با سلام خدمت همه دوستان و علاقمندان سریال زیبای لاست . تحلیل اپیزود شمارش از بینهایت را در حالی شروع میکنیم که بنا به گفته ها ,این اپیزود یکی از زیباترین و مهمترین اپیزودهای لاست تاکنون عنوان شده بود . دلیل اصلی این اهمیت اختصاص یافتن یکپارچه کل این اپیزود به زندگی ریچارد آلپرت بود و این در حالی بود که تا این اپیزود ما شاهد اتفاقات خارج و داخل جزیره به موازات یکدیگر بودیم و از این حیث سازندگان در این اپیزود سنت شکنی کردند و داستان را بدون پرداختن به شرح جریانات افراد اوشینک دنبال کردند .
البته برای من ماجرای این اپیزود چندان نا آشنا نبود و البته این آشنا بودن مربوط به زندگی ریچارد آلپرت نیست و مربوط است به مقابله دو نیروی خیر و شر داستان .
در تاپیک سفر به دیگر سوی تاریکی سعی شد تا به شکل قابل درکی به این موضوع پرداخته شود و البته برخی از گفته های این اپیزود به شکل مشخصی در آن تاپیک موجود است . از این بابت در تحلیل بخشهای مربوط به جیکوب و سیاه پوش دشواری زیادی پیش رو نبود.
اما دلیل اصلی جذابیت این اپیزود “ریکاردو” یا همان ریچارد آلپرت , مردیست که از اولین بار که ماهیت او مشخص شد در تاپیکهای خارجی با عنوان Mr Ageless شناخته شد .
اما تحلیل شمارش از بینهایت …
محافظ و داوطلبان
به سراغ دیدار جیکوب و ایلانا در بیمارستانی میرویم که از موقعیت مکانی آن اطلاعی در دست نیست . بخشی از این ملاقات را پیش از این در اپیزود پایانی فصل پنجم دیده ایم .
جیکوب به ایلانا برای حفاظت و کمک به نامزدهای جانشینی خودش احتیاج دارد . جیکوب به خوبی میداند که این افراد تا زمانی که خود او زنده است نیازی به محافظ ندارند . بحث فراخوانی ایلانا برای زمانی کارایی دارد که جیکوب کشته میشود و آن وقت نه تنها نامزدها که خود جزیره هم به حفاظت نیاز دارد .
جیکوب به طور مشخص شش نفر را به ایلانا معرفی میکند که البته یکی از این اسامی همان طور که میدانیم در واقع بین دو نفر یا اشتراکیست و یا فعلا نامشخص .
اولین نکته ای که میتواند مهم قلمداد شود در همین گفتگوی دو نفره جیکوب و ایلانا شکل میگیرد .
جیکوب به ایلانا میگوید که تو پیش از این برای این کار آماده شده ای , با این حقیقت که ایلانا مدتهاست که در تدارک این ماموریت است , متوجه میشویم که او احتمالا از موضوع مرگ جیکوب و بحث جانشینی کاملا مطلع است و در حقیقت جمله بعدی جیکوب درباره این که اینها آخرین کاندیداها هستند نشان میدهد که جریان جانشینی از زمانی که مطرح شده و جیکوب برای جایگزین خود احساس نیاز کرده همچنان در جریان بوده تا به این مرحله رسیده است .
بیشترین سوال در این جا مربوط به خود ایلاناست . اینکه ایلانا به چه شکل با جیکوب مربوط است و از چه روست که جیکوب او را در جریان همه این فرایند گذاشته . آنچه مسلم بود و از این پس به آن مطمئن تر هستیم وفاداری کامل ایلانا به جیکوب است و از این حیث میتوان گفت که جریانات مخالف جیکوب بیش از پیش مشخص میشوند . احساس ایلانا را در این صحنه میتوان به نوعی مفارقت تشبیه کرد , او به خوبی از این حقیقت که چه پیش خواهد آمد مطلع است و همین طور از ماهیت جیکوب به عنوان محافظ مکانی که بیش از پیش به ماهیت آن در این اپیزود آشنا میشویم .
جیکوب مشخصا به ایلانا میگوید که باید همه را به معبد ببرد . این که در زمانی که این افرادبه معبد برسند معبد دردی را هیچ کس دوا نخواهد کرد موضوع بحث نیست . اما حرکت بعدی این افراد از معبد چیزیست که باعث شده بود جیکوب سالهای سال به آن خاطر ریچارد را در جزیره نگاه دارد , تا روزی برسد که او حرکتی را که لازم است انجام دهد .
جیکوب در پاسخ ایلانا که میگوید بعد از رفتن به معبد چه باید کرد پاسخ میدهد : ریکاردو میداند !!
دیار مردگان
در ساحل جزیره شاهد گردهمایی آخرین بازماندگان تسویه حساب دودسیاه هستیم . موضوعی که در این جا هم همچنان مطرح است بحث نامزدهاست . اکنون مشخص شده که از جمع افراد بازمانده دو نفر به قطعیت و یک نفر به احتمال ۵۰ درصد در میان داوطلبین قرار دارند . این وضعیت در اردوی دود سیاه هم به همین شکل است و میتوان گفت که دو نفر و نصفی هم در آنجا همین وضعیت را دارند .
نکته ای که در این جا مطرح است این است که معیار انتخاب این افراد در ابتدا چه چیز بوده است . با توجه به اختلافهای زیاد میان این افراد به سختی میتوان میان آنها یک خاصیت ثابت را برای انتخابشان ذکر کرد . شاید بتوان گفت که از دید بینندگان تنها کسانی که در جزیره دارای نکات مثبت تری برای چنین کاری بودند , جک و جان بودند و بقیه تقریبا خارج از چهار چوبهایی هستند که بتوانند بر جایگاه جیکوب بنشینند .
بنا به گفته جیکوب ,ریکاردو باید ادامه راه را نشان دهد . این در حالیست که ریچارد خود از همه بی خبر تر است . اما ریچارد چیزهای دیگری میداند .
ریچارد از همه بیشتر در جزیره بوده و اگر جیکوب او را راهنمای بقیه راه عنوان کرده به این خاطر است که او باید چیزهایی بیشتر از بقیه بداند . اما این چیزها چنین اند :
ریچارد جزیره را محلی میداند که همه افراد آن از قبل مرده اند . به گفته او هیچ یک از این آدمها زنده نیستند و حتی به گفته او این مکان شبیه آنچه که تصور میکنند نیست . به گفته ریچارد او زمانی در جنگل با جک برخورد کرد میرفت که خود را نابود کند و چطور ممکن است که چنین آدمی بداند ادامه راه چیست . !!
ریچارد جزیره را همان جهنم میداند و میگوید که جیکوب دروغ گویی بیش نیست . هر چند که این حرفها را پیش از این هم در گفتگو با جک از ریچارد به شکلی دیگر شنیده بودیم اما نکته جدیدی در این حرفها هست . او میگوید که تصمیم گرفته بعد از این از گفته های شخص دیگری تبعیت کند . ما به خوبی میدانیم که این فرد تنها میتواند دودسیاه باشد , ریچارد تحمل را جایز نمی بیند و به راه خود میرود .
تلاش ایلانا برای تعقیب ریچارد با صحبتهای جک و بنجامین بی نتیجه میماند . از دید جک ریچارد کاملا عقل از کف داده و بنجامین نیز معتقد است که ریچارد چیز خاصی نمی داند , او با توجه به تجربیات خود از ابتدا تا کنون عنوان میکند که ریچارد اطلاعات بخصوصی ندارد. این البته زیاد عجیب نیست . دود سیاه هم به ریچارد گفت که جیکوب تو را در تاریکی نگاه داشته بود . از این بابت میدانیم که ریچارد ممکن است هنوز نداند که ادامه مسیر کجاست . اما مسلما این مفهوم همیشگی نیست .
اما چرا ریچارد پیر نمیشود و چرا این همه زمان را در جزیره گذرانیده و چرا راهنمای رهبران بوده سوالاتیست که در ادامه این اپیزود به آن جواب داده خواهد شد .
گفتگوی هوگو به زبان لاتین و آن هم با شخصی که به گفته خودش جیکوب هم نیست , نشان از مسیر جدیدی برای داستان میدهد . مسیری که به آشنایی ما سرگذشت ریچارد خواهد انجامید .
در جستجوی ریچارد …
تنریف مرکز سانتا کروز تنریف . جزایر قناری ۱۸۶۷
جزایر قناری تشکیل شده از هفت جزیره از اولین پایگاهای مستعمراتی اسپانیا محسوب میشد که بعدها هیچ گاه استقلال پیدا نکرد . در حال حاضر این مناطق جزو اسپانیا اما خود مختار هستند .
سرگذشت ریکاردو در جایی از این جزایر آغاز میشود . ریکاردو در این زمان یک کشاورز است و همسری دارد به نام ایزابلا که در بستر بیماریست .
ریکاردو با محیط جزیره نا آشنا نیست . او عمر خود را در جزیره ای گذرانده که از لحاظ محیطی بی شباهت به جزیره گمشده ما نیست . علی رغم تمام عشقی که به همسرش دارد به علت فقر نتوانسته که زندگی بهتری از کشاورزی برای او فراهم کند . از همین بابت در پی این است که با فراهم آوردن مبلغی به دنیای جدید (آمریکا) برود و از همین بابت به دنبال فرا گرفتن زبان انگلیسیست .
اما بیماری ایزابلا روز به روز شدیدتر شده است . اکنون همسرش در بدترین شرایط است که ریکاردو به بالین او میرسد . سرفه های خون آلود او نشان از این دارد که به بیماری سل مبتلاست و از همین بابت در شرایط خطرناکی قرار گرفته است .
تنها چاره ای که ریکاردو میتواند بیاندیشد این است که پزشکی را به بالین او بیاورد . البته این کاریست دشوار , چرا که نزدیکترین پزشک در فاصله نیم روز از محل زندگی او قرار دارد . با این وجود و با وجود نداشتن پول کافی ریکاردو اقدام به این کار میکند و اندک پولی که خود دارد و زنجیر و صلیبی که ایزابلا به او میدهد , از او جدا میشود و به راه می افتد .
شبانگاه است که ریکاردو به محل زندگی پزشک میرسد . بارش شدید باران شرایط او را دگرگون کرده و خواهش او از پزشک برای حضور در کنار بیمار نتیجه ای در بر ندارد . اما تنها کاری که پزشک به او توصیه میکند خرید دارویی گران قیمت است تا با آن بتواند همسرش را مداوا کند . پول مرا ریچارد کافی نیست و پزشک که حاضر به دریافت مبلغ کمتری نیست و حتی صلیب الیزابت را نیز بی ارزش میشمارد در برابر خواهشهای ریکاردو مقاومت میکند . تلاش ریکاردو برای به زور گرفتن دارو و به خرج دادن خشونت در این کارمنجربه ضربه خوردن پزشک و مرگ او میشود .
ریکاردو که همه چیز را از دست رفته میبیند تلاش میکند تا حداقل همسر خود را حفظ کند و به سمت او میشتابد . این تلاش نیز بی نتیجه است . ایزابلا نتوانسته تا رسیدن ریکاردو طاقت بیاورد و روح از بدنش برون رفته است .
زاری ریکاردو همزمان است با رسیدن مامورین و دستگیری او .
بخشش یا توبه
ریکاردو به زندان می افتد و تمام آرزوی های او برای زندگی در کنار همسرش و رفتن به دنیای جدید یک شبه نابود میشود . او اکنون در گوشه زندان نشسته و به خواندن بخشهایی از انجیل لوقا (لوک یکی از چهار حواری عیسی مسیح که دارای انجیل است) مشغول است .
پدر روحانی که برای آخرین اعتراف پیش او آمده در پاسخ درخواست بخشش او میگوید که او قابل بخشش نیست و قتل را نمیتوان بخشید . پدر روحانی به او میگوید که تنها از راه توبه است که او بخشیده خواهد شد و توبه نیز مراحلی دارد که با دار زدن او در روز بعد شامل حال ریکاردو نخواهد شد .
از اینجا اولین بحث پیرامون نوع رسیدن ریکاردو به جزیره شکل میگیرد . پدر روحانی متوجه شده که ریکاردو به زبان انگلیسی آشنایی پیدا کرده و در پی رفتن به محل دیگر برای زندگیست و بر همین اصل جریانی دیگر را برای او ترتیب میدهد , در واقع میتوان به این روال گفت مراحلی که امکانی برای توبه او ایجاد میکند. مجموع این برآوردها باعث میشود که روزگار ریکاردو در روز بعد که روز اعدامش است تغییر کند .
او را گرفته و پس از بستن چشم به جایی میبرند که مردی انگلیسی زبان در آن منتظر اوست . رفتار مرد انگلیسی زبان همان رفتاریست که با برده ها انجام میشد . بررسی آنها از حیث قدرت بدنی و دندان و دستان از جمله بررسی های زمان برده داریست . در هر حال دانستن زبان انگلیسی برای او نوعی امتیاز محسوب میشود و باعث میشود تا او از خطر مرگ برهد .
اما آیا روزگار بهتری در انتظار اوست ؟
کاپیتان ماگنوس هانسو
یکبار دیگر درلاست معمایی قدیمی مطرح شد . کشتی بلک راک را از ابتدای داستان در فصل اول شناخته بودیم . همچنین در فصل سوم شاهد بودیم که کتاب روزانه معاون ناخدای آن در یک حراجی توسط چارلز ویدمور خریده شد .
این ناخدا که در آن زمان شاید به اسمش توجه زیادی نشد فردی از خانواده هانسو است . دقت در این باب ما را به دو موضوع میرساند . خانواده هانسو در قرن بعدی هم در داستان حضور دارند و الوار هانسو که احتمالا میتواند از نوه های ماگنوس هانسو باشد در دهه پنجاه مرد پشت پرده ابتکار دارماست و از طرفی میدانیم که کتاب روزانه ناخدا همیشه همراه اوست . بر همین منوال باید کسی کتاب را از جزیره بیرون برده باشد و به دست خانواده او رسانده باشد . ما در قسمت ثابت در فصل چهارم شاهد همان حراجی مسئله بر انگیز هستیم . فروشنده کتاب خانواده هانسو و در واقع توارد هانسو است که در کمال تعجب این کتاب را که احتمالا در آن راههای رسیدن به جزیره هم میبایست وجود داشته باشد را به مبلغ ۴۰۰ هزار پوند به ویدمور میفروشند .
کشتی بلک راک از زمان خروجش از پوتموث یعنی سال ۱۸۴۵ تا زمانی که ریکاردو را از تنریف همراه خود میکند یعنی سال ۱۸۶۷ نزدیک به ۲۲ سال به انگلستان باز نمی گردد . این که در این زمان که در حراجی هم عنوان میشود که برای ماموریتی به سیام رفته در کجا بوده اکنون به معمای بزرگ داستان بدل میشود .
از سویی دیگر ماگنوس هانسو به عنوان کاپیتان این کشتی خواسته و یا ناخواسته در روالی حرکت میکند که خواست جیکوب است .
پس اگر روالی در این رسیدن به جزیره بوده باید دید که به چه ترتیب این روال یک جریان موروثی پیدا کرده و منجر به این شده که نسلهای بعدی خانواده نیز هر کدام به شکلی سودای جزیره را داشته باشند و در قالبهایی نظیر ابتکار دارما ما مجددا با این افراد خانواده هانسو برخورد داشته باشیم .
اگر کشتی بلک راک در بندر تنریف در سال ۱۸۶۷ لنگر انداخته و در دفاتر دریایی آن بندر طبق روال آن زمان ثبت شده , چرا در تاریخ دریاداری انگلستان این اسناد موجود نیست ؟
میدانیم که در عرض ۳۰۰ سال نیروی دریایی انگلستان نیروی برتر دریایی اقیانوسها بود و نمی توانسته ناپدید شدن یک کشتی اش را به راحتی بپذیرد و حتی از نمایندگان خود در جبل الطارق و حدود جزایر قناری پیگیری لنگر انداختن بلک راک را در ۲۲ سال بعد نکند .
به هر حال کشتی بلک راک و دارما و خانواده هانسو و همچنین چارلز ویدمور به نوعی درتماس با هم دیده میشوند و این همان روالیست که به احتمال قوی منجر به یافتن جزیره توسط چارلز ویدمور میشود .
در این باره بحث بسیار است . اما از تحلیل این اپیزود دور نمیشوم و به داستان اصلی میپردازم .
مجسمه شیطان
ریکاردو به همراه کشتی بلک راک به میان دریا میروند و سر انجام به نزدیک محل جزیره میرسند . گم شدن بلک راک در دریا البته اگر با هدایت خود ناخدا نبوده باشد , سر درآوردنش از محلی بین سیدنی و لوس آنجلس البته امری عجیب است . دلیل عجیب بودن این مسئله آنست که در حدود سالهایی که شاهد وقایع بلک راک هستیم مسیر استاندارد برای کشتی های انگلیسی عبور از کناره آفریقا و دور زدن دماغه امید نیک بود و ادامه مسیرشان از اقیانوس هند به سمت مستعمرات آسیایی انگلستان , در این مسیر به هیچ عنوان نمیتوان به پاسیفیک رسید و قبلش به سیام نرسید .
از طرفی دیگر اگر بلک راک قصد رفتن از مسیر فالکلند را داشت که مسیر استاندارد پاسیفیک محسوب میشد , دیگر نباید به قناری میرفت !!. زیرا رفتن به جزایر قناری که در اختیار قدرت دریایی دوم جهان آن زمان (اسپانیا) بود کاری بوده بس خنده دار و غیر منطقی . زیرا هم مسیر دور میشد و هم ممکن بود کشتی هیچ گاه نتواند تنریف را ترک کند .
مسیر فالکلند در آن زمان فقط برای دسترسی به مستعمرات پاسیفیک (انگلستان) مورد استفاده بود و اصولا راهی بوده پر خطر . زیرا که تمام مستعمرات اسپانیا و پرتغال در همین ناحیه بوده (آمریکای لاتین) و تنها بندری که حالت بین المللی تری داشته پونته آرناس بوده که بیشتر مورد استفاده لاتینها بود تا بریتیش ها .
اما یک راه حل دیگر برای این موضوع وجود دارد . این راه حل همان راه حل پنجره های ورودی به جزیره است . من در تاپیکارتباط مثلث برمودا و معمای لاینحل مغناطیس جزیره به طور مفصل به آن پرداخته ام و دوستان میتوانند با مراجعه به این تاپیک ببینند که این راه حل چیست .
داستان ریکاردو را در حالی پی میگیریم که کشتی از کشتی بلک راک میتواند سواد جزیره را دید . هم زنجیر ریکاردو با نگاه از روزنه ای به بیرون با قطعیت میگوید که جزیره ای را میبیند که متعلق به شیطان و تحت حفاظت اوست .
این که چرا آن زندانی مجسمه آنوبیس را شیطان تشخیص داد در آن طوفان چیز عجیبی نیست . اما عجیب تر آن را حل دوگانه ای است که سازندگان برای حل مسئله فرود بلک راک در وسط جزیره و همزمان خراب شدن مجسمه اندیشیده اند .
در این جا دریایی را شاهدیم که طوفانیست و این طوفان که در نوع خودش یک استثنا محسوب میشود باید به حدی سهمگین باشد که در نتیجه آن امواجی به بلندای چند ده متر ایجاد کرده باشد . تصور کنید که از پایه تا راس مجسمه حداقل چیزی حدود صد متر یا بیشتر به نظر میرسد و حتی اگر نصف این اندازه را در نظر بگیریم باز هم اندازه آن موجی که بتواند بلک راک را به سر مجسمه بکوبد تقریبا سه برابر اندازه استاندارد امواج دریا در شدید ترین طوفانها و از جمله سونامی است . با این تعریف باید کل جزیره و جیکوب و مرد سیاه پوش و همه درختان آن یکجا نابود شده باشند . این که چطور جیکوب در زیر این طوفان غرق نشده خود از عجایب ماجرا محسوب میشود . از طرفی این موج در حدی است که پس از برخورد باز هم ادامه یافته و کشتی را به منطقه ای در وسط جزیره میرساند .
با این راه حل احتمالا هم مسئله حضور بلک راک در وسط جزیره فیصله میابد و هم ماجرا شکستن مجسمه آنوبیس . البته باید گفت که این راه حل به هیچ عنوان منطقی نیست و مشخص است که سازندگان راهی دیگر برای پاسخ این موضوع پیدا نکرده اند که به چنین راهی متوسل شده اند .
اما ماجرا هنوز کاملا فیصله پیدا نکرده . در اپیزود ۱۶ فصل پنجم شاهد حضور کشتی ای مانند بلک راک در کنار جزیره هستیم , این همان کشتی ای است که دودسیاه جیکوب را متهم به آوردنش به جزیره میکرد . تا کنون تصور میشد که این کشتی همان بلک راک است . اما ظاهرا ایده سازندگان تغییر کرد . این که آن کشتی چه بود دیگر معمایی نیست . میتوان آنرا به حساب دیگر نفرات فراخوان شده به جزیره گذاشت . اما از دید این نگارنده این فرضیه تا آخر فصل پنجم دارای جوابی نبود و این که در اپیزود شمارش از بی نهایت دیدیم , در همین فصل برای داستان ساخته و پرداخته شده است .
اگر زنده بمانی مرا میکشی !!!
کشتی بلک راک به وسط جزیره رفته و البته ریکاردو و بقیه بردگان همچنان در آن گرفتار هستند . به زودی مشخص میشود که ناخدا هانسو مرده است و افراد کشتی در هراس و تلاطم هستند . فریادهای نجات ریکاردو و چند نفر دیگر از برده های سفید پوست به گوش مردی میرسد که ریکاردو را خریده بود . او به دنبال صداها به داخل محل نگهداری برده ها می آید و شروع به کشتن آنان میکند .
در ابتدا به نظر میرسید که شاید دود سیاه این فرد را آلوده کرده . اما او دلیلی جالب تر دارد . چون آب و غذا نداریم و کشتی به گل نشسته باید شما را بکشم و اگر نکشم شما مرا میکشید !!!!!!!!!
این طرز تفکر در چنین موقعیتی واقعا شاهکار به حساب می آید در حالتی که میشد همین بردگان را به دنبال آب و غذا فرستاد . این پرداخت ضعیف در حالی صورت میگیرد که هر شخصی با توجه به دیدن مجسمه در جزیره میتواند به این جمع بندی برسد که در این جزیره انسان ها یا زیسته اند و یا هنوز هم در حال زندگی هستند و با چند صد متر به هر طرف رفتن ممکن است درختان میوه باشد و نهرهایی در جریان از طرفی دریا وجود دارد و میتوان ماهی گرفت …
این که چرا اتفاقات این بخش از داستان تا این حد پیش پا افتاده طراحی شده است سوالیست که باید سازندگان به آن پاسخ بدهند . اما حتی اگر امکانی برای بیرون کشیدن بلک راک از عمق جزیره بود مسلما برده ها باز هم میتوانستند موثر واقع شوند .
کار مرد شمشیر به دست هم به درازا نمی کشد . او اگر به جای کشتن برده ها , در جزیره یک پیاده روی ۵ دقیقه ای کرده بود میتوانست بفهمد که چیزهای مهمتری برای نگران شدن وجود دارد .
دودسیاه برای خوش آمد گویی وارد بلک راک میشود و همه خدمه را میکشد و سرانجام به سراغ مرد شمشیر به دست میرود که دیگر شمشیر هم دردی از او دوا نخواهد کرد .
دودسیاه اما به سراغ ریکاردو هم میرود . او که به گفته هم زنجیرش آنجا را محل شیطان پنداشته با دیدن دود سیاه مطمئن میشود که دوستش اشتباه نکرده بوده و آنجا مسلما محل زندگی شیطان است .
دود اما مدتی را صرف اسکن از چهره ریکاردو میکند و سپس کشتی را ترک میگوید .
اکنون ریکاردو تنها مانده است و امیدی برای نجات نیست . تمام تلاشهای او برای آزادی به بن بست برخورد میکند و او همچنان در بند است . هجوم گرازها به اجساد هم نوید آنرا میدهد که بزودی ریکاردو هم زنده یا مرده خوراک همین حیوانات خواهد شد .
واقعیت یا رویا …
ریکاردو بیهوش شده است که صدایی آشنا به گوشش میرسد . صدا صدای ایزابلا است . ایزابلا به نزدیک ریکاردو می آید و به او میگوید که هر دو آنها مرده اند و مکانی که در آن هستند جهنم است . ایزابلا معتقد است که شیطان نیز همراه آنان در جزیره است و او به چشمانش نگاه کرده .
مسلما این هم باید ترفندی از دود سیاه باشد که با دیدن ریکاردو به فکر استفاده از او افتاد .
ایجاد تلقی جهنم از این مکان , و گفته های هم زنجیر ریکاردو مبنی بر حضور شیطان در جزیره با دیدن دود تقویت شد و گفته های ایزابلا این ایده را در ذهن مستحکم کرد.
اکنون ریکاردو به این فکر میکند که چطور باید در جهنم زندگی کند و از همسرش که او هم مرده در برابر عذابهایی که از هر سو میآیند محافظت کند .
این روال زیاد به طول نمی انجامد . ایزابلا سعی میکند فرار کند اما به دام دود می افتد و دیگر خبری نمی شود .
مردن در دنیای مردگان مسلما معنایی نخواهد داشت . پس این فقط میتواند حقه جدیدی از دودسیاه باشد .
ورود مرد سیاه پوش
ریکاردو مجددا بیهوش است که فرد جدیدی به دیدارش می آید . شاید در ابتدا تصور شود که این فرد جیکوب است اما خوب میبینیم که دودسیاه است که برای تکمیل ترفندهای قبلی اش به دیدن ریکاردو آمده . او در همان لحظه ای که ریکاردو را نکشت به طراحی این نقشه پرداخت .
روال ساده ای پیش روست . معامله ای که دودسیاه با همه میکند . چیزی میدهد و چیزی دیگر می ستاند .
سیاه پوش تائید میکند که این محل جهنم است و هر دو آنها در آن گیر افتاده اند .
اما راه نجات کجاست ؟
پاسخ نابود کردن شیطان است . باید شیطان نابود گردد تا همه بتوانند از جزیره بیرون بروند . دودسیاه واقعا درمانده خروج از جزیره است و این را بارها گفته و در این اپیزود هم نشان میدهد که خواسته اش همین است .
به هر حال دودسیاه ریکاردو را آزاد میکند و او را که حاضرشده برای نجات الیزابت هر کاری که او بگوید انجام دهد از کشتی بیرون میبرد .
دودسیاه به او غذا میدهد و او را با ماموریتش آشنا میکند . دود اما به ریکاردو میگوید که چه اتفاقی برای مجسمه افتاده و شیطان در کجای جزیره زندگی میکند . این را هم میگوید که شیطان با دو فرق دارد و البته خودش را به عنوان دود به ریکاردو معرفی میکند .
ریکاردو قبل از آنکه بداند سیاه پوش و دود یکنفرند ایده مرد سیاه پوش را به مسخره میگرد . زیرا مسلما با یک خنجر نمی توان دودسیاه را کشت . اما پس از این که سیاه پوش مرد کنار ساحل را شیطان معرفی میکند , برای نجات الیزابت هم که شده ماموریت را قبول میکند .
نکته جالب اینجاست که دود میگوید که شیطان از او انسانیت و جسمیت را گرفته و از این بابت به او خیانت کرده است .
البته کشتن افراد بلک راک دلیلی برای منفی بودن دود نیست و ریکاردو به راه می افتد .
ملاقات با جیکوب
ریچارد به ساحل میرود . البته ساحل با آن طوفان باید خیلی اوضاع وخیم تری داشته باید . همین که در طی سالها مجسمه فرو نریخته بود و اکنون چنین شد خود از استثنایی بودن این طوفان خبر میدهد .
ریکاردو خنجر را بیرون میکشد و آماده برخورد با شیطان میشود . از قضا دودسیاه بد زمانی را برای ارسال آدمکش انتخاب کرده . جیکوب که با باز بودن درب دخمه زیر پای مجسمه معلوم است که بیرون آمده , ریکاردو را غافلگیر میکند و از بد حادثه در اوج آمادگی جسمانی ریکاردو را زیر مشت و لگد میگیرد و سر آخر نیز خنجر را از دست او بیرون میکشد .
سوالی بزرگ در این جا مطرح است . چرا جیکوب در زمان برخورد با بنجامین قادر به استفاده از این قدرت خود نبود . هر دو این ها فرستاده دودسیاه بودند و هر دو اینها به اندازه کافی برای کشتن جیکوب انگیزه داشتند . اما چرا اینجا جیکوب اینقدر مقتدر بود و آنجا به راحتی تسلیم شد ؟
در صورتی که به نظر میرسد اگر ریکاردو در اینجا موفق شده بود کار جیکوب تمام میشد . همان طور که در آن زمان بنجامین کار را تمام کرد .
این سوال به راحتی پاسخ دادنی نیست . اما خود به خود حل شدنی هم نیست و برای این که داستان مفهوم درستی داشته باشد این انتظار از سازندگان میرود که پاسخ مشخص و به دور از حدس و گمانی برای این جریان داشته باشند .
جیکوب که توانسته ریکاردو را مغلوب ضربات خود کند به دنبال جواب برای حضور او در ساحل است .
جیکوب در چند سوال کوتاه ریکاردو را مغلوب منطق خود میکند و مهمترین اینها زمانیست که از او میپرسد همسرت با کشتی به جزیره آمده ؟
ریکاردو پاسخ میدهد که همسرم مرده !!
جیکوب میگوید که پس چرا میپرسی کجاست ؟؟!!!
ریکاردو دربرابر این سوال مغلوب میشود زیرا اگر همسر او مرده باشد که چطور ممکن است در جزیره هم حضور داشته باشد . اما جیکوب متوجه اصل ماجرا میشود . اینکه مرد سیاه پوش او را فرستاده است .
جیکوب سعی می کند به ریکاردو بفهماند که فریب مرد سیاه پوش را خورده و همسر او مرده است , اما ریکاردو لجاجت میکند و هنوز در این تصور است که او و همسرش هر دو مرده اند .
جیکوب باید ریکاردو را با حقیقت آشنا تر کند , پس او را کشان کشان به کنار آب میبرد و سعی میکند او را در آب غرق کند . زمانی که ریکاردو از او میخواهد که بس کند , در واقع این سوال مطرح میشود که اگر او مرده است پس چه چیزی را باید بس کند ؟؟!!
ریکاردو کاملا مغلوب گفته های جیکوب شده است . اکنون وقت آنست که افسانه قدیمی بر ملا شود .
داستان خیر و شر
داستان به جایی میرسد که شاید تمام مفهومهای تاکنون را در خود یکجا داشته باشد . این که بزرگترین سوال ما در لاست این بود که داستان روشت و تاریک , نیک . بد و خیر و شر در کجای این ماجرا مفهوم پیدا میکند .
جیکوب شیشه ای شراب برای ریکاردو می آورد . ریکاردو می پیسد که داخل پای مجسمه چیست ؟
جیکوب میگوید که هیچ کس بدون دعوت او به داخل آنجا نمیرود .
سوال جدیدی مطرح میشود . نه دودسیاه و نه بنجامین به داخل پای مجسمه دعوت نشده بودند , پس چطور توانستند به آنجا راه پیدا کنند ؟
این هم نظیر همان سوالیست که درباره ضرب و شتم ریکاردو مطرح بود . سریال در حال رسیدن به یکسری تناقضات در حین جوابگویی به سوالات قبلی است . اما گاها سوالات جدید بزرگتر از سولات قدیم میشوند زیرا داستان در این راستا به چنین جایی رسیده است .
ریکاردو از جیکوب می پرسد که آیا شیطان است ؟
جیکوب درباره جواب مکث میکند و در حالی که چهره اش حالتی بخصوص دارد که از آن نمیتوان به پاسخی رسید میگوید : نه
جیکوب میگوید که او کشتی بلک راک را به جزیره آورده و زمانی که ریکاردو علت جویی میکند به ماجرایی قدیمی می پردازد .
جیکوب شراب داخل بطری را به شر و شیطان تشبیه میکند . او میگوید که به واسطه وجود شیشه این شر نمی تواند از بطری بیرون برود . چون اگر برود در همه جا پخش خواهد شد .
اما این به آن مفهوم نیست که بطری جایی برای خروج ندارد و از محل درب آم میتوان خارج شد .
جیکوب اما جزیره را به چوب پنبه ای تشبیه میکند که بر در این بطری قرار دارد . در واقع این جزیره است که مانع خروج شر است . شر در جزیره محدود میشود و محتاج اجازه برای خروج است . در واقع هر کس برای ورود و خروج در جزیره محتاج اجازه است . جیکوب بطری را بر عکس میگیرد و میگوید که جزیره شر را در همان جایی نگاه میدارد که متعلق به آن است و از این بابت جزیره جایست که شر باید در آن زندگی کند و محبوس آن باشد .
شر اعتقاد دارد که همه انسانها قابلیت فریب خوردن و گناه کردن دارند و این از بابت ذات آنهاست که فسادپذیر است . مردم هم به همین خاطر به جزیره آورده میشوند تا جیکوب به شر اثبات کند که در اشتباه است .
نتیجه این جدال این است که مردم زیادی در طی سالها به جزیره آورده شده اند و البته همه آنها کشته شده اند و اما جیکوب به عنوان ماحفظ جزیره از کمک به آنها دریغ کرده تا بر روی پای خود بایستند و این همان بحثیست که باید گفت عدم دخالت در سرنوشت آدمها .
جیکوب به درستی میگوید که در واقع تفاوت خوب و بد در همین است که در سرنوشت دخالتی نباشد و انسانها خود برای خود تصمیم بگیرند .
اما فقط جیکوب نیست که میتواند در سرنوشت افراد دخالت کند . دیدیم که دودسیاه هم ریکاردو را به قتل جیکوب وادار کرد و در حقیقت او را فریب داد .
ریکاردو که اکنون با حقایق بهتر آشنا شده می گوید که پس اگر خیر در سرنوشت دخالت نکند , شر دخالت میکند و در نتیجه همیشه آخر کار با مرگ مردمان تمام میشود .
جیکوب به فکر فرو میرود . دلیل این فکر این نیست که تا کنون به این موضوع فکر نکرده . علت اینست که تا کنون حاضر نبوده با آدمها ملاقات کند ولی اکنون آدمی خود به سراغ او آمده که از قضا ذاتی بد ندارد .
آغاز سرنوشت سازی
جیکوب به ریکاردو پیشنهاد یک شغل میکند . این شغل اما همان مفهومیست که از این پس ما با آن با نام سرنوشت سازی آشنا میشویم .
ریکاردو باید با آدمها در تماس باشد وآنها را که نمی توانند مستقیما توسط جیکوب راهبری شوند را هدایت کند .
ریکاردو اما میخواهد به عوض این کارش چیزی بگیرد . او از جیکوب میخواهد که همسرش را به او برگرداند .
اما جیکوب خدا نیست و میگوید که چنین چیزی ممکن نیست .
ریکاردو از او می خواهد که تمام گناهانش را مورد بخشایش قراردهد .
اما این هم در حوضه اختیارات خداوندی است و جیکوب میگوید که این هم ممکن نیست .
ریکاردو میخواهد که تا ابد زنده بماند و عمر جاویدان داشته باشد .
این خواسته ایست که جیکوب میتواند اجابت کند و جیکوب دست بر شانه او می گذارد و ریکاردو برای همیشه جاویدان میشود .
از دید من تمام پاسخهایی که باید مشخص میشد مشخص شده . نیازی نیست که به ریزه کاری های زندگی شیطان و جیکوب پرداخته شود . خداوند جیکوب را در محلی از زمین قرار داده که محافظ آن باشد و این همان محلیست که شر در آن زندگی میگند .
خروج شر از این محل مساویست با آلوده سازی دیگر بخشهای جهان و شیطان در ذات خود حیله گر است .
اکنون میتوان به خوبی دلیل خاص بودن جزیره را هم تشخیص داد . علت تمام شفا بخشی ها و علت تمام ویژگی های خاصی نظیر انتقالات در زمان و …
اگر این جزیره گذرگاهی بین دنیای خیر و دنیای شر است خواه و نا خواه باید در آن انتظار چیزهایی را داشت که متفاوت از دیگر نقاط جهان است و این جزیره این چنین است .
اما با همین معیار آیا میتوان گفت که چرا این محل توسط انسانها کشف میشود , نیروی دریایی آمریکا به آن راه پیدا میکند و ابتکار دارما در آن به پژوهش میپردازد ؟
شاید سازندگان در کنار سوالات دیگر برای اینها هم جوابی داشته باشند .
اندوه دودسیاه
ریکاردو به محلی بر میگردد که دود در آنجا منتظر اوست . دودسیاه میداند که چه پیش آمده و جیکوب توانسته ریکاردو را قانع کند . مهم این نیست که ریکاردو قانع شده مهم این است که از این پس راه برای دود سخت تر میشود و او با وجود نماینده جیکوب کاری بسیار سخت تر در پیش دارد .
دودسیاه به ریکاردو میگوید که دیگر با وجود همراه شدن با جیکوب نمی تواند همسرش را ببیند و البته در چهره ریکاردو اثری از تغییر در اثر این گفته نمی بینیم .
ریکاردو به جیکوب اعتقاد پیدا کرده و همین کافیست تا دیگر شر در او رخنه نکند .
اندوه اما در چهره دود به خوبی دیده میشود . او میداند که باز هم در جزیره ماندنی شده است .
دود به ریکاردو میگوید که او را درک میکند چرا که جیکوب بسیار متقاعد کننده است .
ریکاردو برای دودسیاه یک سنگ سفید آورده . سنگی که نشانه حضور ادامه دار او در جزیره است .
دود هم به نوبه خود صلیب ریکاردو را به او میدهد . صلیبی که در کشتی به احتمال قوی خود او از گردنش باز کرده بود . دود به ریکاردو میگوید که هر زمان که خواست میتواند از راه خود برگردد و او همچنان به عهد خود برای بازگرداند همسر او پایبند است .
دودسیاه محو میشود و ریچارد برای همیشه آن صلیب را به خاک میسپارد . شاید برای این که دوری ایزابلا را بهتر تحمل کند وشاید برای این که دیگر دود نتواند او را فریب دهد .
دود سیاه به راه خود رفته , او باید منتظر ورود افرادی دیگر برای فریب دادنشان باشد .
پیدایش هدف
در زمان حال ع ریچارد به محلی بازگشته که صلیب ایزابلا را در آن به خاک سپرده بود . این محل اکنون بسیار متفاوت شده و درخت بزرگی در کنار آن نیمکت سنگی روییده .
ریکاردو اکنون تصمیم گرفته که دیگر از حرفهای جیکوب تبعیت نکند و از این پس به راه دودسیاه برود . او صلیب را بیرون میکشد و دودسیاه را صدا میزند .
ریکاردو با وجود همه حرفهایی که جک به او زد همچنان نیازمند محرکی قوی تر برای اعتقاد از دست رفته است . ریکاردو همچنان دود را صدا میزند و از عهد قدیمی سخن میگوید .
اما ازدود خبری نمی شود . از میان بوته ها شاهد حضور هوگو هستیم که به ریکاردو نزدیک میشود .
هوگو که میرود به یکی از مهمترین آدمهای داستان تبدیل شود , پس از این که موجب کمک به جک شد و اکنون باید به ریچارد کمک کند .
روح ایزابلا که همواره در جزیره همراه ریکاردو بوده اکنون برای کمک به او به سراغ هوگو رفته است .
ایزابلا از زبان هوگو با ریکاردو سخن میگوید و یادآوری حضور او میتواند ریکاردو را از خود بیخود کند .
ایزابلا از ریکاردو میخواهد تا چشمانش را ببندد , همان گونه که در لحظات آخرین خداحافظی این کار را کرده بود . ایزابلا به ریکاردو میگوید که برای نجات او همه کاری کرده است و او ریکاردو را در مرگش مقصر نمیداند .
ریکاردو به اندازه کافی تحت تاثیر قرار گرفته و ایزابلا او را تنها میگذارد . اما این پایان ماجرا نیست .
ایزابلا هدف را برای ریکاردو مشخص کرده . همان هدفی که جیکوب گفته به ایلانا گفته بود ریکاردو میداند و خود ریکاردو از آن بی خبر بود .
او باید اجازه ندهد تا نیروی تاریکی جزیره را ترک کند . ایت هدفیست که ریکاردو باید در این بخش با کمک دیگرافراد به آن بپردازد . جلوگیری از خروج دود سیاه اما بدون طبعات نخواهد بود . اکنون همه چیز برای خروج دود فراهم شده و شاید فقط فردی با زندگی جاودانه مثل ریچارد بتواند راه او را سد کند .
در صورتی که ریچارد در این جا شکست بخورد به این مفهوم خواهد بود که نه تنها خودش بخشیده نخواهد شد که همه داوطلبان هم همراه او به جهنم خواهند رفت .
دودسیاه اما از دور ناظر بر اعمال آنهاست . او میداند که حریفان جدیدی را باید از سر راه بردارد . شاید داوطلبان , شاید ریچارد و ایلانا و بنجامین و شاید ویدمور .. باید صبر کرد و دید .
همه از بازگشت ریچارد به گروه طرفداران جیکوب خوشحال هستیم . عناصر این گروه یک به یک در برابر گروه دیگر معتقد تر و محکم تر میشوند . جک , بنجامین و اکنون ریچارد و البته هوگو و ایلانا که خود به خود همراه جیکوب بودند . جبهه این دو گروه در این برهه بسیار اهمیت داشت . زیرا در نهایت کسی برنده خواهد شد که اعتقاد بیشتری دارد .
شیشه شراب
یکبار دیگر شاهد رویارویی دو نیروی تاریک و روشن داستان هستیم . این بار جیکوب برنده این بازی شده و نه تنها به دست عامل دود کشته نشده که او را به اردوی خود آورده .
دود اما مغبون و اندوهگین به مناظر جزیره ای مینگرد که گر چه برای ما زیباست اما برای او زندانی بیش نیست . او صدای پا جیکوب را میشناسد ونیازی نیست که برای دیدن او برگردد .
جیکوب به نظر او کینه توز می آید . دود با تمام وجود میخواهد از جزیره خارج شود و این موضوع دیگر برای ما جایی از ابهام باقی نمی گذارد . او از جیکوب میخواهد که بگذارد که از جزیره خارج شود . اما جواب جیکوب همانیست که میدانیم . تنها با مرگ من این امکان را خواهی یافت .
جواب دود را هم از پیش میدانیم . همان جوابی که در پای مجسمه به جیکوب گفته بود . بلاخره راهی برای کشتنت خواهم یافت .
جیکوب میگوید حتی اگر من هم بمیرم جایگزینی خواهد بود که او اجازه نخواهد داد .
دود سیاه اما همه جایگزینان را هم نابود خواهد کرد .
جیکوب برای او هدیه ای آورده که یادآور دلیل زندانی بودنش است . انگار که بر سر این موضوع بارها با جیکوب به بحث نشسته اند .
جیکوب دود را ترک میکند و دود به بطری مینگرد . شکستن بطری و جاری شدن شراب قرمز بادآور زمانیست که جیکوب در خون خود خواهد غلطید .
بنیاد خیر و شر در این صحنه به خوبی به نمایش درآمده و از همه مهمتر کینه ایست که در وجود دودسیاه نسبت به جیکوب شعله میکشد .
………………………………………….. ………
نکات مهم این اپیزود
اپیزود شمارش از بینهایت به نظر من علی رغم زیبایی های فراوان , دارای ضعفهای عمده ای نیز بود . من در متن تحلیل به این ضعفها اشاره کردم . البته برخی از آنها را هم به خاطر این که هنوز مشخص نیست در تحلیل های بعدی پی خواهم گرفت .
زندگی ریچارد به عنوان یکی از مرموزترین افراد داستان در این اپیزود باز شد و از همه مهمتر که دلیل مشاور بودن او مشخص شد و حوضه اختیاراتش .
از طرفی سمت خیر و شر داستان مشخص شد و به زیبایی برای بینندگان این چهارچوب تعریف شد . از این بابت شاید بعد از این , سوالات کمتر باشد . البته سوالات جدیدی هم مطرح شد که باید دید سازندگان چگونه آنها را پاسخ خواهند داد .
شمارش از بینهایت با وجود همه ضعفها در میان اپیزودهای برتر لاست قرار می گیرد و باید گفت که دلیل آن همان مشخص شدن بیشترین اسرار داستان تا کنون است .
این اپیزود به شکل مشخصی به سراغ بنیادهای دینی در داستان میرود و شاید به گونه ای مرزی باشد بین اعتقاد و علم .
– ریچارد در سال ۱۸۶۷ در تنریف جزایر قناری یک کشاورز ساده است .
– کشتی بلک راک در حد فاصب بین سالهای ۱۸۴۵ و ۱۸۶۷ سرگذشتی نامشخص دارد .
– دلیل شکستن مجسمه و حضور کشتی بلک راک در وسط جزیره طی فرایندی عجیب مشخص میشود .
– مردسیاه پوش نسبت به دفعه قبل موهای کوتاه تری پیدا کرده .
– جیکوب تائید میکند که در جزیره نیروی شر زندانیست و باید برای جلوگیری از فساد مردم همچنان زندانی باشد .
– جیکوب شروع به سرنوشت سازی برای ساکنین میکند .
– داستان مشاورت ریچارد و عمر طولانی وی برای بینندگان مشخص گردید .
– ریچارد باید مانع خروج مرد سیاه پوش شود .
– مرد سیاه پوش به راههای نابودی جیکوب فکر میکند .
امیدوارم که این تحلیل نیز مورد توجه دوستان قرار گرفته باشد .
فرخ
نوشتن دیدگاه
شما باید برای ارسال نظر وارد سایت شده باشید سپس نظر خود را ارسال نمایید .
آخرین دیدگاه های بلاگ