده . اکنون سعید درست در پیش روی کسی ایستاده که حداقل از او تیره تر است و بلافاصله خوشایند ترین حسیات را در چهره سعید میبینیم .
سعید به وضوح با دیدن دودسیاه متحول شد ، برای اولین بار به نظر رسید که سعید (با بازی خوب نویین آندروز)
از یک نوع آسایش خیال بهره مند شده . لبخند بر لبانش نشست و به راحتی به دودسیاه اطمینان کرد . سعید از این هم فراتر رفت و قبل از این که دود حرفی بزند خودش داوطلب کاری شد که دود هنوز از او نخواسته بود .
انگار که دودسیاه همان فرد گمشده ایست که میتواند به سعید آرامش دهد و تمام افکار ناراحت کننده را از ذهن او بزداید . سعید به مفهوم کاملی در این صحنه تسخیر شد . تسخیر همان عاملی که سالها بود منبعش را نمی یافت .
سعید برای دودسیاه ارزشی جداگانه خواهد داشت . سعید شبیه هیچ کس نیست ، نه سویر و نه جین و نه حتی کلیر .
سعید فردیست که حتی در کودکی هم به راحتی میکشت و جان موجودات زنده را میگرفت .
او در زندگی همه چیز بوده ، تروریست ، آدمکش ، شکنجه گر و ….حضور چنین فردی در گروه تاریک ، منتهای آرزوی دود سیاه است .
اکنون این نیروی خبیث در اختیار رهبر شرارت پیشه جزیره قرار دارد و کاری که از او می خواهد بردن یک پیام است .
دودسیاه برای سعید روشن میکند که باز هم فریب خورده و این که چرا دوگان او را برای کشتن دود فرستاده بود .
اکنون سعید به اندازه کافی انگیزه برای انجام مقصود ارباب تاریکی دارد …
اما یک نکته باقی میماند و شاید بشود گفت که مهمترین نکته ..
سعید از دوگان پرسید که چرا باید برود و دود سیاه را بکشد . جواب دوگان هر چند که سعید را قانع کرد ، اما شاید کمتر توانست بیننده را هم قانع کند .
دراینجا هم موضوع بسیار شبیه است . دودسیاه به سعید قولی میدهد که بعید میدانم عملی پشت آن باشد . دودسیاه تا کنون از این دست قولها به افراد دیگر هم داده است . به کلیر قول داد که فرزند او را از آنان پس بگیرد ، کاری که میدانیم نخواهد توانست چون آرون در اختیار دیگران نیست . در مورد سعید هم ماجرا به همین شکل است . اما سعید دیگر کارش از این حرفها گذشته ، او آنقدر در تسخیر دود قرار گرفته که حرفی که دوگان زد را کاملا فراموش میکند .
– این مرد متوقف نمی شود تا تمام موجودات جزیره را از بین برده باشد ..
و این پایان کار سعید هم هست .

تکه های شکسته یک عشق

با بازگشت نادیا به منزل به پیگیری روابط سعید و نادیا می رسیم . سعید در حال چسباندن یک چینی شکسته است .
نادیا نیز کاری نظیر این را در بیمارستان دنبال کرده . عمر که هنوز مشخص نیست چرا کارش به بیمارستان کشیده ، اکنون در وضعیت پایدارتری است .
با گفته های نادیا بیشتر با عمق موضوع عمر آشنا میشویم . این که عمر شاید به خاطر طمع درباره راه اندازی یک فروشگاه جدید گرفتار این مخمصه شده . اما عمق اندوه نادیا از چیز دیگریست . این که چرا سعید او را به سمت عمر فرستاد و چرا با وجود علاقه ای که همچنان در وجود سعید قرار دارد ، سعید حاضر نشده که به زندگی مشترک با او بپردازد .
جوابهای سعید حرفهای جدیدی نیست . مشکل بزرگ سعید همانست که بن به او گوشزد کرده بود . این که او یک قاتل بلفطره است و از این ذات خودش نیز هیچ گریزی نیست . سعید میتواند بهانه های مختلف بیاورد و از ۱۲ سال تلاشش برای پاک کردن کارهای به قول خودش وحشتناکش بگوید . اما سعید از هیچ کدام از آن کارها به اندازه کافی پشیمان نیست . در فصل اول ودوم لاست هم ما این را به عینه دیدیم که با وجود تمام تاسف ها و پشیمانی ها ، سعید هم سویر و هم بن را شکنجه داد .
سعید هیچ وقت پشیمان نیست و همین باعث میشود که هیچ وقت این خط شرارت در او تمام نشود .
سعید به نادیا میگوید من لایق تو نیستم . احتمالا منظورش اینست که او لایق هیچ کس نیست . شاید بزرگترین گزینه برای او در دنیای خارج از جزیره ، رها کردن خویش در دست هیولایی مانند دود سیاه باشد .

برای غروب چه کسی می آید ؟

سعید به معبد باز میگردد . روبروی درب ورودی معبد دوگان را میبینیم که دریاچه روبروی معبد می نگرد . دوگان که دیگر آخرین تیر ترکش خود را هم انداخته اکنون با سعیدی روبرو میشود که بازگشتش برای هیچ کس خبر خوبی نیست .
دوگان میداند که بازگشت سعید به مفهوم شکست او در نقشه اش است و میداند که باید به زودی در انتظار حرکت تلافی جویانه دود سیاه باشد .
سعید بلافاصله به رساندن پیامی که حاملش است می پردازد . پیامی که برای همه افراد معبد مشخص میکند که دیگر در محل امنی نیستند و زمان زیادی هم برای گریز از این وضعیت ندارند .
این همه ماجرا نیست .
گزینه های افراد معبد هم زیاد نیست .
آنها باید از میان مردن و رفتن در پی دود سیاه یکی را انتخاب کنند ، سعید از زبان دود به مردم میگوید که او در حال ترک جزیره است و هر کس میخواهد با او برود باید تا غروب آفتاب معبد را ترک کند .
شاید بارانی که در حال باریدن است بتواند اندکی از اندوه این مردم از مرگ جیکوب و در نتیجه بلاتکلیفی آنان را نشان دهد . اما آنچه در چهره دوگان میتوان دید چیزی بیشتر از اینهاست . او میداند که دشمن بر این جماعت دست خواهد یافت و در هر حال پایانی خونین در انتظار آنان است .
………………………………………….. ………………………….
کیت که در تصوراتش در خیال برگرداندن کلیر است ، بلاخره امکان این را می یابد که با کلیر ملاقات کند . البته در این را یکبار هم مرد عینکی را به دیوار معبد می کوبد . رفتارهای هجو کیت زیاد قابل تحمل نیست اما هر چه هست باعث میشود تا مرد عینکی او را به دیدن کلیر ببرد .
این دیدار چندان دیدار خوشایندی برای هیچ کدام نیست . کلیر با فهمیدن این که آرون را کیت بزرگ کرده مشخصا چهره اش تغییر میکند و کیت هم به نوبه خود نمی تواند بفهمد که چرا کلیر نیازبه نجات ندارد .!!
ماجرای آرون در این بخش بسیار پیچیده تر از چیزی که هست به نظر می آید . این که کلیر حتی اگر دیوانه باشد چرا به بزرگ شدن فرزندش در بیرون جزیره و به دست شخص دیگری اینقدر حساس است . آیا در این سالهای مصاحبت با دود چیز جدیدی درباره آرون متوجه شده؟
یا این که ماهیت آرون برای وضعیت حال حاضر کلیر اهمیت حیاتی دارد ؟
جواب هر چه که باشد آینده کیت در مواجهه با این دختر عصبانی زیاد جالب به نظر نمیرسد .
خصوصا که کلیر نوید آمدن دودسیاه را به کیت میدهد .
………………………………………….. ………………………….
با وارد شدن به فضای عمومی معبد همه افراد دیگران را در حال تکاپو میبینیم . عده ای که در حال گریزند و عده ای دیگر که در حال محکم کردن مواضعند برای برخورد احتمالی با دودسیاه ..
با ورود سعید این فضا آشکارا ملتهب تر هم به نظر میرسد . مرد عینکی سعید را مورد شماتت قرار میدهد که چرا سعی در ترساندن مردم داشته .
تلاش مرد عینکی برای متوقف کردن مردم بی نتیجه است و شخصی مثل سیندی که اکنون خود مبدل به هدایت کننده مردمان شده سعی میکند که آدمها را از آن مکان دور کند و البته به تحت لوای دودسیاه ببرد .
خوب میدانیم که سعید چیزی جز واقعیت نگفته و همان طور که خودش میگوید رفتار مردم ارتباطی با او ندارد . اما یک نکته هنوز برای همه سوال است . چرا دود همچنان نمی تواند از خاکستر عبور کند ؟
در حالی که دیگر نه جیکوب وجود دارد و نه عامل دیگری برای ممانعت .
این سوالیت که دودسیاه به خوبی پاسخ آنرا میداند و بلافاصله متوجه میشویم که سعید کارش هنوز در معبد تمام نشده . پاسخ او به مایلز در بر گیرنده همین پاسخ است .
او باید شمشیر را به صاحبش برگرداند .

دنیای شیرین مارتین کیمی

به یکی از صحنه هایی میرسیم که در این اپیزود دارای بیشترین پتانسیل برای نقد شدن است .
در ادامه وقایع زندگی بیرون جزیره ، سعید را میبینیم که در حال رفتن به مدرسه بچه هاست و یا همچین چیزی .
در همان ابتدای راه اتوموبیل سیاه رنگی جلوی راه سعید را میگیرد . فردی از ماشین پیاده میشود و در برابر سعید می ایستد . زمانی طول نکشید تا به خاطر بیاورم که این مرد را کجا دیده ام .
بله . همان مرد عرب تبار گروه مارتین کیمی . البته ما او را در جزیره با لباس نظامی دیده بودیم . مرد دیگری که از ماشین پیاده میشود هم از افراد همین گروه است .
اینها در یک حرکت مافیایی سعید را دعوت به سوار شدن به اتوموبیل میکنند .
سعید هم شاید حدس میزند که اینها ممکن است چه کسانی باشند و با آنان همراه میشود .
سعید به یک آشپزخانه برده میشود و تا این جای ماجرا هم داستان خیلی جذاب به نظر میرسد . در اینجاست که متوجه میشویم که اشتباه نکرده بودیم . رهبر این گروه مثلا خطرناک که امان از عمر گرفته بودند همان مارتین کیمیست . ماتین کیمی که دختر بن را کشت و خیلی های دیگر در جزیره را .. مارتین کیمی که کاپیتان کشتی ویدمور را در حالی که به سمتش اسلحه گرفته بود طوری کشت که نفهمید چطور مرده ..
درست است . این همان مارتین کیمی است . اما خوب اکنون به نظر میرسد که آن آدم خطرناک سابق نیست .
چون بعد از این که مدتی با سعید به حرفهای شنیده شده میپردازد و نمایش آشپزی میدهد با یک حرکت فوق العاده از سعید به همراه کل گروهش به دیار باقی میشتابد .
خیلی عجیب است که چطور گروه حرفه ای مارتین کیمی به این راحتی اسیر دست سعید میشوند . شاید اگر در حال دیدن سری فیلمهای جیمز باند بودیم ایم حرکت چندان عجیب نمی نمود . اما در این وضعیت و این شرایط نمی توان ارزیابی مشخصی از این حرکت سازندگان ارائه داد .
سعید اما همچنان نشان میدهد که در جایگاهی با فاصله ای بعید از یک مترجم قرار دارد . از مقایسه صحنه ای که در این جا میبینیم و همچنین صحنه ای که در سکانس بعدی دیده میشه میتوان به این جمع بندی رسید که سعید حتی بدون تاثیرات جزیره و جیکوب همچنان همان سعید خطرناک و شکنجه گر و شرور است .
مارتین کیمی اما به راحتی از داستان حذف میشود . شاید اگر در زمانی که ویدمور به سراغ مارتین رفت و گفت که باید به جزیره برود میدانست که در این جزیره شخصی به نام سعید جراح حضور دارد قید کل کار را یکجا میزد . اما سوال اصلی داستان در این بخش در جایی دیگر بناست طرح شود .
حضور جین در سردخانه آشپزخانه مارتین کیمی ….؟؟!!

تنوره دیو…

این که چرا اسم این بخش رو تنوره دیو گذاشتم یک جور ادای دین بود به داستانهای قدیمی مادربزرگم درباره دیو هایی که تنوره میکشیدند و به آسمان میرفتند . حقیقتش الان دیگه وقتی به دود سیاه نگاه میکنم همش همین ماجرا به ذهنم میرسه و فکر میکنم چقدر تعبییر خوبی بوده درباره دیوها ..

سعید جراح با همان شمشیری که از دوگان گرفته بود به داخل بنای چشمه می آید . در این جا با دوگان بیشتر آشنا میشویم و در همین جاست که به تفاوت او با دیگران پی میبیریم . بر خلاف تمام داوطلبان جزیره ، دوگان فردیست که طی یک معامله به جزیره آمده و باز بر خلاف تمام افراد دیگر ، دوگان توانسته با جیکوب حرف بزنه و توسط خود جیکوب به جزیره آورده شده . دوگان با اطلاع کامل به این مکان وارد شده و هر چیزی که در درون او وجود دارد برای جیکوب بسیار ارزشمند بوده که از ابتدا صادقانه سراغ و رفته و دوگان را به جزیره آورده است .
دوگان در این صحنه همچون فرمانده ای شکست خورده است و راز بزرگ زندگی اش را در حالی برای سعید بیان میکند که میداند تا زمان غروب آفتاب بدون شک دود سیاه راه خود را برای ورود به معبد هموار خواهد کرد .
داستان این تاجر موفق اوزاکایی برای همه شنیدنی و جالب است غیر از سعید که همچنان منتظر فرصتیست تا آنچه خود میخواهد را انجام دهد .
سعید مطمئنا آنچنان مسخ دود است که نمی تواند بفهمد که در لحظاتی که نا امیدترین و تنهاترین رهبر جزیره را کشت ، به صورت تمام و کمال تحت تسخیر دودسیاه قرار داشت .
دود سیاه از سعید نخواست که جر بردن پیام کاری دیگر انجام دهد . اگر سعید اقدام به کشتن دوگان و مردعینکی میکند و در نهایت هم عنوان میکند که میدانسته که با مردن دوگان راه دود را باز کرده است ، تنها و تنها به خاطر این است که دیگر در اختیار خود نیست . انجام خواسته دودسیاه مانند چشیدن زهریست که دیگر بعد از آن چیزی در اختیار سعید نخواهد بود و هر دم بیشتر از قبل به وادی فنا کشیده خواهد شد .
با مرگ دوگان ، همان طور که مرد عینکی گفت و بعد هم توسط سعید به قتل رسید ، راه ورود به معبد باز میشود .
دیگر خاکستر تاثیری بر روی دود ندارد و بلافاصله بعد از مردن دوگان است که صدای خوفناک دود را از بیرون معبد میشنویم .
در تحلیل اپیزود دو فصل ششم بخشی بود به نام وای برمغلوبین . این نام از یک ماجرای تاریخی گرفته شده و منظور من در همون تحلیل رسیدن به همین ماجراها در اپیزود ششم بود و زمانی که دودسیاه با فراق بال به سراغ مردم معبد خواهد آمد .
بلاخره زمانی فرا رسید که دود سیاه مدتها منتظرش بود . حمله دود به مردم بازمانده در معبد یکی از تاثیر گذار ترین صحنه های تا به حال لاست به حساب میاد . زمانی که آخرین بازمانده های این مردم داوطلب و ناچار از زندگی در این مکان ، به خاک و خون کشیده میشوند .
فرار از دست این اهریمن بدکردار برای کسی میسر نیست . کیت که همچنان به دنبال رهایی کلیر است به سراغ او میرود . صحنه ای که کیت خود را به داخل سیاه چال می اندازد و دود سیاه در حال عبور و نابود کردن مردمان است بسیار تاثیر گذار از آب درآمده .
با این که همه انتظار رسیدن به چنین زمانی را میکشیدیم اما باز هم از مردن مردم دیگران متاثر میشویم . مردمی که دیگر هیچ مامنی برای نجات ندارند و به دست گروهی افتاده اند یکی از دیگری خبیث تر و شرور تر است .
گروه ایلانا و بنجامین و بقیه در میان همین قصابی های دود سیاه به معبد میرسند و البته از ریچارد هم اثری در معبد نمی بینیم .
ایلانا سعی میکند که آخرین بازماندگان افراد اوشینک و احتمالا کسانی که داوطلب هستند را نجات دهد . اما به خوبی میدانیم که داوطلبان یا به اردوی دود پیوسته اند و یا توسط روح جیکوب به فانوس دریایی منتقل شدند.
آخرین تلاشها را از طرف بن میبینیم که میخواهد سعید را نجات دهد .
اما سعید دیگر چنان در لذت این کشتار بی امان فرو رفته که خود هم اعتقادی به نجات ندارد . جواب او به بن که می گوید راهی به بیرون سراغ دارد جواب جامعیست .
– برای من نه ..!!
لبخند سعید شرورانه تر از هر زمان دیگری شده و در حقیقت باید گفت آنچه در مسیر کل سریال برای سعید پیش می آمد ، مسیری از تیرگی بود که او اکنون به قله آن رسیده .
ارباب تاریکی جزیره همچنان به قلع و قمع معبد نشینان ادامه میدهد تا حتی یک تن از آنان باقی نماند .
ایلانا ، مایلز ، سان و لاپیدوس ثانیه ای قبل از رسیدن دود از گذرگاه مخفی عبور میکنند و نجات میابند .
بنجامین لاینوس به محلی که ما نمی دانیم میرود . به محلی که به سعید گفت برای خروج سراغ دارد .
و ………

ستاره ها را بگیر و ….

نمایش کشته شدگان نبرد یک طرفه دودسیاه ، با موسیقی زیبای ساخته شده بر آن شاید مرثیه ای باشد بر تمام آنچه که دیگران بودند .
دیگرانی به رهبری مردی به نام جیکوب ، که سالها از این جزیره محافظت کردند . زیبایی ها و در عین حال حس افسوس ما برای این صحنه بی اندازه است .
شاید از این حیث ما در اپیزود سان داون به همان اوجی که داستان باید بعد از دو اپیزود قبلی میرسید رسیده باشیم .
این بخش از داستان را شاید بتوان فینالی زود رس برای فصل ششم لاست دانست . فینالی که هر چند مشخص کننده قهرمان نیست . اما قهرمانی دیگر را از صحنه حذف میکند .

تنوره دیو تاریکی های جزیره گمشدگان به مفهوم کشته شدن افرادی تمام میشود که به نوعی همان محافظان جزیره اند . اکنون جزیره بی محافظ ،به محلی مبدل خواهد شد، که دیو در هر جای آن تنوره میکشد یا نه …. بحثیست که باید ماند و صبر کرد و دید .
تجمع افراد بازمانده از دیگران در بیرون معبد در حالی که دودسیاه در راس آنان ایستاده یکی از صحنه های فوق العاده ماجرا از آب درآمده .
شکل گیری دارک ساید با سعید و کلیر و دودسیاه و البته در جایی دیگر سویر و جین .
نگاههای آشنای سعید و کلیر را با نگاه کاملا غریبه کیت مقایسه کنید تا بفهمید که تفاوت تا کجاست .
صحنه ای که کیت آن اسلحه را از زمین برمیدارد ، بی اختیار به یاد تنهایی و بی پناهی او می افتیم . میدانیم که برای کیت این اسلحه هیچ امنیتی به ارمغان نخواهد آورد . اما تنها چیزیست که به ذهن او میرسد .
نگاه دودسیاه در قالب جان لاک به کیت هم در نوع خود دیدنیست . دود حتی وقتی را برای نابودی او صرف نمی کند .
در پایان همه افراد دنباله رو دودسیاه هستند ….
………………………………………….. ……………………..
خارج از تحلیل

اپیزود Sundown به پایان رسید . قبل از این که به نکات مهم این قسمت بپردازم سعی میکنم که نگاهی داشته باشم کلی به آنچه در این اپیزود گذشت .

سان داون یا غروب خورشید در واقع نمایشیست از پایان یک اسلوب مدیریت در این جزیره . با تمام شدن کار دیگران در این بخش ما بومی ترین و در عین حال مرموزترین آدمهای داستان را از دست داده ایم . اما نکته ای که در این بخش داستان به نظرم رسید چیزی است که شاید جدا از بدنه اصلی تحلیل باشد .
Sundown را بیش از هر چیز شبیه اپیزود سوم جنگ ستارگان یافتم . شاید متوجه شدید که در حین تحلیل با کلماتی نظیر دارک ساید و یا ارباب تاریکی برخورد کردید .
آنچه که در انتقام سیت دیدیم تقریبا همان چیزیست که در سان داون هم میتوان مشاهده کرد . فقط کافیست که به جای معبد جزیره بگیم معبد جدای و یا به جای دیگران بگوییم شوالیه های جدای و دودسیاه را دارک سیدیوس و سعید را لرد ویدر یا همان دارت ویدر بنامیم .
آنوقت است که با مشاهده انتقام سیت متوجه میشوید که این اپیزود تا چه حد شبیه داستان اپیزود سوم جنگ ستارگان شده .
مسیری که سعید در این اپیزود طی میکند به شکل ناباورانه ای شبیه چیزیست که در جنگ ستارگان طی شد .
آناکین اسکای واکر که برای نابودی دارک سیدیوس میرود و می خواهد او را بکشد در نهایت در ید قدرت او قرار میگیرد و تبدیل به دارت ویدر میشود و از سویی شاهد نابودی شوالیه های جدای و قتل عام بزرگ و کوچک آنها در معبد جدای هستیم .
عمق تاریکی روحی دارت ویدر در لحظه ای که اقدام به کشتن افراد معبد میکند با همین خباثت در سعید برابری میکند و نابودی شوالیه های جدای و گریز تنی چند از آنان شباهتی مشخص به کشته شدن دوگان و جیکوب و دیگران و باقی ماندن تنی چند از افراد داوطلب نظیر جک و هوگو و …. دارد .
شاید در داستان بارها و بارها هم از زبان هوگو چیزهایی درباره جنگ ستارگان شنیدیم . …
بگذریم .

روی هم رفته اپیزود سان داون اپیزود زیباییست . من از ۱۰ به این اپیزود ۸ نمره میدهم و با این حال این اپیزود را یکی از موفق ترین اپیزودهای لاست میدانم . چیزی که خیلی زیاد در این اپیزود قابل ستایش است ، انتقال حسیست که کارگردان در آن کاملا موفق عمل کرده و باید گفت از حیث کارگردانی و بازیگری این اپیزود نمره خوبی بدست می آورد .
………………………………………….. …………………………

نکات مهم داستان …

– سعید زن مورد علاقه اش را به سمت برادرش عمر میفرستد . این در حالیت که سالهای زیادی از عمرش را به دنبال همین زن گشته بود .
– صحنه مبارزه سعید و دوگان یکی از صحنه های هیجان انگیر و در عین حال کار شده این اپیزود است .
– کیت برای این که با سویر در یک اردو باشد چاره ای ندارد جز پیوستن به نیروی تاریکی و یا همان دود سیاه ، شاید به همین خاطر است که همراه دودسیاه میشود .
– داستان دوگان به عنوان رهبر معبد تا این جای کار تمام است . اما در خاطر داشته باشید که دوگان و مردعینکی در داخل چشمه حیات بخش کشته شدند !!
– در حین حرکت دود از بالای سر کیت و کلیر ، چیزهایی در میان دود دیده میشود که میتوان از آنها تعبیرات مختلفی کرد .
– بنجامین لاینوس در جایی از معبد ناپدید شد .

امیدوارم که از این تحلیل استفاده لازم رو کرده باشید
فرخ

VN:R_U [1.9.20_1166]
Rating: 0.0/10 (0 votes cast)

نوشته ای از Farrokh

نوشتن دیدگاه

شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .

1 visitors online now
0 guests, 1 bots, 0 members
Max visitors today: 5 at 07:28 am IRST
This month: 23 at 12-21-2024 04:23 pm IRST
This year: 175 at 11-26-2024 04:45 pm IRST
All time: 194 at 01-11-2023 01:11 pm IRST