با سلام خدمت همه دوستان عزیز و دوستانی که تحلیل های فصل ششم رو پیگیری میکردند .
ابتدا باید عذر بخوام بابت وقفه ای که در بررسی و تحلیل قسمتهای چهارم و پنجم ایجاد شد و من سعی میکنم هر سه بخش پخش شده بعد از اپیزود What Kate Does رو بلافاصله خدمتتون ارائه بدم .
ممنون از صبر و حوصله ای که به خرج میدید .
آنچه نمی گذرد ..
ماجراهای این اپیزود در ادامه وقایع اپیزود LAX اتفاق می افته . اگه خاطر عزیزان باشه ما در فصل پنجم هم تقریبا به همین نحور داستان رو پیگیری میکردیم . یک قسمت وقایع داخل جزیره و قسمتی دیگر خارج آن .
با شروع این بخش از داستان بلافاصله سراغ زندگی جان لاک میریم .
جان که با سقوط نکردن هواپیما به خانه برگشته در اولین حرکات خود ما را وارد دنیایی جدید میکند که حتی توقع نداشتیم با عدم سقوط هواپیما هم شاهد آن باشیم .
جان لاک همچنان که قبلا هم گفته شد , در دنیای جدیدی که شاهدش هستیم همچنان مردی ناتوان و علیل است . اوج ضعف جان را در لحظات خروج از اتوموبیلش شاهدیم , جایی که پس از سقوطش بر روی چمن ها و باز شدن سیستم آبیاری ما را به یاد یک صحنه زیبا از فصل ابتدایی لاست می اندازد . جایی که جان با سقوط در جزیره شفا یافته بود و از بارش باران با آغوش باز استقبال میکرد .
این جا اما ماجرا متفاوت است حتی ریخت قطراتی از آب میتواند جان را به یاد بیچارگی های خویش بیندازد . لحظاتی زیادی طول نمی کشد تا ما متوجه شویم که جان آنچنان بیچاره بیچاره هم نیست .
او در دنیای واقعی و به دور از قدرت تمام تاثیر گذاران زندگیش توانسته زن مورد علاقه اش را بدست بیاورد , زنی که در گذشته پر شکست او یکی دیگر از عوامل ضعفش بود .
نکته ای که دیگر که باید مد نظر داشت اینست که ما میدانیم هلن در زمان خروج جان از جزیره مرده بود و باید این توقع را داشت که در ادامه داستان شاهد بیمار شدن و بدخیم شدن غده ای باشیم که باعث مرگ هلن شده بود .
روایت داستان اما به سمتی پیش میرود که میتوان گفت حتی سرنوشت در آن مفهومی بهتر از آنچه تا کنون اتفاق افتاده دارد .
آشنایی جان با جک و در حالی اتفاق می افتد که میتوان حدس زد که در ادامه شاهد ملاقات بیشتر ایندو با هم و حتی جراحی جان باشیم .
پرواز بر فراز محبس
در ادامه داستان به جایی میرسیم که تقریبا معمای دائمی داستان است و جالب این که هر چه این معما حل تر میشود در عین حال پیچیده تر هم شده است .
داستان دود سیاه با پیشرفتهای مختلفی که تا کنون داشته اما همچنان در گیر یک نوع واقعه غیر منطقیست به نام دود سیاه که هیچ گاه هم به منطق نزدیک نمی شود .
نمونه که در ادامه خواهد آمد یکی از مواردیست که میتواند ضعفی در ادامه همین ارائه بی منطق جریان باشد . ما تا جایی که توانسته ایم خود را با این بی منطقی همراه کرده ایم اما …
در این بخش داستان شاهد که با حرکت دودسیاه در سطح جزیره آغاز میشود شاهد آن هستیم که گاها این نیروی عجیب تا فضایی بالای بیست متر هم از زمین فاصله میگیرد , از میان درختان و نهرهای جزیره میگذرد و به پیش میرود .
اگر به خاطرداشته باشید دود سیاه امکانی برای عبور از دیوار صوتی پیرامون دهکده نداشت . سوال اینجاست که اگر دود میتواند این همه از زمین فاصله بگیرد و بالا برود چطور در آن زمان امکان تعقیب ژولیت و کیت را نیافت . تا جایی که به یاد دارم جان و سعید و کیت با استفاده از یک شاخه درخت از بالای همان دیوار صوتی گذشتند .
دود در ادامه سیرو گشت خود به داخل دهکده میرود و نکته قابل توجه اینست که برای سویر که داخل خانه است حتی حضور دود سیاه هم ترس آور نیست .
با پایان جستجوی دود به محلی میرسیم که ریچارد در اسارت دود سیاه قرار گرفته . اسارت ریچارد در بادی امر به نظر دارای جهت خاصی میرسید . با ین که به نظر اینجانب همچنان ریچارد عنصر بسیار تعیین کننده ای در داستان است اما با صحبتی که میان این دو در میگیرد بیش از پیش به این نتیجه میرسیم که ریچارد همچنان تحت تاثیر افکار جیکوب است و این تاثیرات به حدی قوی است که حاضر نمی شود دوستی دود سیاه رو قبول کند و دست دوستی دود را رد میکند . تا این جای کار دود از مهمترین فردی که میتوانست به گروه خود بیفزاید محروم ماند . اما خوب این پایان ماجرای گفتگوی ریچارد با دود سیاه نیست .
جان لاک در مدار سرنوشتی نانوشته .. (۱)
جان لاک اما همچنان بر مسیری گام بر میدارد که خوشایند نیست . پس از این که در محل کار وارد درگیری ذهنی با فردی که به شکلی عجیب از آزار دادن جان لذت میبرد (رندی ) میشود به این موضوع اعتراف میکند که اصلا به کنفرانس نرفته و دلایل شخصی دیگری را دنبال میکرده . این مسیر باعث اخراج جان از محل کارش میشود و درست همین جاست که یکی دیگر از پنجره های سرنوشت به روی جان گشوده خواهد شد …
زمان گفتگو
نکته ای که ما تا کنون خیلی به اون پرداختیم و در داستان اکنون به وضوح مطرح شده ایست که چرا همه افراد از جمله ریچارد کور کورانه تا به حال دستورات و عقاید جیکوب رو به اجرا میذاشتن بدون این که دلیل اون رو بدونن .
این ماجرا درباره ریچارد علامت سوال بزرگتری را در برابر ما قرار میدهد . ریچارد با عمری طولانی , بیش از هر شخص دیگری تا کنون این فرامین را به اجرا درآورده و یا به رهبران منتقل کرده و از این حیث باید گفت که ریچارد در نپرسیدن سوال و دلیل از جیکوب یک شباهت عجیبی به حضرت ایوب داره ..
در هر صورت ریچارد محکم تر از آن نشان است که با وسوسه شنیدن حقایق فریفته شود , حتی اگر با تهدیدی همراه باشد که ممکن است ریچارد از آن جان سالم به در نبرد .
مهمترین نکته ای که در دیدار جان و ریچارد وجود دارد چیزیست که در واقع مربوط به هیچ یک از این دو نیست . حضور پسر نوجوانی با دستان خودآلود که همان طور که گفتم معمای دود سیاه را وارد برهه جدیدی میکند .
این پسر بچه که در نگاه ابتدایی یکی از دیگران به نظر میرسد اما با تاثیری که در دودسیاه میگذارد به ما نشان میدهد که جریانی مهم تر از یک کودک دیگران در پشت سر خود یدک میکشد .
با حقایقی که پس از این صحنه برایمان مشخص میشود حسی که در این صحنه داریم حسیست که شاید بتوان آنرا خوشحالی از کشته نشدن ریچارد نامید .
همچنان متقلب
نمی دونم چرا هر چقدر که از ماجرای لاست میگذره حضور بنجامین لاینوس برام آزاردهنده تر از قبل میشه . میزان پیچش رفتار بنجامین در مواقعی به حدی اوج میگیره که اگه کاملا بشه بر روی آن تمرکز کرد به این نتیجه خواهید رسید که باید در واقع از بنجامین لاینوس ترسید ونه از دود سیاه .
بنجامین لاینوس که تا پایان فصل ۴ هم یکی از محبوبترین افراد و در عین حال فردی بود که در همه حالی دارای راه حل به نظر میرسید در فصل پنجم کاملا به سمت جهت منفی داستان حرکت کرد , کشتن جان لاک واقعی و ایجاد کردن زمینه لازم برای آغاز حرکت عمومی دودسیاه و در نهایت هم منکوب و مقهور شخصیت او شدن کارش را به جایی رسانید که استاد سالهای رهبری اش را هم به کام مرگ فرستاد .
بنجامین لاینوس در فصل ششم از دید این نگارنده همچنان فردیست که دارای یک نوع برنامه به نظر میرسد . هر چند این برنامه ممکن است برای ما قابل درک نباشد اما در واقع بنجامین تا کنون از حرکتهای منفی خود پشیمان به نظر نمی رسد که باید در اوج همین حرکات به کشتن جیکوب هم اشاره کرد .
بن همچنان بر مدار فریب حرکت میکند و این فریب را تا جایی ادامه میدهد که به بقیه از جمله ایلانا چنین القا میکند که جیکوب را هم او نکشته است . یکی از تناقض های داستان در همین جا شکل میگیرد .
ایلانا که فردی به نظر میرسد که از خیلی قوانین جزیره و رهبران آن خبر دارد و در برخی مواقع اظهار نظر هایی عالمانه در این باب میکند که نمونه اش همین بحث یار گیری دودسیاه در همین صحنه است , دراین جا به راحتی از کنار موضوع کشته شدن جیکوب توسط دود سیاه میگذرد . ایلانا که باید منطقا بداند که دودسیاه نمی تواند جیکوب را کشته باشد و اصولا اگر توان چنین کاری را داشت چه نیاز به این همه صبر و شکیبایی و تحمل …. به راحتی گفته بن را قبول میکند .
بحث خاکسترجیکوب هم که توسط ایلانا جمع آوری میشود از دیگر نکات جالب این بخش است . تا جایی که دیدیم نوعی خاکستر آبی رنگ تا این جایی داستان میتواند به نوعی برای دودسیاه مانع ایجاد کند . هر چند که ماهیت این خاکستر مشخص نیست اما در این بخش میبینیم که خاکستر جیکوب هم احتمالا میتواند در جایی مثمرثمر واقع شود .
من مست و تو دیوانه !!!
ملاقات بین جان لاک و جیمز فورد (سویر) در نوع خود یکی از جالبترین ارتباطات و در عین حال مشخص کننده ترین جریاناتی بوده که تا کنون میان دو فرد در داستان شکل گرفته است , در عین حال این ملاقات را میتوان از حیث سرعت نتیجه گیری یک ارتباط دارای یک رکورد دانست .
سویر که پس از رها کردن کیت به نوشیدن ویسکی در خانه های به حال خود رها شده دهکده مشغول است در مواجهه با دود سیاه در قالب جان لاک هیچ هراسی به خود راه نمیدهد . این در حالیست که تقریبا برای سویر مشخص است که قطعا جان به دیار باقی شتافته و خود نیز این را بیان میکند .
زمانی که سویرجان به نوشیدن دعوت میکند شاهد یک صحنه معنی دار هستیم . جان انگشت خود را اغشته به محتویات یک لیوان میکند و آنرا در دهانش مزه مزه میکند . حسی که در این بخش به بیننده منتقل میشود میتواند مفاهیم مختلفی داشته باشد .
– دور بودن دودسیاه از لذاتی انسانی که به واسطه محدود بودن از آنها دور بوده .
– یادآوری بخصوصی از کشتی بلک راک و بشکه های مشهور حاوی مشروبات الکلی در کشتی های حمل برده .
– یک نوع حس غریبی با این نوع لذات .
متاسفانه بازی تری او کویین در این جا چندان گویا نیست . چیزی که به نظر خودم میرسید این بود که باید یک جور حس خاص از این صحنه به بیننده منتقل میشد و از اون جایی که ما دسترسی به سورس نوشته نداریم نمی توانیم در این باره به قطعیت اظهار نظر کنیم .
سویر که این هنگام به نوعی دنیا زدگی آگاهانه دست پیدا کرده شخصیتی از خود بروز میدهد که کمتر از او دیده بودیم . دود سیاه که در این جا کاملا محتاج جمع کردن یار است به سویر یادآوری میکند که این مکان منزل او نیست و البته زحمت زیادی هم در جلب کردن رضایت سویر نمی کشد .
با چند تا دیالوگ ساده و از جمله وسوسه دانستن پاسخ بزرگترین سوال عالم سویر دست از نوشیدن برمیدارد و در پی دودسیاه که دیگر میداند که قطعا هر که هست جان نیست به راه می افتد .
یکی از مباحث قابل توجه دیگر در گفتگوی سویر و جان اظهار نظر درباره جان لاک واقعیست . صحبت درباره وحشت زده بودن و یا غیر پایدار بودن شخصیت جان چیزیست که با این که نظر شخصی سویر به نظر میرسد اما به نوعی نشان از القای خاصی دارد که نویسندگان سعی داشته اند که درباره جان لاک داشته باشند .
این القا که قطعا دارای دو سو است در یک سو همان بحث همیشگی ساده بودن و بازیچه بودن جان و در سوی دیگر بی شک استثنایی بودن اوست . چیزی که باعث این نوع اظهار نظر بنده است همین اصراریست که نویسندگان تا کنون بر حماقتها و بازیچه بودن جان لاک واقعی در فصل ششم داشته اند .
شاید بتوان گفت که در این باره بهترین گزینه سکوت بود . اگر چیزی غیر از سکوت به کار گرفته میشود یا دلیل بر نظر مستقیم سازندگان بر سادگی های این فرد است که مستقیما اشاره میکنند و یا دلیلی بر گمراه کردن ما برای یک نمایش مشعشع از جان در بخشی از داستان است .
در این باره به گمانه زنی بیشتر نمی پردازم اما …. تو خود حدیث مفصل بخوان …
جان لاک در مدار سرنوشتی نانوشته .. (۲)
جان لاک در بخشی دیگر از نگون بختی های خود پس از اخراج توسط رندی و پس از درگیری با لوازمی که نمی داند چگونه آنها را داخل اتوموبیلش ببرد با هوگو روبرو میشود .
هوگو ریس که مشخص میشود همان صاحب خوش بخت کمپانی کارتن سازی است از سر حادثه با جان لاک کار از دست داده برخورد میکند و نتیجه این برخورد همان چیزیست که میتوان گفت که ادامه سرنوشت آشنا شدن این افراد در محیطی دیگر است .
پسرک مرموز و ضعفهای دودسیاه
در ساحل ایلانا که نقش رهبری گروه مضمحل شده طرفداران جیکوب را به عهده گرفته همه را به رفتن به معبد تشویق میکند . این در حالیت که طبق معمول کارگردان فراموش کرده که تعداد این افراد زیادتر از بن , ایلانا , لاپیدوس و سان بود . البته سان عنوان میکند که به معبد رفته اند اما این توجیه خوبی نیست و یک نوع گسیختگی در داستان ایجاد میکند .
در این جا باز ایلانا خود را با خبر از همه چیز نشان میدهد و عنوان میکند که جین باید داخل معبد باشد .
فکر کردن در وادی دفن جان هم در نوع خود قابل توجه است . شاید این کار بتواند جلوی موج سواستفاده های مختلف از جان و جسدش را بگیرد .
………………………………………….. ………….
با تندتر شدن ضرب آهنگ داستان به میانه جنگل میرویم و در جایی که سویر و دودسیاه به دنبال هم به سمت مقصدی نامعلوم در حرکت هستند .
پس از گفتگویی بی سرانجام مجددا در میان جنگ پسربچه مو زرد هویدا میشود و البته این بار با دستانی غیر خونی . در کمال تعجب متوجه میشویم که سویر هم قادر به دیدن این پسربچه است که همین اسباب تعجب دود را هم فراهم میکند و با فرار کردن پسرک دودسیاه هم با ماهیتی انسانی شروع به تعقیب او میکند .
زمانی که بیشتر به نوع کنش و واکنهاش میان دود و پسرک دقت میکنیم میبینیم که دود در مواجهه با این فرد فاقد کاراییها ی خود به عنوان دود سیاه است و زمین خوردن او نشانه همین زبونی و ضعف است .
اشاره پسرک به این که دود نمی تواند سویر را بکشد نشان میدهد که داوطلبان اوشینک ۸۱۵ خود به خود مبدل به نیرویی شده اند که بعد از این باید به کارایی های آنان بیشتر دقت کرد .
این پسر که میتوان گفت در زمان گفتگوی جان با ریچارد هم شاید موجب نجات جان ریچارد با نمایش خود شده باشد در واقع میتواند نشان از حضور نیروهایی دیگر در سطح جزیره باشد که تا کنون موفق به دیدن آنها نشده بودیم .
حتی ممکن از با توجه به شباهتهای ظاهری این پسر با جیکوب به نوعی شاهد یک نوع وابسته گی بین او و جیکوب باشیم . اما در همین حد بسنده میکنیم که در هر حال هنوز قوانینی وجود دارد که دود سیاه ناگذیر از پیروی از آنهاست .
مهمترین بخش از این صحنه جایسست که دود با فریاد همان جمله ای را تکرار میکند که بارها از دهان جان لاک شنیده بودیم “به من نگو چکار نمیتوانم بکنم” . شاید شبیه ترین حالت دودسیاه به جان لاک در همین زمان باشد .
اما این نشانه ایست از یک کلیت و این کلیت هنوز برای بیان خیلی پخته نیست . من سعی کردم به بخشهایی از این نوع حرکت در سریال اشاره کنم و منتظر این هستم که با شکل گیری ایده کلی بتوانیم بهتر به شخصیت جان لاک بپردازیم .
اقدام روشنگرانه ریچارد در راهنمایی سویر به جایی ختم نمی شود و با رسیدن جان لاک او کلیت حضور پسرک را زیر سوال می برد .
جان لاک در مدار سرنوشتی نانوشته .. (۳)
وضعیت جان لاک کم کم به افرادی گره میخورد که ا ز بنیاد دچار تغییر هستند . یکی از این افراد فال گیریست که پدر هوگو به او پول داده بود تا هوگو را قانع کند که نفرین شده نیست .
این شخص که مدیر کارگزینی یکی از مجموعه های هوگوست سوالاتی عجیب از جان میپرسد که سرانجام او را کلافه میکند و درخواست ملاقات با رئیس او را میکند .
رئیس این خانم کسی نیست جز رز که همچنان درگیر سرطان است . البته رز برای جان مفید واقع میشود و او را راضی به پذیرفتن شغلی میکند که یک ادامه دیگر برای سرنوشتی گره خورده با افراد آشنای داستان است .
آدمها و موشها
با پایان گرفتن صبر سویر و کشیدن اسلحه بروی دودسیاه در این بخش داستان یکی از رازهای قدیمی توسط دودسیاه بیان میشود .
در برابر سوال سویر دود سیاه در صدد پاسخ بر می آید و نوع پاسخ گویی او همراه با عمقیست که از بازی این باز زیبای تر او کویین نشئات گرفته . عمق اندوه یک زندانی را به خوبی میتوان در حرکات دودسیاه مشاهده کرد .
زمانی که او اشاره به آزادی از دست رفته خود و از دست دادن حسهای زندگی میکند و همچنین به فهمی که از آزادی و خوشحالی و درد و خیانت و حتی عشق دارد , ما بیشتر با ماهیت دود سیاه آشنا میشویم .
اوخواه و ناخواه یک زندانیست که قبلا هم در صحبت با بن به نوعی دیگر به آن اشاره کرده بود . این که این زندانی از چه بابت زندانیست سوالیست که در صدد پاسخ گویی به آن نیستسم و روال داستان آنرا مشخص میکند .
اما با آزادی این زندانی چه رخ میدهد ؟؟
مرثیه ای برای یک مرد معتقد
به مراسم خاک سپاری جان لاک میرسیم . مردی که خواه و ناخواه یکی از دلایل وجودی داستان بوده و هست .
صحبتهای همچنان مطلعانه ایلانا از دلیل حضور جسد جان با بن ادامه دارد . ایلانا معتقد است که دیگر چهره دود سیاه تغییر نمی کند و ما همچنان متعجب از این که چطور بن به عنوان رهبر ۳۰ ساله جزیره از این رازها بی خبر است . شاید لازم بود که جیکوب واقعا روشن گری بیشتری در این باره میکرد تا طرفدارانش همچون بره هایی بی دست و پا اینچنین در دام گرگ نیفتند .
اما ماجرای بره و گرگ چنان که به نظر میرسد به پایان نرسیده . بن که همچنان در راستای بی خبر ترین فرد گروه سعی میکند سوالات بی سر و ته بپرسد با این سوال در واقع سوال دیگری را در ذهن ما مطرح میکند .
سوالی که شاید به دلایل زیادی بعد از این برای ما مهم باشد .
چرا این چهره نهایی دودسیاه خواهد بود ؟؟
در این مراسم تنها کسی که میتواند درباره جان صحبت کند , بنجامین لاینوس است . گفته های او هرچند که کمکی به شخصیت در هم کوبیده شده جان نمی کند , اما تنها حسنی که دارد اینست که بن هم معتقد به خوب بودن و مرد ایمان بودن جان است .
………………………………………….. ………….
داستان جان لاک واقعی در این جا به پایان نمیرسد . اما چیزی که میتواند برای ما مفهوم داشته باشد این است که بخش اعتقادی داستان تا این جای کار پیروز شده . داستان لاست تا کنون با هر گامی ما را به سمت سرنوشت و اعتقاد به تقدیر برده , هر چند که قهرمان این ماجرا تا این جای کار جان باخته اما رویه همچنان ماوراالطبیعه و غیر علمی به پیش رفته . مردهای علمی داستان لاست همه معتقد شده اند و مردان اعتقاد لاست جان باخته اند .
راهی که ما با شروع لاست در آن قدم نهادیم , مسیریست پر افت و خیز که از میان گذرگاههای اعتقاد و تقدیر میگذرد . در این اپیزود بیش از هر زمان دیگری به مفهوم عمیق این سرنوشت پی میبریم .
جان لاک در مدار سرنوشتی نانوشته .. (۴)
جان در ادامه زندگی سال ۲۰۰۴ خود همچنان درگیر تماس و یا عدم تماس با جک شپرد است . آدمهای دیده شده در داستان به شکلی مشخص یک به یک با وی دیدار میکنند و هر کدام تاثیری بر زندگی او میگذارند . تا کنون هم با وجود هوگو و رز روال زندگی او دچار تغییر شده . چیزی که باعث میشود جان بیشتر بر روی کارت ویزیت جک تمرکز کند همان دلیلی است که از ناخود آگاه او برای تماس با جک به او تلنگر میزند .
هلن به عنوان کسی که واقعا به جان علاقه مند است در همان تلاشیست که برنارد برای رز میکرد , استفاده از آخرین شانسهای موجود .
اما اکنون جان هم کار خود را از دست داده و هم نمی تواند امیدی به آینده خود سلامت خود داشته باشد . او پرده از راز جعبه چاقوها بر میدارد و برای هلن میگوید که هیچ وقت به کنفرانس نرفته . البته او متاسفانه موفق به طبیعت گردی هم نشده . جمله معروف “به من نگویید که چکار نمیتوانم بکنم” همچنان ملکه ذهن اوست و البته گفته های او به هلن نشانه از واقع گرایی محض او دارد . هر چند که این بار هلن است که معتقد به نظر میرسد و جان که واقع گراست .
من در این جا بخش انتهایی داستان جان رو در حدود سال ۲۰۰۴ ادغام میکنم تا بتونیم به راحتی پایان بندی این اپیزود رو بررسی کنیم .
جان که در شغل جدید تونسته به عنوان یک معلم در مرکزی آموزشی مشغول به کار بشه در بخش دیگه ای از ارتباطاتش با افرادی که میشناسیمشون با بنجامین لاینوس مواجه میشه .
این ارتباط از چند حیث خیلی اهمیت داره و من به مهمترینش میپردازم . بنجامین لاینوس خواه یا ناخواه کسیست که جان رو در زندگی بعد از سقوط از هستی ساقط کرده و به دیار باقی فرستاده . نوع ارتباط این دو پس از این بیشتر مورد توجه قرار خواهد داشت . به هر حال بن آدمی شبیه آدمهای دیگه در داستان نبوده و نیست .
حضور بن به عنوان معلم تاریخ در بیرون از جزیره ما رو با زوایای بیشتری از موضوعی به نام تاریخ غرق جزیره آشنا میکنه و من در قسمت نکته ها سعی میکنم بیشتر در این وادی صحبت کنم .
جایگزین ها و محافظین
ادامه سفر کوتاه جان و سویر به کنار یکی از بخشهای سنگی کنار دریا منتهی میشود . جایی که غاری پرقدمت در حدفاصل دریا و لبه پرتگاه قرار گرفته و نردبانی قدیمی تنها مسیر دستیابی به آن است .
در این جا مشخص است که سویر از اهمیت ویژه ای برای دودسیاه برخوردار است . لحظاتی که سویر بر روی زمین و هوا معلق میماند و دودسیاه تمام تلاش خود را برای نجات او میکند نشانگر همین حقیقت است که دودسیاه به یارانش شدیدا محتاج است .
دود سیاه در این بخش همچنان محدود به قدرتهای انسانی خود به نظر میرسد و مشخصا کار ویژه ای در جهت نجات سویر نمی تواند انجام دهد .
با رسیدن سویر و دودسیاه به غار مذکور با محیطی آشنا میشویم که یکی دیگر از محل های ویژه جزیره به نظر میرسد . جایی که سرانجام قرار است مشخص شود دلیل حضور افراد مختلف در جزیره از چه بابت است .
دود سیاه با توجه به اصل بر هم خوردن موازنه قدرت در جزیره اولین کاری که میکند بر داشتن سنگی از یک سوی ترازویسست که مشخصا نشانه ایست بر تعادل در جزیره .
همچنان در گیر همان مسئله بزرگی هستیم که در اولین فصل لاست توسط جان مطرح شد . دو بازیکن , در دو سمت , یکی روشن ویکی تاریک .
دود سیاه سنگی را که به وضوع نمادی از حضور جیکوب است را از روی ترازو بر میدارد و این موازنه را بر هم میزند . در کنار ترازو اجسام دیگری هم دیده میشود که شاید مهمترین آنها یک آنخ دیگر باشد که در فصل ششم لاست نمونه های بیشتری از آن دیده ایم .
با انداختن سنگ سفید به درون دریا , دود سیاه به ماجرایی میپردازد که به همان خاطر سویر را تا به آنجا کشانیده است .
با توضیحات دود مشخص میشود که این محل به نوعی محل استقرار جیکوب بوده و در انتهای آن غار , محل دیگری وجود دارد که در واقع این محل سر منشا تمام هدایتهای افراد است .
بر روی سقف و دیوارهای غار انتهایی اسامی افراد اوشینک نوشته شده به همراه همان ۶ شماره مشهور .
۴۲-۲۳-۱۶-۱۵-۸-۴ …
افراد اوشینک و در واقع ۶ نفر از آنها با این شماره ها بر روی سقف و دیواره این غار مشخص شده اند . افرادی که دود مشخص میکند خود به خود یکسری از نفرات اوشینک را از لیست جیکوب حذف میکند .
کیت , بون , چارلی , شانون , رز , برنارد , اکو , آنا لوسیا , آرتز , لیبی و خیلی های دیگر در این لیست نیستند .
البته افراد زیادی دیگری هم در میان نوشته های جیکوب ه چشم میخورند که باید دقت بیشتری بر روی اسامی آنان کرد . شماره هایی که من تونستم تشخیص بدم اکثرا بیشتر از ۳۰۰ بودند و از این بابت تعدادی از این افراد میتونن اصلا مسافرین اوشینک نبوده باشند . شاید اسامی کل آدمهای جزیره این چنین رو دیوارها حک شده باشه .
از بین ۳ راهی که دودسیاه به عنوان راههای پیش پای افراد معرفی میکنه هیچ کدوم نمیتونه برای ما مشخص کننده دلیلی باشه که این افراد چرا در جزیره حضور داشتند و اکنون چرا باید خارج شوند .
البته تا این جای کار منبع این اسامی هم مشخص نیست . درسته که جیکوب اونها رو نوشته اما این اسامی مسلما به جیکوب الهام نشدند و باید دید که داستان چه منبعی رو برای این انتخاب عنوان خواهد کرد.
از بین ۶ جایگزین نوشته شده جان لاک مرده و در واقع ۵ نفر دیگه باقی موندن , از میان این ۵ نفر هم اشم جک تنها اسمیست که بر روی دیوار نوشته شده و شاید این هم دلیل خاص خودش رو داشته باشه .
همان طور که گفتم برخورد جان و سویر یکی از سرعتمند ترین ارتباطات موفق جزیره است . دودسیاه برای گرفتن موافقت سویر هم راه سختی پیش رو نداره . سویر به دلایلی زیاد دیگه حاضر به حضور در جزیره نیست , پس چه راهی بهتر از همکاری با دودسیاه .
اما آیا این تمام حقیقت است ؟
مسلما نه …
………………………………………….. ………………………………………….. …………………………….
نکات مهم داستان ..
ماجرای لاست بعد از اپیزود ۳ با این اپیزود جانی مجدد گرفت و هواداران را امیدوارتر کرد . حرکت عمقی به میان بخش کوچکی از سرگذشت دودسیاه و پیشینه هدایتگری جیکوب خود به اندازه کافی جذاب هست . اما نشان دادن وضعیتهای جان لاک در زندگی بیرون جزیره بر میزان زیبایی های این اپیزود افزود .
داستان کاملا بدون ضعف نیست در مورد بازی بازیگران همچنان شاهد این ضعفها هستیم . در صحنه گفتگوی جان و سویر در منزل دارمایی ها این ضعف بازیگری کاملا در هر دو بازیگر به چشم می آید .
شاید بهترین بازی این اپیزود همچنان مربوط به مایکل امرسون باشد که در همین ۳ قسمت کوتاهی که ایفای نقش کرد همچنان مسلط نشان داد .
– سازندگان همچنان درباره دلیل فلاش ابتدایی داستان چیزی را مشخص نکردند و ما بعد از گذشت ۴ قسمت هنوز از اتفاقاتی که بعد از رفتن افراد اوشینک از سال ۱۹۷۷ افتاد بی خبریم . فکر میکنم که بعد از این هم مجالی برای پرداختن به آن حوادث به وجود نیاید .
– با توجه به نمایشی که از بنجامین لاینوس به عنوان معلم تاریخ داشتیم میتوان مشخصا گفت که زمان غرق جزیره به پیش از به دنیا آمدن بنجامین بر میگردد . با این که هنوز زمان مشخص نیست اما میتوان این زمان را بیشتر به عقب برد و سعی میکنم برای بررسی این زمان در تاپیکی جداگانه دلایل خود را ارائه کنم .
– پسرکی که در جزیره ۲ بار دیده میشود یکبار با دستانی خون آلود و بار دیگر با دستانی تمیز است . احتمال جیکوب بودن این پسر قابل بررسیست , ضعف دودسیاه در مواجهه با این موجود جدید هم در نوع خود جالب است .
در پایان امیدوارم که دوستان توانسته باشند از تحلیل این اپیزود هم استفاده کافی ببرند .
با تشکر : فرخ
نوشتن دیدگاه
شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .
آخرین دیدگاه های بلاگ