با سلام مجدد خدمت همه دوستان عزیزم . تحلیل اپیزود پنجم فصل شش رو با عنوان معنی دار Lighthouse آغاز میکنیم .
با هم بابت دیر شدن این تحلیل از دوستان عذر میخوام . انشااله سعی میشه که تحلیل ها دچار وقفه نباشه .
گمشده در مفهوم
این اپیزود پرداختی مفصل به بخشی از زندگی جک دارد . ور در حقیقت به همه چیزهایی میپردازد که دلیل سرگشتگی اصلی جک محسوب میشود . داستان از جایی آغاز میشود که شاید برای ما یک نوع شوک به حساب بیاید . البته جک را در این فصل کاملا در هم سکشته میبینیم و یک نوع حسی در او وجود دارد که شاید از تمام عذابهایی باشد که از بابت داستانهای جزیره متحمل شده , این حسیات به شکل یک یادآوری نامفهوم در وجود جک همچنان حس میشود .
چیزی که بیش از همه چیز مارا در این باره به تفکر وامیدارد حقیقتیست در باره کلیت داستان افراد در سالی که به نظر میرسد همان ۲۰۰۴ است , این که در زندگی این آدمها نه تنها تاثیرات جزیره بعد از سقوط حذف شده که تمامی تاثیراتی که از بدو تولدشان توسط جیکوب و دیگر نیروهای جزیره بر روی آنها به وجود آمده هم از میان رفته است .
خیلی مشخص باید گفت که بحث عمل آپاندیس جک در عین پرداختی غیر حرفه ای به همین موضوع اشاره دارد و میخواهد ما را با این حقیقت آشنا کند که دیگر در زندگی این آدمها جیکوب تاثیر نداشته و یا هیچ نیروی دیگری . اما یک جور تاثیر دیگری به وجود آمده که هنوز قابل درک نیست .
این آدمها حتی بدون جیکوب هم به سمت هم جذب میشوند و نمونه های آنرا مرتب میبینیم . نوعی دژاووی منعکس در ذهن همه این افراد باعث شده که بیننده هم همواره این حس را داشته باشد که اینها یک نوع آشنایی با همدیگر دارند .
نوع ارتباطها هم به همین وادی هدایت میشود . مثلا نمونه هایی از آن را در تحلیل اپیزود قبلی عنوان کردم و البته در این اپیزود هم موارد دیگری را میشود مثال زد که در طی تحلیل به آن میپردازم .
به داستان بر میگردیم و جایی که جک توسط مادرش به گم شدن وصیت نامه پی میبرد . البته سوال او درباره زمان عمل آپاندیس میتوانست حرفه ای تر پرداخته شود اما از جایی که مشخص است ضرب آهنگ داستان به سرعت در حال تند و تند تر شدن است این نوع پرداختهای کار نشده زیاد غیر طبیعی به نظر نمی رسد و نکنه جالب اینجاست که جک سوالی از مادرش میپرسد که در ادامه متوجه میشویم که خود جواب آنرا میدانسته و از این حیث احتمالا روی صحبت جک با ماست نه مادرش .
شوکی که صحبتش رو کردم از کمی قبل تر شروع میشود , در جایی که در قاب عکس عکسی از احتمالا همسر جک دیدیم ولی در این بخش با دیدن پسر ۱۰ یا ۱۲ ساله جک به اوج میرسد .
این هم از همان مسائلیست که در نتیجه نبودن تاثیرات جیکوب بر زندگی جک رخ داده . اما چیزی که همواره به چشم میاید این است که جک با حذف همه تاثیرات هم مبدل به یک آدم عادی نشده .
جک همچنان در زندگی عادی یک سرگشته است , همان چیزی که در جزیره هم بود . معنی هیچ چیز برای جک آنچنان پر رنگ نیست که بتواند به قطعیت درباره آن سخن بگوید و یا رویه اش در زندگی طوریست که همواره به شکست می انجامد . او در زندگی بدون جزیره هم همچنان در مسیر شکست است , در ارتباط با همسرش که به هر دلیل با او زندگی نمی کند و یا پسرش که به شدت از او دور است .
در حالی با پسر جک آشنا میشویم که جک او را در مدرسه جا گذاشته …
اینهم یک نوع دیگر از عدم توان جک در پیشبرد مسائل شخصی اش است .
جک در بخش بعدی همین اپیزود هم هر نوع تلاشی برای برقراری ارتباط با پسرش میکند , اما خوب او دارای سابقه خوبی در این زمینه نیست . دلیل عمده تمام این ناکامی ها و ناکامی های قبلی جک همان دلیل قدیمیست .
برای جک همه چیز زندگی بیرون منزلش مهمتر از زندگی خصوصی اش است . این همان دلیلی بود که در گذشته به خاطر آن همسرش را نیز از دست داد .
کابوس ارتباط او و پدرش همچنان در رفتارهایی که دارد متجلی است . با این شکل به وضوع میبینیم که جک تلاشهایی که انجام میدهد محکوم به شکست هستند , حتی زمانی که تصمیم به برقراری ارتباط بهتری با پسرش است چیزی که مانع ادامه ارتباط است تماس تلفنی مادرش است .
از راه کسی می آید ..
اکنون که میدانیم ۶ نفر از اعضای اوشینک تا این جای کار از جمله داوطلبینی خود ناخواسته هستند که حضور و نبودشان در جزیره اهمیت زیادی دارد خود بخ خود یکی از معماهای قدیمی داستان هم حل میشود .
سوالی که همیشه در ذهنمان مطرح بود که چرا افرادی که از جزیره خارج شده بودند باید بر میگشتند .
این که چرا باید جان برای برگرداندن این افراد با چنین مشقاتی رو به رو میشد و آخر هم میمرد . همان طور که تا کنون متوجه شدید نمی توان این داوطلبین را کشت و پسر بچه اپیزود ۴ به خوبی این را به دودسیاه متذکر شد .
اکنون دلیل خیلی از همین نوع اتفاقات را درک میکنیم . به عنوان مثال این که چرا بن نمی توانست چارلز ویدمور را بکشد و یا این که چرا دودسیاه قادر به کشتن جیکوب نبود . چون هم هاینها داوطلبینی هستند که از این بابت دارای یک نوع تفاوت با بقیه میشوند .
اما یک استثنا در این میان موجود است . بنجامین لاینوس به دست خود یکی از همین داوطلبین را کشت و اکنون با چیزهایی که تا به حال دیده ایم جیکوب را نیز کشته است . از این بابت به نظر میرسد که بنجامین یک استثنا در کل داستان است و متاسفانه یا این که قواعد را نادیده گرفته اما همچنان به راه خود ادامه میدهد و هیچ اتفاقی هم برایش نیفتاده .
سوال اینجاست . اگر بنجامین توانست جان لاک را به عنوان یک داوطلب بکشد , چطور با همین قاعده اقدام به کشتن چارلز ویدمور نکرد ؟؟
دوگان رهبر افراد معبد که خودش میتواند یکی از همین داوطلبین بوده باشد در صحبتی کوتاه از جک درباره برگشتن افراد دیگر مثل سویر و کیت و جین سوال میکند .
چیزی که اکنون به نظر میرسد این است که با توجه به زیادتر شدن تعداد داوطلبین چیزی که اهمیت پیدا خواهد کرد این است که همه اینها در یک محل متمرکز باشند و این اتفاق در این بخش داستان نیفتاده و هر کدام از این جمع به سمتی گرایش پیدا کرده اند . یا مثل سویر به دودسیاه پیوسته اند و یا مثل جین و کیت در جنگل سر در گم شده اند .
افرادی هم که در معبد مانده اند همه داوطلب نیستند . مثلا مایلز که در میان داوطلبین نیست .
جیکوب در این برهه مجددا بر هوگو ظاهر میشود و موضوعی را بیان می کند که جای تامل دارد .
البته معنایی که میتوان برای این هدایت جدید جیکوب در نظر گرفت را باید در پایان همین اپیزود تحلیل کرد ولی میتوان گفت که در ادامه داستان نقش هوگو مهمتر و مهمتر میشود .
یک لحظه در نظر بگیرید که در بین همه این جماعت فقط هوگو است که میتواند با جیکوب ارتباط بر قرار کند و اگر نجاتی وجود داشته باشد که جیکوب بتواند بقیه را به آن راهنمایی کند مسلما آن راه از طریق هوگو میگذرد .
کلیر
در ادامه وقایع جزیره شاهد ارتباط جک و سعید هستیم و موضوع صحبت آنها چیزیست که در ادامه ما را وارد زندگی کلیر میکند . سعید هم در این گفتگو به ماهیت خطرناک خود بیش از پیش پی میبرد . آنچه که در تحلیل های قبلی درباره سعید گفتم اپیزود به اپیزود در حال اوج گیریست . اما یک نکته مهم از این مسئله همان است که سعید که در پایان فصل پنجم حاضر به فدارکاری برای نجات همه شده بود و حتی در این راه گلوله هم خورد نمی توانسته تا کنون با دود سیاه ارتباط داشته باشد . یعنی اگر کلیر در نتیجه ارتباطش با دود سیاه مبدل به موجودی اهریمنی شده است این موضوع درباره سعید صدق نمی کند , مگر این که تصور کنیم که در حقیقت سعید خطرناک ترین عضو این گروه است که از ذاتی سیاه برخوردار است .
همان طور که قبلا هم گفتم این امکان وجود دارد که سعید در نتیجه ارتباط با بنجامین لاینوس و اجرای فرامین او که از دید من نمی توانسته دستورات جیکوب بوده باشد , به این روز افتاده است .
پس باید در این مبحث دقتی بیشتر به بنجامین لاینوس کرد . فردی که ممکن است خودش هم از یاران دود سیاه باشد .
با وارد شدن به زندگی کلیر او را در حال نجات جین میبینیم . جین که مشخصا یک نوع حالت بی اعتمادی به کلیر دارد برای نجات خود از تله چاره ای ندارد جز کمک گرفتن از کلیر .
کلیر اما دراین میان بیش از پیش شبیه مجانین شده . کلیر در کل شخصیتی داشت زودباور و به قول خودمون جوگیر. به راحتی خام حرفهایی میشد که ممکن بود اصلا حقیقت نداشته باشد .
درگیری های او را با چارلی به خاطر بیاورید . خیلی از آنها بنیادی پوچ داشت که فقط و فقط به تاثیر گیری و زود قضاوت کردن کلیر منجر شده بود .
بنیاد شخصیت کلیر در قبل از سقوط هم چنین است . اتفاقا کلیر از کاراکترهایی است که در داستان به خوبی پرداخت شده بود و هر بار با دیدنش میتوانستیم اتفاقاتی که از سوی او ایجاد خواهد شد را حدس بزنیم . کلیر کاملا در همین وادی گام برداشته و چیزی که به نظر میرسد همان است که به راحتی خام سمت تاریک داستان شده .
یکی از نکانی که در این بخش از اپیزود پنجم جالب به نظر میرسد جمله بسیار عجیب جین است .
– از کی تا حالا این جایی ؟!
این جمله به نوعی بیننده را به یاد گفتگوی فوق العاده دودسیاه و بنجامین لاینوس می اندازد . گفتگویی که من آنرا شاهکار نامیدم .
گاها در بخشهایی از فصل ۵ و اکنون هم ۶ به صحبتهایی بر میخوریم که نمونه آنها را باید در سریالهای ایرانی جستجو کرد . صحبتهایی که به نوعی باید آنها را “یادآور” نامید .
از دیدگاه حرفه ای این یک نوع ضعف آشکار محسوب میشود . به این مفهوم که نویسنده توانایی القای مفهوم مورد نظرش را نداشته و یا از راوی استفاده کرده و یا از زبان بازیگران ماجرا را توضیح میدهد .
نمونه ای که درباره آپاندیس جک و اکنون هم سوال جین شاهدش هستیم بی شک از همین موارد ضعف هاست .
سوال جین که با سوالی دیگر از کلیر پاسخ میدهد خود شاهد کافی بر این مدعاست , در نهایت این جین است که به سوال خود پاسخ گفته است .
داوطلب هوگو ..
ادامه ماجرا در میان راهروهای قدیمی معبدیست که اکنون هر لحظه بیشتر از قبل نسبت به حضور دود سیاه احساس خطر میکند .
هوگو با توصیه مخصوص جیکوب به دنبال محلیست که جیکوب نشانی اش را بر روی دست رو نوشته . برخورد دوگان با هوگو بسیار روشن کننده است . جمله ای که جیکوب به هوگو میگوید تا با آن دوگان را مجاب به رفتن کند در واقع همان چیزیست که باعث اهمیت یک داوطلب است .
یک داوطلب هر کار میخواهد میتواند بکند .
یک داوطلب نمی تواند توسط نیروی اهریمنی جزیره کشته شود .
یک داوطلب میتواند سالها در جزیره بماند و از آن در برابر چیزی که مشخص نیست و احتمالا همان دود سیاه باشد محافظت کند .
ما بخش به بخش با دلیل اهمیت هر کدام از این داوطلبین بیشتر آشنا میشویم . اما یک نکته مهم دراین بین قابل توجه است . اگر به خاطر داشته باشید اولین بار کلمه جایگزین را از زبان الوییز هاوکینگ شنیدیم . او این اطلاق را نسبت به جان لاک به کار برد . در این حالت میدانیم که الوییز از ماهیتی که جان داشته کاملا آگاه بوده و میدانسته که یک داوطلب کیست و چه اختیاراتی دارد .
با این پیش زمینه و این بحث که ایلانا و افرادش طرف جیکوب بودند چیزی که اهمیت پیدا میکند این است که یک داوطلب صرفا طرفیت خاصی ندارد و اگر طرفیت خاصی ندارد به این دلیل نیست که نمی تواند داشته باشد .
در حال حاضر سویر , کلیر و احتمالا سعید به دود سیاه جذب شده اند و با همین تحلیل میتوان گفت که ممکن است چارلز ویدمور هم فردی باشد که در عین داوطلب بودن وابسته به دودسیاه بوده . زمانی که ایلانا گفت که دودسیاه در حال یارکشیست , باید گفت که این تنها یکی از موارد یارکشیهایی بوده که ما تا کنون شاهدش هستیم .
جیکوب هم به روش خود مشغول یارکشیست . او با صحبتهایی که با هوگو میکند و نشانی هایی که به او میدهد جک را وادار به پیگیری حرکتی میکند که خودش میخواهد .
جمله ای که در جهت همراهی جک به کار میبرد همان جمله ایست که جک بر عکس آنرا از پدرش میشنید .
این جمله چنان برای جک تاثیر گذار است که برای دیدن منبع جمله حاضر میشود هوگو را همراهی کند .
جین و دختر جنگل
آنچه از نحوه زندگی کلیر مشخص است این است که او کاملا مبدل به یک رابینسون کروزوئه شده و در یک چادری که مقادیر فراوانی از اسباب های به درد نخور آنرا احاطه کرده زندگی میکند . این که چرا کلیر که آخرین بار در کلبه جیکوب دیده شده بود به چنین روزی افتاده زیاد مشخص نیست , اما نکته ای که بارز است رگه هایی از شر است که به وضوح در شخصیت جدید کلیر قابل تشخیص است .
کلیر با خشونتی که در این مدت کسب کرده با عضو دیگران چنان برخورد میکند که از دید جین حیرت انگیز است . اعضای دیگران را هم در برخورد کلیر باید مقصر دانست . در بخشهای قبلی دیدیم که فرد همراه همین سیاه پوست عضو دیگران به راحتی قصد کشتن جین را داشت و اگر جین کشته نشد به خاطر حضور کلیر بود .
آنچه مشخص میشود این است که کلیر بنابه گفته های دودسیاه تصور میکند که آرون در اختیار دیگران قرار دارد و این همه دشمنی وی با ایشان نیز به همین دلیل است .
عضو تنومند دیگران که در تمام مراحل کتک خوردن و بسته شدن توسط کلیر امکانهای مختلفی برای فرار و یا حتی واکنش دارد اینقدر منتظر میماند که دیگر شانسی برای فرار و واکنش باقی نماند .
کلیر اما به دنبال رسیدگی به وضعیت پای آسیب دیده جین است .
درباره کیت ..
دراین بخش داستان که جک و هوگو به دنبال رسیدن به مقصدی هستند که جیکوب برایشان مشخص کرده , در میانه راه با کیت روبرو میشوند که همچنان به دنبال کلیر است .
کیت که کم کم میرود که به درد نخور ترین و بدون تکلیف ترین فرد داستان مبدل شود در این جا هم بعد از رانده شدن توسط سویر و دور زدنهای بلاتکلیف در جنگل به جک برخورد میکند .
گاهی واقعا از خودم این سوال را میپرسم که فلسفه وجودی کیت در این داستان چیست ؟
کیت واقعا جلوه ای از عشق در این داستان نیست . او یک کار خراب کن تمام عیار است که لحظه به لحظه هم به میزان اضافه بودنش درداستان اضافه میشود . در اپیزودهای آخری متوجه شدیم که او حتی عضو داوطلبین هم نیست . کیت راه میرود و کارهایی میکند که جز بازی با اعصاب بیننده ارزش دیگری ندارد .
اگر در فصول ابتدایی کیت یک نوع هیجان دائمی در میان داستان ایجاد میکرد و اگر همه منتظر بودند که ببینند ماحصل ارتباط او با جک و سویر به کجا میکشد , در ۲ فصل نهایی او مبدل به فردی زائد شده که دیگر نشانی از آن هیجانات را هم با خود به همراه ندارد . کیت در فصل پنجم و در زمان صحبت با جان لاک در منزلش نشان داد که فردیست که نجات جان افراد جزیره برایش ذره ای اهمیت ندارد و حتی اگر یکی از این آدمها سویر باشد .
کیت در کلیت ماجرای فصل ششم نقشی کوچک بر عهده دارد . نقشی که به راحتی میتوان آنرا نادیده گرفت .
از دیدی دیگر میتوان این ضعف را در داستان به نویسندگان تعمیم داد که روال داستان را مردسالارانه نوشته اند .
متاسفانه اگر بخش بزرگی از جذابیت لاست در فصول ابتدایی حضور تاثیر گذار زنانی مثل همین کیت و یا آنا لوسیا و یا کلیر و شانون بود و در ادامه ژولیت , در این فصل به شدت شاهد کاهش این حضور هستیم و این به حس کلی داستان ضربات سهمگینی وارد کرده .
کیت به عنوان تنها کسی که از این جمع زنانه به جای مانده , نه تنها کمکی به داستان نکرده که بعضی وقتها این حس را به آدم منتقل میکنه که بهتر بود که نویسندگان یک راهی هم برای بستن همیشگی داستان کیت پیدا میکردند.
کیت در این جا هم حضوری بی تاثیر دارد . شروعی بی تاثیر و ادامه ای بی تاثیر تر و پایانی …
وصیت نامه گمشده
در ادامه داستان جک به منزل مادرش میرود . جستجوی وصیت نامه پدر جک به درازا کشیده و جک سعی میکند کمکی برای مادرش باشد . عدم علاقه جک به نوشیدن در نوع خود قابل توجه است .
موضوع ارتباط جک با پدرش و پسرش مجددا در این جا مطرح است . جک از دید مادرش ارتباطی ناموفق با پدرش داشته که همین نوع ارتباط در مورد پسرش دیوید هم ادامه دارد .
اگر میبینیم که جک اینقدر به جمله پدرش درباره اراده حساس است , فقط و فقط به این خاطر است که هر نوع گمگشتگی و سردرگمی که در کل زندگی جک وجود دارد به نوعی به همین رفتار پدرش مرتبط است و جک خود به شدت نگران تبدیل شدن دیوید به فردی مثل خود است .
عضو محور شرارت
کلیر در این بخش داستان در قالبی قرار دارد که کاملا ناپایدار به نظر میرسد . اگه بخوام رفتار کلیر رو تحلیل کنم باید گفت که چیزی در وجود اون داره شعله میکشه که هرلحظه مینوه اونو به مرحله ای از عصبانیت برسونه و قادر به هر کاری بکنه .
کلیر با فراهم آوردن مقدمات کمک به جین سعی در کمک کردن به او دارد اما جین خود به شکل آشکاری از دیدن کلیر وحشت زده است . گفته های مرد سیاه پوست هم بر این وحشت می افزاید .
مرد سیاه پوست به خوبی انتهای کار خود را میبیند و از جین میخواهد که او را نجات دهد . البته سوای این که چرا خودش در این باره کاری نکرد , میبینیم که حتی دروغ گفتن جین هم مشکل او را حل نمیکند .
کلیر دیگر برایش فرقی نمیکند که چه کسی را به دیار باقی می فرستد , او کاملا در تسخیر نیروی شر است .
کلیر که در چادر خود گهواره ای را نگه میدارد که در تصورات خود احتمالا آرون را در آن میبیند نشان میدهد که نه تنها در تسخیر نیروی اهریمنی قرار دارد که به یک نوع جنون عمومی هم مبتلاست . در لحظاتی که برایش مسجل میشود که آرون در اختیار دیگران نیست باز هم از لذت کشتن آنها نمی گذرد . البته در این رویه خود دیگران هم مقصر بوده اند . روال شکنجه کردن کلیر دیگر راهی را برای نجات مرد سیاه پوست باقی نگذاشته .
………………………………………….. .
یاد آن دیگران مرموز و پر هیبت به خیر که از اسمشان همه وحشت میکردند و رفت و آمدشان را احدی نمیدید . نجوایشان در جنگل شنیده میشد و آثارشان در هیچ کجا دیده نمیشد .
اکنون از آن گروه افرادی مانده اند که تا اضمهلالشان قدمی دیگر باقی نمانده و حتی دیگر کمکی برای جیکوب هم به شمار نمی روند .
غار و یادی از ابتدای داستان
ادامه مسیر راهپیمایی جک و هوگو به همان غاری منتهی میشود که در فصل اول حادثه دیدگان اوشینک در آن سکنی گزیده بودند . این غار یادآور لحظات شیرین و تلخیست که در ابتدای داستان باعث جذب ما به کلیت لاست شده بود .
غار از آن زمان تا کنون تغییرات چندانی نکرده , اما افراد جزیره کاملا متفاوت شده اند .
توجه به اسکلت هایی که در غار هستند یکبار دیگر مارا به یاد این معما می اندازد که واقعا اینها چه اشخاصی هستند . هوگو اشاره ای میکند که شاید همان حقیقتی باشد بناست در نهایت پیش روی ما باشد .
با توجه به این که از داوطلبان اوشینک فقط هوگو و جک باقی مانده اند که آزادند و جین هم خواه و نا خواه در دام کلیر و نیروهای شر گرفتار است باید فکر کرد که حضور ۲ اسکلت در این محل چه مفهومی میتواند داشته باشد .
آنهم دو اسکلت که همراهشان یک سنگ سیاه و سفید بود .
این نظریه هوگو آن جا بیشتر محتمل به نظر میرسد که میدانیم بلاخره در این داستان حداقل شاهد یک برگشت به عقب دیگر خواهیم بود .
بازگشت به زمانی که جزیره غرق خواهد شد همان زمانی است که ممکن است به هر دلیل این احتمال را به وجود بیاورد . این ایده هر چند که به علت غرق جزیره کاملا نامحتمل به نظر میرسد اما ما نظیر آن را در زمان مرگ شارلوت دیدیم . شارلوت قبل از این که بمیرد به فارادی گفت که او را در کودکی خود دیده است و این در حالی بود که هنوز فرادی به زمان کودکی شارلوت نرفته بود . با همین معیار میتوان در نظر گرفت که ممکن است جسدهای داخل غار هم افرادی آشنا باشند که در مورد آنها به زودی اطلاعاتی خواهیم داشت .
شاید مهمترین نکته ای که در این بخش اپیزود ششم میتوانم به آن اشاره کنم موضوعیست که خارج از جریان تحلیل این اپیزود است و از آنجا که شکل یک نظریه را دارد من سعی میکنم آنرا در یک تاپیک جداگانه در بخش حدس ها و ایده ها مطرح کنم .
برای این که حول محور این تاپیک را بدانید باید بگویم که دقت بیشتری به صحبتهای جک بکنید و به ماجرای ناپدید شدن جسد پدر جک و این که جسد جان وجود دارد و چرا جسد کریستین هیچ وقت پیدا نشد و بعد هم به تاپیکی که در این مورد ایجاد خواهد شد .
پدر و پسر
ماجرا عدم ارتباط جک با پسرش در روزگاری که همچنان برای ما عجیب تر از قبل جلوه میکن , بخش بعدی داستان این اپیزود است .
جک در نمی تواند پسر را بیابد و تلفنهای او هم توسر دیوید بدون پاسخ میماند . جک که مشخصا با دیوید زندگی نمیکند آنچنان از این پسر دور است که حتی نمی داند که چه علائقی دارد و یا این که کجا ممکن است برود .
درخواست های تلفنی جک از محل زندگی مادر او همچنان بی جواب است و این همان نکته ای است که جک چون رابطه صمیمانه ای با دیوید ندارد نمی تواند آنرا درک کند .
در منزل مادر دیوید و یا جایی که او در آن اقامت همیشگی دارد جک متوجه میشویم که فضای اطاق کلا موسیقیایی است . دیدن نتهای مختلف موسیقی و عکس بتهوون بر روی دیوار تائیدی بر این مسئله است .
بلاخره با گوش دادن به پیامهای تلفنی است که جک به اصل عدم حضور دیوید پی میبرد .
نکته دیگر در همین پیامهای تلفنی زمانی است که پیام خود جک پخش میشود و در آن میگوید که در استرالیاست و در آنجا یک اتفاقی افتاده . این اتفاق که جک مشخصا از آن اندوهگین است ممکن است در ادامه ما را دچار شگفتی دیگری کند و باید صبر کرد و دید .
فانوس دریایی
یکی از مهمترین سکانسهای فصل ششم همین سکانس فانوس دریاییست . برای این اهمیت دلایل زیادی وجود دارد که به یک یک آنها می پردازم .
از دوران قدیم تا کنون همیشه فانوس دریایی مظهر راهنمایی گمراهان و هدایت بوده است . این که چرا تا این جای داستان کسی متوجه این فانوس دریایی عجیب نشده بود جای تعجب بسیاری دارد و نمی توان از آن به راحتی گذشت که چرا تا کنون هیچ اثری از فانوس دریایی در جزیره دیده نشده بود .
دلیل دیگر اهمیت این بخش از داستان صحبتهایی است که بین جک و هوگو درباره دلیل برگشتشان به جزیره عنوان میشود . هوگو همان طور که میدانیم و خودش هم میگوید به گفته جیکوب به جزیره برگشت . اما حکایت برگشتن جک در واقع همان چیزیست که در چهره خسته و در هم شکسته او میشود دید اما تا کنون به زبان نیاورده . جک به خاطر در هم شکستگی روحی خود به جزیره برگشته و انتظار این را داشته که جزیره بتواند روح ویران شده او را سامان دهد .
میدانیم که این اتفاق هیچ گاه نمی افتد . زیرا حتی اگر که تمام این اقدامات نتیجه داده باشد و جیکوب و جزیره از تمام زندکی جک پاک شده باشد باز هم در زندگی عادی او که میبینیم همچنان این درهم شکستگی با اوست .
روح جک در جایی از عمق روح او آسیب دیده است که چاره اش دیگر حتی جزیره هم نیست . جواب سوالات ذهنی جک حتی در دستان جیکوب پیدا نمی شود .
و اکنون او داوطلبیست که در برابر یک فانوس دریایی با قدمتی نامشخص ایستاده .
با دیدن بنای فانوس ما مجددا به یاد قدمت نامعلوم جزیره می افتیم . قدمتی که بیش از پیش به ما تشر میزند که واقعا این جا کجاست .
با روالی که داستان پیش میرود ما تقریبا هر بار شاهد ظهور شمائی از یکی از عجایب هفتگانه جهان قدیم هستیم .
فانوس دریایی = فانوس دریایی فار یا چراغ دریایی اسکندریه
مجسمه آنوبیس= مجسمه عظیم الجثه هرکول
ارکید = باغهای معلق بابل
معبد = هیکل سلیمان (معبد سلیمان)
و احتمالا چیزهای دیگری که در آینده خواهیم دید . قصد خاصی از بیان این عجایب هفتگانه نداشتم اما شباهت ها همیشه نتیجه ای عجیب در لاست به دنبال خود داشته .
پایان کار مرد سیاه پوست
در چادر کلیر همان طور که گفتم تلاشهای جین و عوض کردن مرتب گفته هایش نتیجه ای در بر ندارد و مرد سیاه پوست که در نهایت خودش هم این حقیقت را فهمیده بود که به دست کلیر کشته خواهد شد راه گریزی نمی یابد و کلیر با تبری که قبلا آنرا تیز کرده بود او را به قتل میرساند .
در این بخش واکنش کلیر در باب برده شدن آرون توسط کیت هم قابل ملاحظه است . میشود تصور کرد که از این بابت سرنوشت خوبی هم در انتظار کیت نیست .
جین درک درستی از شرایط خود دارد و از ابتدا هم متوجه شرایط غیر عادی کلیر شده بود , ولی با کشته شدن مرد سیاه پوست این وضعیت برای جین هم شکل مشخص تری به خود میگیرد .
نوازنده نوجوان
جک به محل اجرای تکنوازی پیانو دیوید می رود و در آن محل با دیدن اجرای فوق العاده دیوید تحت تاثیر قرار میگیرد . ما در این صحنه بیش از پیش به بی خبری جک از تنها فرزندش پی میبیریم .
اگر در صحنه قبل به گفتگوی جک با هوگو دقت کرده باشید درخواهید یافت که جک خودش نیز معتقد است که پدرخوبی نخواهد شد و در این اپیزود او نسان میدهد که از دقت کافی یک پدر بی بهره است . معنی این گفته این نیست که جک دوست ندارد پدر خوبی باشد , جک نمی تواند پدر خوبی باشد و علی رغم تلاشهایش به همان محلی میرسد که پدرش در ارتباط با او رسیده بود .
دیدید که مورد تحسین همه بینندگان آن تک نوازی است مشخصا با پدری روبروست که اصلا از بنیاد نوازندگی او بی خبر است .
وقتی که در یکی از کارهای غیر منتظره دیگر لاست با دوگان در سالن اجرای تک نوازی مواجه میشود حتی نمی تواند به او پاسخ دهد که دیوید از چه زمانی شروع به نوازندگی کرده و این اوج شکست جک به عنوان پدر است .
با این منوال عجیب نیست که دیوید نمی تواند با جک ارتباط عمیقی برقرار نماید چون جک اصولا مرد ارتباط خانوادگی نیست و هر چند که در این راه تلاش نماید در بخش دیگری به مشکل برخورد میکند .
حضور دوگان در این صحنه یکبار دیگر نشان از همان بحث جاذبه این افراد به سمت هم دارد . دوگان همراه پسرش که او هم نوازنده است در این جا حضور پیدا کرده و البته ما هنوز چیزی از گذشته غیر از معبد دوگان نمی دانیم .
فانوس هدایتگر یا جام جهان نما
در این بخش از داستان شاهد اتفاقاتی هستیم که به نوعی ما را به عمق عجیب ترین سرنوشت سازی های جیکوب میبرد .
زمانی که جک و هوگو به بالای برج فانوس میروند در آنجا با فانوسی روبرو میشوند تجهیزات آن دست کمی از یک اسطرلاب بزرگ ندارد . اگر چراغهای دریایی قدیکی را دیده باشید متوجه منظور من میشوید . هیچ کدام از این فانوسها شباهتی به این نسخه منحصر به فرد ندارند .
وجود آینه به دلیل بالا بردن میزان نور فانوس الزامیست اما وجود یک محور چرخ با کلی درجه و تنظیم چیزی نیست که در فانوس دریایی نیازی به آن باشد .
جک که تصور میکند بناست در این محل جیکوب را ملاقات کند به سرعت متوجه اشتباه خود مشود , اما هوگو بناست ماموریتی را انجام دهد که در حقیقت استارت یک ماجرای دیگر است .
یکبار دیگر به سراغ اعداد میرویم . هوگو که بناست تنظیمات دستگاه را روی درجه ۱۰۸ بگذارد با چیزی که جک درآینه میبیند متوقف میشود .
بلافاصله متوجه میشویم که بر لبه این محور مجددا شاهد اسامی افرادی هستیم که میتوان دوباره درباره آنها عنوان جایگزین و یا داوطلب را استفاده کرد . مانند همان غاری که دود به سویر نشان داد در این جا هم اسامی مجددا نوشته شده و مانند غار هرکدام از اینها دارای یک شماره است .
باز همانند چیزی که در غار دیده شد روی برخی از شماره ها خط کشیده شده و برخی دیگر که در واقع می ماند همین اعضای اوشینک هنوز خط نخورده اند . اهمیت این اسامی در جایست که جک متوجه میشود که با چرخاندن هر درجه یک مکان جدید در آینه نمودار میشود و همین باعث میشود تا جک درجه دستگاه را به عدد ۲۳ که عدد خود اوست برساند .
چیزی که در آینه دیده میشود حقیقتیست که برای جک به شدت تلخ مینماید . در تمامی دورانهای زندگی این افراد , فردی که احتمالا خود جیکوب است شاهد و ناظر تمام اعمال آنها بوده . در این مکان که میتوان به راحتی آنرا وابسته به افسانه قدیمی جام جم و یا جام جهان نما دانست میتوان زندگی افرادی را در خارج از جزیره دید .
میدانیم که در ایستگاه تیرچراغ برق هم میشد وضعیت جزیره را با فرایندی دیگر دید , در جزیره امکانی برای رفتن به اعماق زمان و مکان های مختلف وجود دارد , در جزیره چشمه ای وجود دارد شفا بخش , در جزیره دو قطب مثبت و منفی وجود دارد و میدانیم که اکنون این ماجرا دارد به آخر خط خود نزدیک میشود .
شکستن آینه توسط جک تنها راهیست که به ذهن مغشوش و درهم جک میرسد . اما شکستن ینه ضرری به هیچ کس وارد نمی کند . آینه کار خود را تا کنون انجام داده و اگر که روی تمام اسامی غیر از ۶ نفر بخصوص خط کشیده شده , همان طورکه دودسیاه هم گفت نشان از تمام شدن خط سرنوشت آنها دارد .
خیلی واضح است که افراد اوشینک آخرین نفراتی هستند که بر روی این محور قرار گرفته اند و دیگر درجه های محور کامل شده است . این افراد هم که در جزیره حضور دارند . پس بعید است که دیگر این جام جهان نما به درد کسی بخورد .
همین محور نشان میدهد که لحظه به لحظه به آخر خط نزدیک و نزدیکتر شده ایم . داوطلبان یک به یک یا به کام مرگ رفته اند و یا به خاطر پیوستنشان به طرف شر داستان از این محور خط خورده اند . اما چند سوال در این باره به ذهنمان میرسد .
۱- این شماره ها بر چه اساسی به افراد داده شده است ؟
۲- نفر اول این لیست کیست ؟
۳- آیا پایان کار داوطلبان همان غرق جزیره است ؟
۴- با این همه نشانه از هدایتگری و بازی با سرنوشت افراد , این جا چه مکانیست ؟
۵- عدد ۱۰۸ که مجموع اعداد شش گانه هم هست چرا باید بر روی این محور تنظیم میشد و نفر ۱۰۸ لیست کیست ؟
اینها سوالاتی هستند که انتظار داریم تا پایان ماجرا پاسخ گفته شود . خود جیکوب هم به خوبی میداند که این آینه نباید کسی را به جایی هدایت کند .
پس واقعیت امر چیست ؟
امیدی دوباره …
جک بیرون سالن به انتظار پسرش مانده . جک از این فرصتی که به دست آورده سعی میکند که حداکثر استفاده را در یک ارتباط پدر و پسری بکند . بحث جک و دیوید پیرامون مسئله ایست که همیشه و از کودکی مسئله جک هم بود . حتی زمانی که جک پزشک حاذقی شده بود باز هم از این که درکاری شکست بخورد و در همان کار پدرش ناظر او باشد فراری بود . به همین ترتیب به گفته خود جک پدرش هم نمی خواست شکست او را ببیند و همین باعث دور و دورتر شدن این ارتباط بین پدرو پسر بود .
ارتباط جک با دیوید یا ایجاد یک حس عاطفی از طرف جک به ظاهر بهتر از گذشته میشود . اما مطمئنا هیچ وقت سایه تناقض های زندگی جک از این ارتباط حذف نخواهد شد .
زمانی که جک جمله پدرش را درباره این که اراده ای قوی ندارد به کار میبرد خود به خود وارد جریانات داخل جزیره میشویم و دلیل واکنش جک را بهتر درک میکنیم .
جک نمی خواهد روزی برسد که دیوید هم مانند او از پدرش گریزان باشد .
اما این که در آینده این ارتباط چقدر موفق است ؟ … باید دید
جوابی در دوردست
جک به دوردست خیره شده , بیش از هر زمانی بی جواب و خسته و سر در گم .
جوابی که جک منتظر آن است ظاهرا در جایی در درون خود او قراردارد . جیکوب مجددا بر هوگو ظاهر میشود و باید این بار در میان حرفهایی او دنبال دلایلی باشیم که باعث شد او جک و هوگو را به فانوس دریایی یا آینه جهان نمایش بکشاند .
واکنش جیکوب به شکستن آینه همانست که جلوتر توضیح دادم . او از نتایج کار کاملا باخبر است . همان طور که در اپیزود ۱۶ فصل ۵ هم یه مرد سیاه پوش میگوید , اینها فقط مسیری هستند که افراد لاجرم باید از آن بگذرند .
جیکوب ناگذیر است از این نوع هدایت . در تاپیکی به همین مفهوم از دوستان سوال کردم که آیا جیکوب مجبور بود که این آدمها را به جزیره بیاورد .
پاسخ مشخص است . بله جیکوب مجبور بود . شاید این انتخاب خود جیکوب هم نباشد و شاید این اصلا انتخاب نباشد . اما چیزی که در این میان به وضوح قابل تشخیص است جبر سختیست که میدانیم بر کلیت داستان سایه افکنده . به گفته دودسیاه هیچ چیز تا کنون برای این آدمها اختیاری نبوده و جزیره و تصمیمات رهبرانش در تمام روزگار آنها سایه افکنده بوده .
جیکوب خونسرد تر از آن است که میشد حدس زد . او کار خود را در ابعاد زیادی انجام داده و در موفق ترین کارش توانسته جان ۲ نفر که از این به بعد تعیین کننده ترین آدمهای داستان هستند را هم نجات دهد .
هوگو که تنها رابط جیکوب با جهان آدمهای زنده است و جک که تنها آدم مثبت باقی مانده از یارکشی دودسیاه است .
جیکوب همان طور که میگوید در انتظار تصمیمیست که دیگر برای آن روی کسی جبری ندارد . به گفته او برخی از افراد را باید در تاکسی شان نشست و گفت که باید چه کنند و برخی دیگر باید به دور دست بنگرند و راه خود را پیدا کنند .
اتفاقا این تنها باریست که جک بعد از سالها زندگی جبری دارای اختیار است و البته این اختیار هم در پیدا کردن راه است . راهی که حیات یا نابودی همه افراد جزیره را رقم خواهد زد .
جیکوب منتظر کسی یا چیزی نیست . کسانی که باید نجات میافتند نجات بافته اند و جیکوب توانسته آنها را از آتش خشم دودسیاه بیرون بکشد و همان طور که میگوید تا جایی که متوانسته از معبد دور کند .
به گفته جیکوب مابقی افراد را نمی توان نجات داد . چون کسی به آنجا میرود که همه را تار و مار خواهد کرد و آخرین گروه از دیگران را به خاک و خون خواهد کشید .
یک فرد شرور …
پایان بندی
در پایان ماجرا شاهد دوستی کلیر و دودسیاه هستیم . چیزی که مدتها بر سرش صحبت کردیم و گمانه زنی کردیم سرانجام مشخص شد .
دودسیاه , کریستین و یا هر جان لاک و مرد سیاه پوش همه همان نیروی شروری هستند که اکنون لحظه به لحظه قوی تر میشوند و سعی میکنند روال داستان را به نفع خود تغییر دهند .
اما پیش گویی در مورد پیروزی آنها هنوز زود است و همچنان سخت . آنها هنوز در حال گذر در مسیر حوادث هستند .
………………………………………….. …………………………….
نکات مهم داستان ..
اپیزود پنجم به نظر این نگارنده در نقطه عکس سه اپیزود اول قرار دارد . مسیری که آن ۳ اپیزود به سمت افول طی کرده بودند در این دو اپیزود و مخصوصا اپیزود پنجم به سمت اوج سوق کرده است .
داستان در حال پیدا کردن چهارچوب اصلی خود است و لحظه به لحظه تند تر به پیش میرود . علاقمندان از این روال راضی هستند و ماجرا در مسیر پر هیجان افتاده است .
– یکی از چیزهایی که همواره ذهنمو به خودش مشغول میکنه حسیست که در همه افراد داستان وجود داره برای سوال نپرسیدن . جک با دوگان صحبت میکنه و جالب اینجاست که هیچ چیزی برای پرسیدن از دوگان نداره .
– نقش هوگو از این به بعد لحظه به لحظه مهمتر خواهد شد و میتوان گفت که جیکوب به همین دلیل بوده که هوگو را وادار به رفتن به جزیره کرده بود . در حال حاضر هوگو برای جیکوب نقش مهمتر از هارون برای موسی دارد و از همین حیث است که جیکوب به هر قیمتی که بود هوگو را از معبد بیرون کشید و حتی خودش در پایان این را به هوگو گفت که نمی توانسته او را در محلی پر خطر مثل معبد نگاه دارد .
– یکی از سوالات مهمی که با دیدن این قسمت برای همه عزیزان مطرح شده بود این بود که چرا تا کنون با این که افراد بارها و بارها به دور جزیره گشته بودند متوجه بنای فانوس دریایی نشده بودند .
– با پایان این اپیزود و زمینه چینی هایی که شده میشود تصور اپیزودی زیبا و تعیین کننده را پس از این داشت .
با تشکر از وقتی که صرف خوندن این نوشته کردید .
فرخ
نوشتن دیدگاه
شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .
آخرین دیدگاه های بلاگ